۱۳۸۸ مرداد ۱۰, شنبه

بازداشت مادر يکی از جانباختگان اخير



10 مرداد:

تغيير برای برابری: "مادران عزادار" اعلام کرده اند که مادر يکی از کشته شدگان اخير در کرمانشاه بازداشت شده و هيچ اطلاعی از سرنوشت وی در دست نيست.

بنا به اين گزارش زهرا (بهجت) نوذری ، مادر پويا مقصود بيگی دانشجوی دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه که برای اعتراض و دادخواهی به کشته شدن فرزندش بدن خود را گل گرفته و در مقابل اداره اطلاعات کرمانشاه به تنهايی تحصن کرده بود، در ساعت 10 شب اولين روز تحصن خود دستگير شده است.

پويا مقصود بيگی در تاريخ 30 خرداد88 توسط نيروهای امنيتی کرمانشاه دستگير و تحت شکنجه های وحشتناک در زندان کرمانشاه قرار می گيرد و پس از آزادی فوت می کند.

زهرا نوذری در جوانی همسر خود را از دست داده و دو فرزند خردسال اش را با کار طاقت فرسای خياطی اداره کرده و در آستانه فارغ التحصيلی فرزند ارشدش او را به طرز فاجعه آميزی از دست داده است .

اقوام و آشنايان زهرا به شدت تحت فشار هستند و سکوت اختيار کرده اند .

مادران عزادار اعلام کر ده اند که خواهان آزادی فوری اين مادر داغدار و عزادار و مجازات عاملان و آمران فجايع پس از انتخابات دهمين دوره رياست جمهوری هستند .

روز پنجشنبه با شعار "جمهوری ايرانی" مردم از اصلاح طلبان عبور کردند




، پرويز داورپناه

در مراسم چهلم «ندا آقا سلطان» و ساير جان باختگان تظاهرات بعد از کودتای ۲۲ خرداد ماه ۱۳۸۸ برای اولين بار تظاهرکنندگان در خيابانهای پايتخت با شعار «استقلال، آزادی، جمهوری ايرانی» از اصلاح طلبان جلو افتادند.
اين شعار و شعار مرگ بر ديکتاتور دلالت براين دارد که سطح مطالبات جوانان و ديگر مردم چنانکه انتظار ميرفت بسی فراتر از شعارهای اصلاح طلبان موج سبز می باشد. و مردم ايران به چيزی کمتر از برکناری حکومت اسلامی و ولايت فقيه تن در نمی دهند
عبور خود انگيخته جوانان از«رهبران» اصلاح طلب را با امکانات تبليغاتی ناچيزی که دارند در برابر ماشين تبليغاتی عظيم طرفداران حکومت اسلامی و اصلاح طلبان نبايد دست کم گرفت، هرچند که تا پيروزی مردم هنوز راه درازی در پيش است.

t

اين ديگر گفتن ندارد که موافقت با کانديدايی مير حسين موسوی و مهدی کروبی در ميان چهار کانديدای رياست جمهوری از طرف شورای نگهبان حاکی از ميزان سرسپردگی آنان به نظام ولايت فقيه بود. نظام جمهوری اسلامی، موسوی را از خود می دانست و فعاليت او در چهارچوب همين نظام بوده و ميباشد و ربطی به منافع و مصالح مردم و آزادی و دموکراسی ندارد.
افراد بی مسئوليتی که مردم را در اين رژيم فاشيستی به شرکت در انتخابات تشويق و ترغيب می کردند، بايد از قبل آگاهی می داشتند که در نظام ولايت فقيه چيزی بنام «انتخابات» مطرح نمی باشد و همه چيز و همه کس از سوی «رهبر» تعيين می گردد.
تقلب عظيم در انتخابات، موجب خشم مردم از ناديده گرفتن راًيشان از طرف «رهبر» انقلاب گرديد و خيزش مردم و تظاهرات خودجوش جوانان، نامزدهای مغبون و «شکست خورده» انتخابات را نيز بدنبال خود کشيد.
اصولا اين خيزش در پی فقدان آزادی در ايران روی داده است. مردم معترض، از رهبری آزاد و متشکل محرومند. مردم شايد بطور موقت از موسوی و يا کروبی حمايت کنند، اما در درازمدت، چنانکه ديده می شود، از آنان عبور خواهند کرد.
اکنون قيام مردم‌ به خاطر نبودن نيروی آماده ی جانشين در حال گذار بسر می‌برد.
در اوضاع و احوال فعلی، گرچه موسوی رهبری جنبش سبز را بعهده دارد ولی او رهبر قيام ملی و آزاديخواهی ملت ايران نيست. موسوی و کروبی و هاشمی همگی جزئی از کل نظام هستند. نهضت آزادی خواهی ايرانيان برای رسيدن به ازادی و دمکراسی هيچ راهی جز برکناری جمهوری اسلامی و ولايت فقيه ندارد.امروزه کار پيگير سياسی، اجتماعی و فرهنگی در راه دمکراسی و حقوق بشر در ايران اهميت دارد، اين راه را نمی توان يک شبه پيمود. مدتها طول خواهد کشيد تا مردم بطور واقعی با آن آشنايی پيدا کنند و به سيطره ی ديکتاتورها خاتمه دهند.
در خارج از کشور نيز ما شاهد حضور بی‌ سابقه جوانان و دانشجويانی هستيم که با آغاز تظاهرات در داخل کشورتحت تاثير آن قرار گرفتند. کسانی نيز تلاش کردند که جوانانی را که در خارج بزرگ يا متولد شده اند با موج سبز همراه کنند اما در اين ميان جوانان و دانشجويان مستقل از سبز پوشان و مستقل از همه احزاب و سازمان‌های موجود توانستند شروع به سازمان دهی خود نمايند و با هدف حمايت از مبارزات مردم ايران با تماس با جوانان و دانشجويان محل زندگی‌ خود مبارزات بين المللی را در عمل، آن هم در فرصتی کم، سازمان دهند.
ترديدی نيست که نظر نيروهای داخل کشور به فعاليت‌های هموطنان در خارج از کشور معطوف است و حمايت پرشور ايرانيان در خارج از کشور از خواست‌های آزاديخواهانه آنان، موجب اميدواری مردم در داخل کشور می‌شود.
در ايران، اکنون کودتاچيان در حال تثبيت قدرت خود هستند. بزودی مراسم تحليف رئيس جمهور ولی فقيه عليرغم اعتراضات نيروهای مخالف برگذار خواهد شد. بطورحتم در جناح‌ مغلوب نظام موضوع مديريت خامنه ای به عنوان ولی فقيه بيش از پيش زير سؤال می‌رود و شکاف موجود ميان دو جناح عميق‌تر می‌شود. مردم همه چيز را از چشم رژيم می‌بينند. تبليغات رژيم مطمئناً‌ اثری نخواهد داشت.
خوشبختانه در داخل کشور طرز برخورد نيروهای شرکت کننده در تظاهرات و راهپيمائی ها با يکديگر خوب است. مردم بطور نسبی به همدلی و بلوغ سياسی رسيده و يکديگر را تحمل می‌کنند، همه با هم می گويند، «نترسيم، نترسيم، ما همه با هم هستيم» و کسی از ديگری نظر سياسی‌اش را نمی‌پرسد. مردم علی رغم اين که ديدگاه های مختلف دارند با هم متحدند و در کنار يکديگر راهپيمائی می‌کنند. چون دشمن در مقابلشان حضور دارد و به سرکوبی همه آن‌ها صرفنظر از اين که چه عقيده‌ای دارند می‌ پردازد.
متاسفانه رژيم در داخل و خارج از کشور اپوزيسيون اصيل متشکلی باقی نگذاشته است. وافراد خوشنامی مثل داريوش فروهر را نيز به آن طرز فجيع کشتند. چرا که چنين روزی را پيش‌بينی می‌کردند؛ می دانستند آنان از شخصيت های مورد احترام و وثوق مردم اند؛ از رهبران سياسی امتحان داده و قابل اعتماد جامعه بشمار می روند و مورد احترام و حمايت کشورهای بزرگ جهان نيز خواهند بود. در ايران کنونی چهره‌ی وجيه‌المله‌ای نيست که پرچمدار مبارزات مردم شود. نه به سازمانی امکان رشد و گسترش داده شده نه شخصيتی توانسته جای خالی آن را پر کند. وگر جز اين می بود چنين سازمان يا شخصيتی تا کنون شناخته شده بود و بدين سبب است که در حال حاضر هنوز کسی يا سازمانی نتوانسته است نقش رهبر واقعی اپوزيسيون را ايفا کند و شماری اندک از سران اپوزيسيون که اين مهم از آنان انتظار می رفته است، سالهاست در داخل دچار ضعف سازمانی و در خارح گرفتار تشتت و تفرقه می باشند و وضع مطلوبی ندارند.
ملت ما خواستار استقلال، آزادی و جمهوری ايرانی است. و مردم سالاری را با همه مزايايش می‌خواهد. ملت ايران رشيد است و از خواست‌های خود دست بر نمی‌دارد. ملت ايران آگاه است که راه استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی راه همواری نيست و هزينه آن رانيز خواهد پرداخت و قطعا پيروز خواهد شد.
ما هر روز خبر کشته شدن يک يا چند تن از فرزندان اين مرز و بوم را می‌شنويم. اعلام می‌ شود که دستگيرشدگانی که پس از مدتی جسم بی‌جان آنها تحويل خانواده‌ها يشان داده اند در زندان‌های غير قانونی و بدون امکانات اوليه و رعايت اصول انسانی محبوس بوده اند. اخبار شکنجه های غيرانسانی و ناجوانمردانه کشته شدگان، هر روزبه نوعی فاش می‌شود، و اجازه برگذاری مراسم عزاداری به بازماندگانشان داده نمی‌شود.
تا بحال صد ها نفر از فعالان مخالف، روزنامه نگاران و دانشجويان و نيز مدافعان حقوق بشر در خانه ها و دفاتر کارشان دستگير شده اند. تظاهراتی که در ابتدا مسالمت آميز بوده است از سوی نيروهای امنيتی ايران از جمله بسيجی ها و لباس شخصی ها با خشونت روبرو شده است.
مقامات انتظامی تابحال مرگ حداقل ۲۱ نفر در تظاهرات تهران را تاييد کرده اند، اما تعداد واقعی در سراسر ايران احتمالا بسيار بالاتر است. صد ها نفر ديگر زخمی شده اند. در عين حال، هزاران نفر در طی تظاهرات يا پس از آن دستگير شده اند که سرنوشت بسياری از آنان هنوز روشن نيست.
گزارش های بيشمار در باره قتل های غيرقانونی، مرگ در زندان در اثر شکنجه يا فقدان مراقبت کافی پزشکی، ناپديد شدن و دستگيری های خودسرانه برای مردم ايران و ناظران رويدادها نگرانی های شديد ايجاد کرده است. اما تاييد جزئيات در باره افراد دستگيرشده، محل نگهداری آنها، دلايل و شرايط نگهداری آنها بسيار دشوار است.
روز ۲۵ ژوئيه ۲۰۰۹، شمار بزرگی از سازمان های مدنی و هزاران نفر از مردم دنيا در بيش از ۱۰۰ شهر جهان،ِ دست به اعتراض عليه دستگيری های بی شمار، ضرب و شتم و قتل شهروندان ايرانی زدند و هدف از اين کار ابراز همبستگی با ملت ايران و با کسانی بود که حقوقشان در ايران نقض می شود.
اين سازمان ها در عين حال از سازمان ملل خواستند تا تحقيقاتی را در باره وضع وخيم نقض حقوق بشر در ايران در هفته های اخير شروع کند.
ما آزادی فوری و بی‌قيد و شرط همه‌ی دستگير شدگان قيام مردمی خرداد و تير ماه ۸۸ را خواهانيم.

دکتر پرويز داورپناه
شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۸ - ۱ اوت ۲۰۰۹

*فيلم تظاهرات روز پنجشنبه ۸ مرداد در مراسم چهلم «ندا آقا سلطان» با شعار استقلال، آزادی، جمهوری ايرانی

http://www.youtube.com/watch?v=e0zquYsjE6k

حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟! جمعه گردی های اسماعيل نوری علا

اسماعيل نوری علا
در جبهه ای که می گويند روياروی "سکولارها" و "معتقدان به حکومت مذهبی دموکرات" وجود دارد، هيچ "دشمن مشترکی" نايستاده است تا اين دو عليه آن با هم متحد شوند. دشمن سکولاريسم اعتقاد به حکومت مذهبی است و اين ترفند که به ترکيب "حکومت مذهبی" صفاتی همچون دموکراتيک و آزاديخواهانه بچسبانيم دردی را از سکولارهای ما دوا نمی کند. گروه های مختلف معتقد به "حکومت مذهبی"، با هر صفت که بخوانندش، همگی در يک اردوگاه و در برابر سکولارها قرار دارند، حتی اگر بين خودشان به هزار دسته و شاخه تقسيم شده باشند و با يکديگر بجنگند. سکولارها، با کنار آنان ايستادن، صرفاً تن به استفادهء ابزاری از خود می دهند




فکر می کنم که بالاخره وقت آن رسيده باشد که بکوشيم به اين پرسش پاسخ دهيم که «آيا می توانيم در کشورمان حکومتی سکولار اما اسلامی داشته باشيم؟» اگرچه اين پرسش، در غياب هر شرح و بسطی، بيشتر به شوخی می ماند تا طرح مسئله ای که پاسخ جدی بطلبد اما، به گمان من، ما همگی امروز، بيش از هر زمان ديگری در سی سالهء اخير، چه بخواهيم و چه نه، و چه به روی خود بياوريم و چه نياوريم، در گير اين پرسش ايم و هر حرکت و اظهار نظرمان نيز می تواند براحتی پاسخ ما به اين پرسش را افشا کند، حتی اگر نيت مان را، با هزار ترفند و استتار، پشت ديوار ده ها توجيه پنهان کرده باشيم.
بگذاريد، اين هفته، من نيز پاسخ خود را به اين پرسش ارائه داده و دلايلم را نيز عرضه کنم و سپس بگويم که، با بر چشم داشتن چنين عينکی، حوادث و اشخاص مطرح اين روزها را چگونه می بينيم. در اين مورد اخير هم فقط به آوردن دو سه نمونه اکتفا کرده و بقيهء کار را به کسانی وا می نهم که يا چون من می انديشيده اند و يا دلايلی که در اينجا اقامه می کنم با حال و روزشان مناسبت دارد و آنها را می پذيرند. البته در هر دو مورد هم اصل خطابم با آن دوستانی است که خود را «سکولار» می دانند اما رفتارشان گاه نشان می دهد که در اخذ و کاربرد مفهوم سکولاريسم دچار تزلزل اند.
اما، قبل از انجام اين مقصود، بايد اين نکتهء تدافعی را هم توضيح دهم که من نه مخالف «جنبش سبز» ام، نه قصد ايجاد اختلال در وحدتی را دارم که ديگران فکر می کنند می توان در ميان نيروهای مبارز اپوزيسيون بوجود آورد، و نه می خواهم که تخم یأس و نوميدی را در ميان خوانندگان مقالاتم، و بخصوص جوانان ايرانی، بويژه در داخل کشور، بپراکنم. برعکس، هدف من چيزی نيست جز ارائهء فکرهائی در راستای هرچه فشرده کردن نيروهای مبارز عليه حکومت اسلامی مسلط بر کشورمان و، در عين حال، شرکت کردن در بحث گسترده ای که ميان مخالفان اين حکومت برای يافتن راهکارهای از ميان برداشتن نهادی جهنمی نابهنگام، و ضد بشر (بنا بر آن تعريفی که از بشر در اعلاميهء جهانی حقوق بشر می شود) در داخل و خارج ايران برقرار است.
******
مطالبی که گفته شد مرا مجهز به ديدگاهی می کند که بتوانم از پنجرهء آن به وضعيت کنونی جامعهء خودمان نگريسته و آنچه را در آن می گذرد به تحليل بکشانم (تحليلی که مدعی داشتن صلابت قانون وار نيست و فقط در حد يک نگاه منسجم می تواند قابل اعتناء و بررسی باشد). و از آنجا که نمی خواهم ايستاده در فاصله ای بزرگ و دور از خاک ميهنم در مورد توازن قوای داخل کشور اظهار نظر کنم، می کوشم تا با بررسی آنچه در خارج کشور می گذرد نشان دهم که چگونه می تواند از نکات فوق الذکر به يک راهنمای عملی برای کار سياسی در اين سوی آب ها دست يافت.
بخصوص که پرداختن به اوضاع خارج کشور از آن رو نيز اهميت دارد که، لااقل از لحاظ امکان يا جرأت اعلام مواضع، اين کار در خارج کشور بسيار روشن تر از داخل ايران است و، در نتيجه، می توان با يقين بيشتری اظهار داشت که بخش عمدهء اردوگاه سکولارهای فعال ايرانی در خارج کشور حضور دارند. بی شک، در هر زمينه ای تعداد معتقدان به باورهای مختلف (و از جمله سکولاريسم) در داخل کشور بيشتر است اما، بعلت وجود حکومت سرکوبگر اسلامی، سکولارهای داخل کشور هنوز بصورت عنصری که آشکارا زير پرچم سکولاريسم فعاليت کنند چهره و صدای خود را مشخص نساخته اند.

اما، همچنانکه ديديم، احتجاج نظری منطقی (در حد درک من) می گويد که ما، با صرفنظر کردن از مواضع خويش و ايستادن زير پرچم معتقدان به حکومت مذهبی (دموکرات و غير آن فرقی نمی کند) در واقع به باورهای سکولار خود پشت کرده ايم؛ به اين خيال که می خواهيم ـ مثل اکثر مواقع ـ «بد» را در برابر «بدتر» علم کنيم؛ و غافليم از اينکه شايد حتی نتوانيم جای بد و بدتر را درست تشخيص دهيم. مگر در انقلاب ۵۷ هم صحبت از آن نبود که «هرچه شود از اين بدتر که نخواهد شد؟» مگر جوهر انقلاب آن روز هم انتخاب بين بد و بدتر نبود؟ و مگر نه اينکه ما رژيم شاه را بدتر دانستيم و گرفتار مار غاشيه شديم؟ مگر نه اين است که برای هرگونه انتخابی بايد معيار و خط کش و ضابطه ای داشت؟ معيار گزينشی که يک سکولار بکار می برد چه می تواند باشد جز اينکه آيا آنکه مرا بوحدت دعوت می کند به جدائی حکومت از مذهب باور دارد يا نه؟

بهمين دليل است که، از نظر من، زيبائی کار در آن است که، عليرغم غوغای هوچی های وابسته به کمپين آقای مهندس موسوی، و بطور کلی اصلاح طلبان حکومتی، روز بروز از تعداد عکس های مهندس موسوی و رفتارهای مذهبی با رنگ سبز کاسته می شود و عکس نداها و سهراب ها جانشين آن می گردد. سکولارهای خارج کشور بايد در اين ميدانی که برتری با آنها است، بعنوان کسانی که کارت های برنده را در دست دارند، عمل کنند و ميدان را برای معتقدان به محدود ساختن گزينش بين بد و بدتر ـ آن هم در قلمروی مقتضيات حکومت اسلامی ـ خالی نسازند. مگر بين بازی فوتبال در زمين خودی و زمين حريف فرقی نيست؟ چرا بازيکنان ورزش های ميدانی در زمين خودی کاراتر و پيروزمندانه تر عمل می کنند؟ مگر خارج کشور زمين سکولارها نيست؟ چرا بايد معتقدان به حکومت مذهبی ميداندار آن شوند و به همه امر و نهی کنند؟
در عين حال، توجه کنيم که بنظر من، اکنون حتی پرچم شير و خورشيد هم (که من آن را نشانهء هويت باستانی ايرانيان می دانم و فکر می کنم هيچ ايرانی آگاهی به اين تن نخواهد داد که آن را فرو گذارد تا پرچمی از زير بوته درآمده را به دست گيرد) نشان سکولار بودن نيست ـ هرچند که قطعاً نشان مخالفت با حکومت ولايت فقيه هست. تنها زمانی که اعلام کنيم خواهان برافتادن «همه» ی انواع حکومت های مذهبی و ايدئولوژيک، و از جمله حکومت ولايت فقيه، هستيم است که در خواهيم يافت معتقدان به حکومت مذهبی چگونه، درست مثل جن از بسم الله، از ما رم کرده و دور خواهند شد.

اما، بنظر من، مشکل ما با آقای گنجی نيست. ايشان هم، درست مثل مهندس موسوی، هرگز نکوشيده تا با چراغ خاموش حرکت کند و همواره اعتقادات خود را شرافتمندانه مطرح ساخته است. مشکل ما، در واقع، با «هنرمندان و روشنفکران و انديشمندان ظاهراً سکولار» مان (که البته ممکن است همه شان ـ لااقل ته دل ـ مذهبی باشند يا نباشند) است که زير چادر آقای گنجی در برابر سازمان ملل متحد جمع می شوند.
اما، صحت اين نکته که «خارج کشور اردوگاه اصلی سکولارها» است نيز با همين اعتصاب آقای گنجی محک خورده است. ايشان اگرچه ستارگان گوناگونی را «صيد کرده» و به نيويورک برده بود تا، به خيال خود، از آنها استفادهء ابزاری کند اما جمعيت تنک و اندک پيوستگان به آن حرکت نشان از آن داشت که مردم خارج کشور به گوگوش و شهره و ابی و توزيع همچون آيت الله هائی مرجع تقليد نگاه نمی کنند که مجبور باشند به فتوای آنها سر از زير چادر معتقدان به ممکن بودن حکومت مذهبی خوب در آورند. مردم با نپيوستن شان به آن جمع اضداد نشان دادند که اينها «ستارگان اوقات تفريح» شان هستند و وزن سياسی ندارند.
اين تجربه يک بار ديگر به ما خاطر نشان ساخت که فعاليت سياسی با شرکت در فيلم و اجرای برنامه در مجالس عروسی و کاباره ها تفاوت دارد؛ منظورم برنامه هائی است که برای «ستارگان» فرق نکند که در آنها چه نقشی را بازی می کنند و يا در عروسی چه کسی می خوانند. اين تجربه آشکارا نشان داد که صرف اينکه يک خوانندهء سرشناس و يا يک هنرپيشه مشهور سوار هواپيما شود تا در نيويورک دست به تظاهرات بزند از او يک «ملينا مرکوری» ديگر نمی سازد. چرا که ملينا مرکوری نيز وزن سياسی خود را از هنرپيشگی و خوانندگی اش به دست نياورده و چنان شيرزن فرهيخته ای محسوب می شد که می توانست، فردای سقوط حکومت سرهنگ ها، مسئووليت وزارت فرهنگ و تاريخ يک کشور باستانی همچون يونان را بر عهده بگيرد، نه اينکه وقتی پشت يک ميکروفن سياسی قرار می گيرد نداند چه بگويد و، با اصرار بر اينکه من کاری جز خوانندگی بلد نيستم، متنی را که ديگری برايش تهيه کرده بخواند. (البته، باز هم گلی به جمال خانم گوگوش، که در برابر همان ميکروفن و در همان زمان که عمال برگذار کنندهء مراسم از ورود پرچم شير و خورشيد جلوگيری می کردند، از اين پرچم به گرمی و صميمانه ياد کرد و علاقه اش را بدان بيان داشت).
نکته درس آموز ديگر خط سيری است که موجب می شود، مثلاً، تلويزيون آقای اميرقاسمی و چادر آقای اکبر گنجی در انتهای آن به هم پيوند بخورند و نشان دهند که هيچ عجيب نيست که وقتی يک هنرپيشهء سياسی (که سال ها مخالف حکومت اسلامی سخن گفته و برنامه گذاشته) در تلويزيون آقای اميرقاسمی ظاهر می شود، سپس سفری بی مخاطره به تهران می کند و طعم آثار و برنامه هايش هم يک شبه «دبی پسند» می شود، امروز هم بطور طبيعی به تلواسهء شتابزده اش برای چسباندن خود به موج سبز بيانجامد. آيا در اينهمه نوعی همگرائی و چسبندگی ماهوی وجود ندارد؟ شايد هم «هنرمند» ما خواسته با زرنگی خاص خود از اکبر گنجی استفادهء ابزاری کند، غافل از اينکه همهء در باغ سبزهائی که می بيند تنها به يک جا گشوده می شوند و آن استمرار حکومت نداشکن و سهراب کشی است که اکنون می خواهد خود را بزک کند و بر شانه های گوگوش و ابی بايستد تا در ظاهر حکومت اسلامی دموکراتيک به پژمراندن اميد جوانان وطن ادامه دهد.

۱. بنظر من اين يک نکتهء بديهی است که حکومت مبتنی بر مذهب (و البته ايدئولوژی) هيچ مابه ازاء ـ يا آلترناتيو ـ ی جز حکومت فارغ از مذهب (و البته ايدئولوژی) ندارد. يک «حکومت» نمی تواند کمی مذهبی و کمی سکولار باشد تا ما بتوانيم در اين «ملغمهء خيالی» در صد های اين دو عنصر را بالا و پائين بريم. اين در حالی است که «حاکمان» می توانند دارای باورهای مذهبی باشند يا نباشند، اشتباه گرفتن «حکومت» و «حاکم» سخت سوء تفاهم آفرين است. حکومت مذهبی و حکومت سکولار جمع اضدادند. يک حکومت مبتنی بر مذهب معين می خواهد همهء مذاهب و عقايد ديگر را، به زور چماق و سرنيزه و مسلسل، مقهور خود کند و، اگر امکانش پيش آمد، آنها را براندازد. حال آنکه حکومت سکولار می گويد وقتی هيچ مذهبی به داخل ماشين حکومت رخنه نکند آنگاه همهء مذاهب و عقايد فرصت آن را خواهند داشت تا مکاتب ايمانی خود را تبليغ و شرايع فردمدار خويش را تدريس کنند. بعبارت ديگر، مذاهب (و ايدئولوژی ها) مجموعه هائی يکه خواه، متجاوز، و فضول اند و بايد بوسيلهء يک «داور بی طرف» مجبور شوند که کاری به يکديگر نداشته باشند. کسی که معتقد به برقراری حکومت مذهبی است چاره ای ندارد که، حتی در توجيه خواست خود، به اين يکه خواهی و تجاوز و فضولی گری اعتراف و کند؛ چرا که اگر جز اين بود او نيازی نداشت که بکوشد تا مذهب (يا ايدئولوژی ی) خود را بقدرت برساند. معتقدان به يک مذهب و باور ايدئولوژيک از آن رو خواستار دست يابی به قدرت اند که می خواهند گوناگونی مذهبی و عقيدتی را براندازند. پس هم يکه خواهند، هم متجاوز و هم فضول، و به همين دليل قابليت جمع شدن با سکولاريسم را ندارند. ۲. البته اعتقاد به حکومت مذهبی يک اعتقاد تک شکلی و گوناگونی ناپذير نيست و اين نکته ای بديهی است که در ميان معتقدان به مذهبی شدن حکومت انواع و اقسام آدميان، باورها، تصورات و نظريه ها وجود دارند و، در نتيجه و علی القاعده، نمی توان همهء آنها را در رديف هم دانست و، با يک برچسب واحد، يکجا بسته بندی شان کرد. عده ای براستی معتقدند که با آوردن مذهب خويش به داخل حکومت خواهند توانست جامعه ای اخلاقی، منزه، و به دور از ناهنجاری های رايج اجتماعی بوجود آورند. پس، بحث کنونی بحث دربارهء وجود گوناگونی طبيعی عقايد و باورها نيست و، از آنجا که يک انسان سکولار در پی ميدان دادن به تنوع عقايد و باورها و خارج کردن جامعه از وضعيت تک صدائی و يکه خواهی است، هيچ سکولاری نمی تواند چشم بر واقعيت اين گوناگونی ی «واقعاً موجود» بسته و همهء معتقدان به امکان تزويج حکومت و مذهب (يا ايدئولوژی) را به يک چوب براند؛ و يا، با نگاه پر از شک و ترديد، هرگونه «ادعای دموکراسی و آزادی خواهی» در درون اردوگاه معتقدان به حکومت مذهبی را نوعی توطئه و مکر و حيله ببيند. اما، در همان حال، مبارزه برای رسيدن به حکومتی سکولار ربطی به تصديق وجود اين رنگارنگی عقيدتی ندارد و مبارزين اين راه بايد بدانند که همهء اجزاء اين طيف «مذهب ـ سياست»، در انديشهء سياسی خود دارای يک امر مشترک اند و آن برتری دادن مذهب خود بر ديگر مذاهب و عقايد و لامذهبی ها و دهری گری ها است. پس، يک سکولار اگرچه می خواهد جامعه ای بيافريند که همهء اين مذاهب و مکاتب در آن آزادانه عمل کنند اما ناچار است از رسيدن هريک از آنها به حاکميت جلوگيری کند. اينجا است که سکولاريسم حکم داور يک بازی فوتبال را پيدا می کند که از يکسو به همهء بازيکنان به يک صورت می نگرد و برايشان حقوقی مساوی قائل است و وجود دو تيم و دوازده عقيده و سليقه و روش بازی را درک می کند و به شکفتن آنها ميدان می دهد اما، در همان حال، مواظب است که يک بازيکن به حقوق تعين شدهء بازيکنان ديگر تجاوز نکند. سکولاريسم کارت های زرد و قرمر و سوت داوری خود را برای جلوگيری از چنين «تزاحم» ممکنی آماده می سازد. ۳. اينگونه است که سکولاريسم نمی تواند مخالف و يا متضاد با مذاهب باشد و بجای داوری در بين آنها بکوشد تا عقيده و نظری را که می پندارد «اصول سکولاريسم» نام دارد بر ديگران «تحميل» کند. در چنين وضعيتی (که ديده ام آن را «ديکتاتوری سکولاريستی» يا «سکولاريسم بنيادگرا» هم می خوانند) ما ديگر با سکولاريسم واقعی روياروی نيستيم؛ بلکه با مذهب يا ايدئولوژی جديدی روبروئيم که می کوشد خود را با ماسک سکولاريسم بر ذهنيت ما غالب کند. سکولاريسم يک مکتب نيست که اصولی داشته باشد، در بيشتر مواقع اين اهل «مذاهب سياسی» هستند که می کوشند پايمردی سکولارها بر روی اصول خود را با برچسب هائی همچون «ديکتاتوری سکولاريستی» يا «سکولاريسم بنيادگرا» امری نامعقول و افراط گرايانه جلوه دهند، بخصوص وقتی که خودشان بصور محيلانه ای که به آن خواهم پرداخت در مواضع عقيدتی ـ سياسی خود محکم و پابرجا می مانند. ۴. افسانهء ضد مذهب بودن سکولاريسم نيز بوسيلهء مشتاقان برقراری حکومت مذهبی جعل شده است. در عين حال، مدعيان سکولاريسمی که معتقد است بايد با کل مذهب مبارزه کرده و آن را ريشه کن ساخت نيز سکولاريست واقعی محسوب نمی شوند بلکه صاحب مکتبانی هستند که می خواهند به نام سکولاريسم به حکومت برسند و آنگاه، با استفاده از قدرت حکومتی، و بجای فراهم کردن موجبات آزادی عقايد، به سرکوب بخشی از عقايد که بنظر آنها «مجموعهء خرافات» است و مذهب نام دارد بپردازند. توجه کنيم که مبارزه با خرافات يک برنامهء سکولاريستی نبوده و کوششی فلسفی، علمی، آگاه سازانه است که نبايد آن را بصورت اعمال قدرت و تحميل عقيده درآورد. برانداختن خرافات و از بين بردن مذاهب، چه اين کارها نيک باشند و چه بد، اساساً موضوع و مطمح نظر سکولاريسم نيست و سکولارها ناگزيرند با اينگونه مبارزهء تحميل گرانه هم مخالفت کنند؛ حتی اگر خود متهم به جاده صاف کن اهل خرافات شوند. ۵. از لحاظ نظری، يک واقعيت ديگر را هم بايد از نظر دور نداشت: راه بين «سکولاريسم» و «اعتقاد به ممکن بودن حکومت مذهبی دموکراتيک» راهی يک طرفه است. دليل اين امر هم روشن است. يک فرد مذهبی برای اينکه سکولار شود به تغيير مذهب و اعتقاد خود نياز ندارد و فقط کافی است به اين آگاهی ساده و مختصر نائل آيد که مذهب و عقيدهء او برای خود او مفيد است و دليلی وجود ندارد که او بکوشد، با دستيابی به ماشين قدرتمند حکومت، عقيدهء خود را بر ديگران تحميل کند. بخصوص که منطق هم حکم می کند که تبليغ جذاب عقايد تنها راه يارگيری در صحنهء اجتماع است، حال آنکه تحميل عقايد جز انزجار و روگردانی عمومی نتيجه ای ندارد. پس، يک آدم مذهبی، اگر دقيق فکر کند، قهراً در می يابد که برای گسترش مذهب مورد اعتقادش بايد در پی ايجاد جاذبه برای آن باشد، نه اينکه با توسل به زور برای آن دافعه ايجاد کند. پس هر آدم مذهبی يا باورمند به عقيده، بصورتی بالقوه، می تواند سکولار نيز باشد حال آنکه يک آدم سکولار نمی تواند خواهان برقراری حکومتی مذهبی باشد که سکولار هم هست. اين راه عقلاً و منطقاً بسته است و، بقول مولانا، اين چنين شيری خدا هم نافريد! ۶. در جبهه ای که می گويند روياروی «سکولارها» و «معتقدان به حکومت مذهبی دموکرات» وجود دارد، هيچ «دشمن مشترکی» نايستاده است تا اين دو عليه آن با هم متحد شوند. دشمن سکولاريسم اعتقاد به حکومت مذهبی است و اين ترفند که به ترکيب «حکومت مذهبی» صفاتی همچون دموکراتيک و آزاديخواهانه بچسبانيم نيز دردی را از سکولارهای ما دوا نمی کند. گروه های مختلف معتقد به «حکومت مذهبی»، با هر صفت که بخوانندش، همگی در يک اردوگاه و در برابر سکولارها قرار دارند، حتی اگر بين خودشان به هزار دسته و شاخه تقسيم شده باشند و با يکديگر بجنگند. ۷. به همين دليل، خطرناک ترين اشتباه سکولارها آن است که بخواهند با يک جبههء مذهبی مخالف «حاکمان مذهبی وقت» بوحدت عمل برسند، به اين خيال که از اختلاف مابين دو جناح موافق حکومت مذهبی استفاده کرده و، با تقويت يکی، ديگری را از ميدان به در کنند. چنين سکولار ساده لوحی متوجه آن نيست که اختلاف های درون اردوگاهی اختلاف نظر در روش و تاکتيک است و الا، در سطح اعتقاد به «حکومت مذهبی»، بين آنها اختلافی وجود ندارد؛ و اگر جناح مخالف حاکمان مذهبی برای اتحاد عمل دست خود را به سوی سکولارها دراز کند قطعاً قصد دارد تا از آنها استفادهء ابزاری کرده و تا زمانی با آنها همراه باشد که فکر کند می تواند از ابزارها و امکانات سکولارها برای برانداختن حريف داخل اردوگاهی خود استفاده کند. اما اگر در اين کار توفيق يابد آنگاه خود نخستين کس خواهد بود که عليه سکولارها شمشير برکشد. سکولارها، با کنار آنان ايستادن، صرفاً تن به استفادهء ابزاری از خود می دهند. ۱. «جنبش سبز» ی که در جريانات مربوط به انتخابات اخير در ايران شکل گرفته مهمترين چالش را فراروی سکولارها قرار داده است، چرا که يافتن و تقويت عناصر و علامات سکولار در اين جريان کار آسانی نيست وقتی، به اقتضای شرايط حاکم بر کشور، همه چيز با زبان و فرهنگ و طعم و مزهء مذهبی مطرح می شود. شعارها با «يک يا حسين، تا ميرحسين» آغاز می شود، به «نصر و من الله و فتح قريب» می کشد و در «الله اکبر» شبانهء مردم تجلی می يابد. داشتن قرائت سکولاری از اين شعارها و علائم کار بسيار دشواری است. اما آيا اين دشواری بايد سکولارها را به پذيرش اين نکته رهنمون شود که جنبش ـ لااقل در شکل فعلی خود ـ جنبشی سکولار نيست؟ و، لذا، سکولارها بايد بصورتی تاکتيکی با شعائر و علامات مذهبی جنبش همراه شوند تا نه از قافله عقب بمانند و نه همهء ممکنات آينده را از دست بدهند؟ به گمان من پاسخ مثبت دادن به اين پرسش ها سرآغاز افتادن سکولارها به دامچالهء وسيله شدن است. اما درست به همين دليل هم هست که می بينيم آدم هائی که تا ديروز آشکارا معتقد به سکولاريسم بوده اند يکباره سبزپوش می شوند، پای صحبت های «سياسی ـ مذهبی» ی حجه الاسلام کديور (که من برای دانش مذهبی اش احترام قائلم) می نشينند و کف می زنند، فتواهای آيت الله منتظری و ديگر دينکاران مخالف حکومت خامنه ای را همچون ورق زر می برند، و اگر تا ديروز معتقد به پرچم شير و خورشيد نشان بوده اند امروز پرچم هاشان را بايگانی می کنند تا «همرنگ» جماعت شوند. ۲. به چند چهرهء مطرح اين روزها بنگريم. بگذاريد از خود آقای مهندس ميرحسين موسوی آغاز کنم که اگرچه در داخل کشور است اما در خارج کشور هم حضوری محوری دارد. آيا ايشان در لحظه ای از زندگی خود تمايلی به سکولاريسم داشته و يا معتقد بوده است که حکومت بايد از مذهب جدا باشد؟ آدم هائی که بفکر به شب رساندن روز خويش اند و غم بزرگشان غم نان و پرداخت هزينه های روزمره است ناگزيرند تا از منظر اين گرفتاری ها دست به گزينش بزنند. اما آيا يک فعال سياسی مدعی سکولاريسم، آن هم در تنعم خارج کشور، هم حق دارد چنين کند؟ آيا می توان سکولار بود و خيال کرد که در رکاب مهندس موسوی هم می توان به سکولاريسم رسيد؟ اين دختر خانم های دانشگاهی خارج کشور که با پيرهن آستين کوتاه و موهای افشان عکس مهندس موسوی را در دست می گيرند و برای تجديد انتخابات و رئيس جمهور شدن ايشان گلو پاره می کنند آيا تصوری هم از حکومت اسلامی مورد علاقهء آقای مهندس دارند؟ آيا می فهمند که چگونه عرت و شوکت و شرف اسلام ايشان ممکن است يکجا با ماتيکی که آنها بر لب هاشان می مالند متزلزل گردد و خواهران زينب مجبور شوند، برای «نهی از منکر» هم که شده، با دستمال زبر و خشن لب های آنان را خونين کنند؟ آيا می دانند که زنان کارمند ايران به دستور همين آقای مهندس موسوی مجبور شدند که بين ادامهء کار و حجاب اسلامی يکی را انتخاب کنند؟ آيا نمی بينند که حداکثر آزاديخواهی فمنيستی آقای مهندس در شمايل همسر ايشان متجلی می شود که اخيراً روسری رنگی را از پستوی خانه خارج کرده و کيف صنايع دستی رنگارنگ بافت قشقائی در دست می گيرند؟ اگر اين ظواهر، که در پی سی سال توسری خوردن به دست آمده، نوعی پيشرفت به سوی برقراری جامعه ای سکولار محسوب شود، آيا هيچ حساب کرده اند که چند سال ديگر بايد «کوشيد» تا به آن سر منزل مقصود رسيد؟ آيا فکر می کنند که چنان حکومتی حداقل به نوه های آنان برسد؟ توجه کنيد که من نه با موج مخالفم و نه با سبز شدن. بسيار زيبا و شکوهمند است که جنبش جوانان ايران سبز است و مواج. اما، از ۲۲ خرداد به بعد اين موج سبز ديگر نمی تواند ربطی به آقای مهندس موسوی و رياست جمهوری سيادتی ايشان داشته باشد. آيا موج سبز با «تقلب کردن در انتخابات» مخالف است يا با «رياست جمهوری احمدی نژاد»؟ و اگر، با همين روند تقلب زدهء انتخابات اسلامی، موسوی برنده اعلام شده بود تکليف اين موج سبز با نفس تقلب چه می بود؟ ۲. آقای اکبر گنجی نمونهء بارز انسان های هوشمند و خوشفکری است که با همهء ذکاوت و هوش نتوانسته اند دل به سکولاريسم بسپارند و در عمق و انتهای هرچه که می کنند و می گويند می توان اعتقاد شان به ممکن بودن حکومت مذهبی (البته دموکرات) را يافت. ايشان خود بر اين موضوع اشراف کامل دارند و آنچه از ايشان سر می زند چندان هم در سطح «ناخود اگاهی» حرکت نمی کند؛ چرا که ايشان در هر کجا که لازم آيد نسبت به شعارها و شعائر مبنی بر براندازی حکومت مذهبی در ايران از خود حساسيت نشان می دهد. اگر ايشان با تلويزيون های ايرانی خواستار سرنگونی حکومت اسلامی مصاحبه نمی کند، اگر کسی را که پرچم شير و خورشيد در دست دارد به جمع خود راه نمی دهد، اگر از مدعوين اش می خواهد که شعار سرنگونی ندهند اينها همه نشانهء آن است که نه تنها با مذهبی بودن حکومت مشکلی ندارد بلکه در آن حکومت مذهبی که دوست می دارد برقرار شود هنجارها همه اسلامی خواهد بود. ۳. مخالفان سکولاريسم هر کجا که نياز افتد، آماده اند تا از سکولارها استفادهء ابزاری کنند. و همين «آمادگی» است که اين روزها از آقای اکبر گنجی هم يک «صياد ستاره ها» ی ديگر ساخته است. آيا آقای گنجی براستی اهميتی برای، بقول انقلابيون مذهبی، «مطرب های عهد سلطنت» قائل است؟ و يا آيا عمل هنرپيشگان زنی را که در برابر دوربين با همتای مرد خود به معاشقه پرداخته اند تأييد می کند؟ آيا در حکومت مذهبی، اما دموکراتيک!، ايشان ساختن فيلم هائی همچون آثاری که خانم آغداشلو در جوانی در آنها بازی کرده اند ممکن است ـ حتی اگر کارگردان آن آقای کيارستمی باشد؟ آيا گوگوش های آيندهء ايران در آن حکومت حق خواهند داشت همچون گوگوش ديروز که هيچ، گوگوش پا به سن گذاشتهء امروز حتی، بخوانند و برقصند؟ اگر به اين پرسش ها پاسخ مثبت دهيم آنگاه ديگر چه نيازی به «مذهبی» بودن حکومت خواهد بود که آقای گنجی اينگونه سرسختانه از آن دل نمی کند؟ چرا که در اين صورت «مذهبی بودن حکومت» قرار است در کجا کارائی پيدا کند، کارهائی را ممنوع سازد و کارهائی را مجاز بشمارد؟ ۴. در جريانات اخير، يکی از ايرادات وارده به آقای خامنه ای آن است که ايشان مرتباً از همهء مردم خواسته که در انتخابات شرکت کنند. اما پس از انجام انتخابات، بی اعتنا به رأی مردم، آن کسی را از صندوق بيرون آورده که منفور ملت است. اما آيا اين نوع عمل کردن خاص آقای خامنه ای و دستگاه ولايت فقيه است؟ آيا نه اينکه آقای گنجی هم ابتدا از همهء ايرانيان مقيم آمريکا «دعوت عام» کرد تا در اعتصاب غذای سه روزهء ايشان در نيويورک (که، با داشتن وقت معين آغاز و انجام، خود پديدهء بی مانندی است و بيشتر به گرفتن رژيم غذائی شباهت دارد تا اعتصاب غذای سياسی) شرکت کنند؟ و آيا نه اينکه در «روز واقعه» معلوم شد که اين دعوت چندان هم عام نبوده و برای ورود به زير چادر ايشان شرايطی وجود دارد؛ از جمله اينکه نبايد پرچم ملی ايران را با خود داشت و شعار ضد حکومت اسلامی سر داد؟ آيا چگونه می شود اينگونه دعوت و پذيرائی را «عام» دانست و از آن بوی استفادهء ابزاری نشنيد؟ درست همان بوئی که معتقدان به بايکوت انواع انتخاباتی که در رژيم ولايت فقيه صورت می گيرد از آن می شنوند؟ يا، صريح تر بگويم، بوی همان «خدعه» ای که آقای خمينی در پاريس بکار برد و کارش را هم چنان ماهرانه انجام داد که ابوالحسن بنی صدر آيت الله زاده را نيز متحير ساخت؟ ۵. بنظر من، اساساً، بر اساس دو دوتا چهارتائی ساده، هيچ «مذهبی ی سياسی کار» و هيچ «ايدئولوژی زدهء طالب قدرت» نمی تواند از ترفند استفادهء ابزاری استفاده نکند و، در راه رسيدن به مقصود خويش، که همانا برقراری حکومت مذهبی يا ايدئولوژيک است، از پسله کاری، پنهان سازی، ظاهر نمائی و خدعه ورزی خودداری نمايد. مذهب و ايدئولوژی، با اولويت دادن به «مصلحت»، کشندهء هرگونه اخلاق اند، حتی اگر کارگزاران شان خود اين نکته را در نيافته باشند. تنها در حوزهء سياسی آلوده به مذهب يا ايدئولوژی است که «هدف وسيله را توجيه می کند». سکولارها اگر اين صفات و مشخصات حريفان خود را نشناسند، تنها ارزش خود را ال حد يک نردبام، يا پلکان، يا «وسيلهء نقليه» پائين می آورند و خود به هيزم جهنمی تبديل می شوند که در آن منکران سکولاريسم ـ چه بخواهند و چه نه ـ جسم و جان اين همه جوانی و رعنائی را ه نام نامی عقيده و باور خود، می سوزانند.

دادگاه متهمان آشوبهای خیابانی پس از انتخابات



























چهارشنبه خودسوزی یک جانباز، پنجشنبه خودسوزی جانبازی دیگر

همزمان با اینکه مسعود زریبافان، نخستین نطق خود را در مقام «رئیس جدید بنیاد شهید و امور ایثارگران» با این جملات «حداکثر توان و ظرفیتم را برای برطرف کردن مشکلات موجود در جامعه ایثارگران به کار می گیرم» آغاز کرد، یک جانباز قمی پس از آنکه از رفت و آمدهای مکرر خود به این بنیاد برای حل مشکلات عدیده اش، ناامید شد، روز چهارشنبه در برابر چشمان مبهوت مسوولان بنیاد شهید قم، خودسوزی کرد تا سومین جانبازی باشد که در کمتر از هفت ماه گذشته در برابر یکی از مکان های عمومی ایران - مجلس و بنیاد شهید- خودسوزی کرده باشد.

هنوز این خبر در روزنامه ها منتشر نشده بود که فردای همین روز - پنجشنبه- جانباز دیگری با پرت کردن خود از پنجره بیمارستان ساسان اقدام به خودکشی کرد.

خبر سومین خودسوزی جانبازی که از سر درماندگی در برابر یک مکان عمومی خودسوزی کرده است، روز گذشته به وسیله خبرگزاری «تابناک» و خبر خودکشی جانبازی که از پنجره بیمارستان ساسان خودکشی کرد به وسیله خبرگزاری «ایسنا» منتشر شد اما تا لحظه نوشتن این گزارش، این خبر در سایت بنیاد شهید و امور ایثارگران کوچک ترین انعکاس خبری نداشت.

در خبر «تابناک» آمده است: «جانباز متعهد و انقلابی، «اکبر گائینی»، ساکن شهر مقدس قم، به دلیل بی توجهی و رسیدگی نکردن موثر مسوولان بنیاد جانبازان این شهر، به ستوه آمده و اقدام به خودسوزی کرد.» در ادامه این خبر به نقل از برادر این جانباز، آمده است: «برادرم از چندی پیش و به دلیل از کارافتادگی و فشار ناشی از بیکاری و مشکلات اقتصادی، پیگیر گرفتن درصد جانبازی خود شده بود که به دلیل ضعف های قانونی و نیز بی توجهی مسوولان مربوطه، کار وی انجام نشده و با وجود کامل بودن پرونده پزشکی او، مسوولان بنیاد از حل مشکل او سر باز زده اند.»

مهدی گائینی برادر بزرگ تر این جانباز در گفت وگو با «تابناک»، ضمن اعلام این خبر گفت: «او در سال های پس از جنگ با اعتقاد به اینکه حضورش در جبهه ها معامله با خدا بوده، هیچ گاه پیگیر مسائل جانبازی خود نبوده و با وجود موج گرفتگی شدید و سوختگی بخش هایی از بدنش، تا هنگامی که توانایی کار کردن داشته، اقدام به گرفتن درصد جانبازی خود نکرده بود.» این جانباز که در برابر چشم مسوولان بنیاد شهید قم خودسوزی کرده است همسر و دو فرزند دارد و هم اکنون بر اثر شدت جراحات وارده در اثر خودسوزی در بخش مراقبت های ویژه CCU بیمارستان نکویی قم بستری است. برادر این جانباز در پایان خطاب به مسوولان گفت: «چرا این اتفاق باید بیفتد؟ اینها که شما به واسطه وجود نازنینشان در رأس حکومت نشسته اید، باید به کجا پناه برند؟»

همزمان با این خودسوزی، رئیس جدید بنیاد شهید و امور ایثارگران و معاون رئیس جمهور، گفته بود: «یکی از مهم ترین دلایل محبوبیت رئیس جمهوری کشورمان برخورد متواضعانه با مردم است که امیدوارم ما هم با خوشرویی درصدد حل مشکلات جامعه ایثارگری باشیم.»



سه روز پیش خبر ادغام وزارت کار و رفاه منتشر شد که بر این اساس بنیاد شهید و امور ایثارگران به همراه کمیته امداد امام خمینی(ره) در زیرمجموعه آن قرار خواهد گرفت که احتمالاً نشان دهنده این است که این بنیاد نیاز چندانی به استقلال مالی ندارد. به استناد اخبار منتشر شده در سایت های رسمی کشور، پیش از این نیز دو خودسوزی دانشجوی دکترا - در اعتراض به سیستم دانشگاهی- در دانشگاه تهران و خودسوزی مرد بمی - در اعتراض به عدم رسیدگی به وضعیت زلزله زدگان- در برابر نهاد ریاست جمهوری، نشان داد بر اساس تحلیل جامعه شناسان، این نوع خودکشی در برابر چشم جامعه، نخستین شیوه اعتراض به معضلات حاد اجتماعی و خطاب به مسوولان جامعه است. اما سکوت مسوولان در برابر رویدادهای قبلی و حتی واکنش هایی مانند واکنش رئیس مجلس هشتم که به جای اینکه درصدد تخفیف آلام بازماندگان برآید یا به عنوان رئیس نمایندگان مردم، ابراز نگرانی کرده و درصدد رفع عوامل خودسوزی این جانبازان بپردازد، تنها گفت: «فردی که در برابر مجلس خودسوزی کرد، جانباز نبود بلکه معتاد بود و مشکلات روحی و روانی داشت.» صبح فردای این روز به دستور برخی مسوولان مجلس، تعدادی کپسول آتش نشانی کنار در شمالی مجلس نصب شد

دکتر ناصر فکوهی در گفت وگویی اختصاصی که پیش از این با روزنامه «سرمایه» درباره علل خودسوزی های اجتماعی ایران داشت، گفته بود: «این حوادث زنگ خطر اساسی برای جامعه است. با کنار گذاشتن دلایل روانی، ریشه این مشکلات در ناتوانی نسبی یک جامعه برای مدیریت مشکلات آن جامعه است. گروهی از این مشکلات شناخته شده هستند و در تمام جوامع وجود دارند بنابراین باید برای آنها برنامه ریزی اجتماعی داشت: فقر، بیکاری، اعتیاد، فروپاشی خانواده و .... ما می دانیم که این عوامل، این مشکلات را ایجاد می کنند و باید پیش از آنکه کار به یک تراژدی بکشد به سراغ یافتن راه حل های مناسب برویم و از رهاکردن مردم به حال خودشان به شدت پرهیز کنیم. وظیفه جامعه آن است که خود به سراغ این افراد برود و نه آنکه منتظر باشد آنها دست کمک به سویش دراز کنند.

من تاکید خاصی بر تمام قربانیان جنگ دارم.» به این ترتیب جامعه و چرا نگوییم دولت ایران - چرا که تمام این خودسوزی ها چنانکه اعلام شده است، نتیجه ناکارآمدی درست نهادهای دولتی در زمینه ایجاد اشتغال و تامین نیازهای اساسی مادی و اجتماعی افراد جامعه بوده است- به زنگ خطر جدی که از بهمن ماه سال گذشته به صدا درآمده بود با بی اعتنایی گذشت و چنانچه شاهدیم جامعه هم اکنون در حال واکنش نشان دادن به این بی توجهی هاست. به استناد آمارهای لحظه به لحظه سایت worldmeters.com که زیر نظر سازمان ملل منتشر می شود، از آغاز سال جدید میلادی تا ساعت یک بعدازظهر روز جمعه 9 مرداد سال جاری، تعداد افرادی که در جهان خودکشی کرده اند 621 هزار و 420 نفر است که بنا به آماری که در «نخستین سمینار ملی مطالعه رفتارهای خودکشی» در اسفند سال گذشته، عنوان شد از این میان روزانه حدود 11 نفر و هر سال بیشتر از چهار هزار نفر در ایران به علت خودکشی می میرند.

شکوفه آذر
روزنامه سرمایه
20 سال از جنگ هشت ساله ایران و عراق می گذرد و هم اکنون این بنیاد بیش از 11 هزار و 300 نفر جانباز و آزاده را تحت پوشش خود دارد اما اگر آماری که چندی پیش از سوی رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ، اعلام شد، دقیق باشد باید به این جمعیت سالانه دست کم 1000 نفر اضافه کرد زیرا این مقام چندی پیش در گفت و گو با ایسنا اعلام کرده بود: «پس از گذشت سال ها از جنگ، هنوز سالانه در تهران بزرگ بالغ بر یک هزار نفر به جمع جانبازان شیمیایی اضافه می شوند.» البته ابوالقاسم باباییان، رئیس بنیاد شهید تهران،در این گفت و گوی خبری از امکاناتی که این بنیاد در اختیار این جمعیت رو به افزایش قرار می دهد، سخنی به میان نیاورد، اما گفت: «همین جانبازان شیمیایی با ریه های آلوده به مواد شیمیایی در مقابل قدرت های استکبار خواهند ایستاد و از انقلابی که برای آن جان خود را تقدیم کردند، دفاع خواهند کرد.»

به بهاي جان برادران و خواهران هموطن خود از سقف شکسته دفاع نکنيد.


نامه ی سرگشاده به هموطنان پاسدار و بسيجی

به بهاي جان برادران و خواهران هموطن خود از سقف شکسته دفاع نکنيد.

شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۸ - ۰۱ اوت ۲۰۰۹

علی اصغر حاج سید جوادی

aliasghar-hajseidjavadi.jpg
طبق بند سوم از مقدمه ی اعلاميه جانهی حقوق بشر:
« از آنجاکه اساساً حقوق انسانی را بايد با اجرای قانون حمايت کرد تا بشر به عنوان آخرين علاج به قيام بر ضد ظلم و فشار مجبور نگردد، ...»

طبق اصل 29 از اعلاميه ي جهاني حقوق بشر:
«هرکس در مقابل آن جامعه اي وظيفه دارد که رشد آزاد و کامل شخصيت او را ميسر مي سازد.»

براي اولين بار راقم اين سطور از خشم و نفرت ناشي از تقلبي چنين آشکار و رسوا در انتخابات دهمين دوره ي رياست جمهوري ايران از سوئي و عکس العمل لجام گسيخته و وحشيانه ي شما اسلحه بدستان احمدي نژ اددر برابر هموطنان بيدفاع و معترضمان از سوي ديگر از ابراز مکنونات قلبي و انعکاس خشم طوفان زده ام در قالب کلمات عاجز آمد؛ براي خلاصي از اين کابوس که تنها سلاح ابراز وجود حيات اجتماعي مرا در بند کرده بود، ناچار دست بدامن گذشته هاي نزديک شدم و خاطرات گذشته و بازمانده هاي آن روزگاران را به مدد طلبيدم؛ و به شباهت ها و همنوائي هائي بين ديروز قبل از انقلاب 1357 يعني حاکميت مطلقه ي سلطنت پهلوي و امروز پس از انقلاب يعني حاکميت مطلقه ي ولايت خميني و بازماندگان او رسيدم. که به خاطر فرهنگ مسلط و تحميلي تاريک اندييشي و تحجر به اصطلاح اسلامي بر کليه ي نهاد هاي اجتماعي مملکت از ذهن و زبان مردم عموماً و نسل هاي جوان پس از انقلاب مستور و پنهان نگاه داشته شده است. به روزگاري رسيدم که محمد رضا شاه 23 سال پس از کودتاي28 مرداد 1332 بدنبال سرکوب جنبش آزاديخواهي مردم ايران به رهبري دکتر مصدق و ملي کردن سلطنت نفت سلطنت مطلقه آميخته با فساد و تجاوز به آزادي و کشتار و شکنجه و زندان او به مخمصه افتاد؛ با ميلياردها دلار درآمد بادآورده ي نفت؛ به نتيجه اي جز افزايش نارضايتي مردم همراه با افزايش هرچه بيشتر فساد و ثروت اقليت حاکم و سلطه ي هرچه بيشتر اختناق پليسی رسيد.در اين وضع بود که به فاصله ی يک سال از 1354 تا 1355 در تدبيرانديشی براي خروج از بحران مشکلات اقتصادي و سياسي به تشکيل دو کميسيون نخست به رياست نخست وزير خود امير عباس هويدا و سپس به رياست معينيان رئيس دفتر خود فرمان داد تا به خيال خود با رسيدگي به ضايعات و اتلاف هاي مالي و فساد اداري و تخلفات در دستگاه هاي مسئول دولتي هم رضايت مردم را جلب کند و هم از فشار نارضايتي رو به افزايش حامي و پشتيبان سلطنت مطلقه ي خود در کاخ سفيد و کنگره ي آمريکا و انتقاد هاي گزنده ي رسانه هاي غربي خلاص شود.

با استفاده از اين موقعيت بود که راقم اين سطوردر فضائي گسترده از وحشت ساواک دو نامه ي سرگشاده به تاريخ اسفند ماه 1354 و ديماه 1355 حاصل 23 سال سلطنت مطلقه ي او را با همه ي ضايعات سياسي و اجتماعي و اقتصادي آن به نقد کشيدم. و در دومين نامه آنچه را که امروز من در عاقبت و سرانجام نظام ولايت فقيه مي بينم به وضوح در سرنوشت سلطنت او تصوير کردم. که با نقل چند جمله از آن نظر شما هموطنان پاسدار و بسيجي را که دفاع از پيکر محتضر آلوده ترين و بي اخلاقي ترين نظام سياسي تمامي تاريخ چند صد ساله ي اخير ايران را بر گردن گرفته ايد جلب مي کنم: « ... من با تمام هوش و حواس خود صداي ترک خوردن و شکاف برداشتن سقف هائي را که بر سر قدرت سياسي کشور گسترده شده است مي شنوم و در هنگامي که دستگاه هاي تبليغاتي دولت و مشاطه چي هاي گوناگون آن هم چنان بر چهره ي چروک خورده و بيمار و نزار نظام سياسي کشور سرخاب و سفيدابي غليظ از دروغ هاي رنگارنگ ميمالند و جارچي هاي رژيم در کوچه و پس کوچه هاي تاريک و بي فروغ زندگي پر از فقر و مسکنت اکثريت جامعه دائماً مردم را به خواب راحت و خاموشي سکوت دعوت مي کنند. به ياد مرد انقلاب اکتبر يعني لنين مي افتم که مي گويد: « نظامي که به حال زوال مي افتد و جامعه اي که از شدت فساد و استبداد بجان مي رسد به چنان حالتي مي فتد که دولت ديگر قدرت حکومت کردن ندارد و جامعه و مردم غير قابل حکومت مي شوند. ... »

اين هشدار به رژيم خودکامه ي پهلوي را قبل از نامه ي سرگشاده در 15 سال قبل از آن در سال 1340 مهندس بازرگان اولين رئيس دولت پس از انقلاب بهمن 1357 در دادگاه نظامي هنگام دفاع از خود به سرلشکر مزيني رئيس دادگاه(نقل به مضمون) گفت: «آقاي رئيس دادگاه ما آخرين کساني هستيم که مي خواستيم با اتکا به قانون دادخواهي خود را با دولت در ميان بگذاريم ؛ اما پس از ما ديگران براي دادخواهي خود راه هااي ديگري را انتخاب خواهند کرد.»

هموطنان پاسدار و بسيجي:

اما هشدار مرد هوشمند قانون مداري چون مهندس بازرگان به گوش پادشاهي مغروق در جهالت و خودکامگي و فساد و بي خبري از حال ملک و ملت و متکي به پشتيباني آمريکا فرو نرفت و طولي نکشيد که نسلي از جوانان طبق پيش بيني مهندس بازرگان براي رساندن صداي دادخواهي خود از بيداد و ستم رژيم خودکامه و نا اميد از حمايت قانون راه توسل به قهر مشروع مظلومان در برابر قهر مجهز و متکي به قانون! ظالمان را در پيش گرفتند؛ اما در تقابل دو نيروي نابرابر؛ قهر مهار گسيخته وآزاد از هرقانون به ازای ايثار جان و هستي خود در ميدان مبارزه و در زندان ها و در شکنجه گاه هاي نظام شاهنشاهي گامي غول آسا در نا مشروع کردن هرچه فزونتر سلطنت فاسد و وابسته به بيگانه برداشتند و خطي درخشان از چشم انداز انقلابي که در راه بود در افق تاريخ وطن خود ترسيم کردند. اما اين سرکوب خونين و تداوم اختناق پليسي دردي از بيماري مزمني که از خود کامگي و فساد و وابستگي و غرور و جهل شاه به جان نظام شاهنشاهي افتاده بود دوا نکرد و حتي هشدار راقم اين سطور در چهار سال قبل از انقلاب نيز حتي تأثيري در کاستن از سرعت زوال نظامي که در خط سير سرنوشت محتوم خود به سراشيبي سقوط افتاده بود نکرد. شاه و دستگاه سرکوب او اعم از ساواک و نيروهاي ضربتي نظام همگام با اوج نارضايتي هاي مردم و آغاز نافرماني هاي آشکار آنان همچنان به کار هميشگي خود که فشار و افزايش ترس و گسترش تبليغات دروغ در رسانه هاي رسمي نظير امروز نظام ولايت و هرچه بيشتر سرکوب وحشيانه و پخش اخبار و تفسيرهای دروغ نظير نظام امروز نظام ولايت خودکامه خودداری نمی کرد.

هموطنان پاسدار و بسيجي:

هرچه سقف رژيم شاهنشاهي بيشتر فرو مي ريخت شاه مستبد و بيمار همچون حيواني زخمي و درمانده بيشتر با تهديد و کشتار و دروغ بر روي مردمي که آزاد از وحشت و هراس ساواک بر سند بطلان سلطنت موروثي چندين صد ساله ي تاريخ ايران مهر تأييد زده بودند چنگ مي انداخت و حتي در آخرين ماه هاي پاياني قدرقدرتي توخالي خود با تشکيل دولت نظامي به نخست وزيري ارتشبد ازهاري ستوني از قدرت خود تعبيه کرد که نه متکي به پايه اي در زمين لرزان قدرت او بود و نه راهي به سقفي داشت که از هم فروپاشيده بود.

هموطنان پاسدار و بسيجي:

براي اينکه شما سيماي خود و اعمالي که اکنون به دست شما براي حفظ سقفي که از بيخ و بن و براي هميشه در چشم انداز آينده ي نظام جمهوري ايران شکسته شده است انجام مي گيرد در آئينه ي وقايع گذشته ي نزديک خود در نظام شاهنشاهي مشاهده کنيد شما را به مطالعه ي صفحه اي از سرمقاله ي شماره 15 نشريه ي زيراکسي جنبش که به قلم راقم اين سطور به تاريخ 11 آذرماه 1357نوشته شده دعوت مي کنم. شايد اطلاع داشته باشيد که دوماه پس از آن تاريخ که شاه از ايران خارج شده بود يعني در 22 بهمن1357 با طلوع انقلاب ديگر نه شاهي در بساط بود ن و نه حکومت نظامي و دولت نظامي او.

هموطنان پاسدار و بسيجي:

اما غرض از نشر اين نوشته دعوت شما به مطالعه ي آن اين است که با خواندن مطالب آن به اين نتيجه برسيدکه امروز شما همان ظلم و شقاوتي را در حمايت از نظامي که در اثر سي سال فساد و سرکوب و دروغ و شکنجه و زندان و غارت سقف قدرتش شکسته و عرابه ي ولايتش به سراشيبي سقوط افتاده است نسبت به خواهران و برادران بيدفاع هموطن خود اعمال مي کنيد که هموطنان نظامي و ساواکي و امنيتي نظام شاهنشاهي به برادران و خواهران هموطن ما مي کردند؛ اين نوشته را مطالعه کنيد و با تغيير اسامي و مناصب به شباهت کامل عمل خود با عاملان تجاوز و توحش همکاران گذشته ي خود برسيد و مخصوصاً به اين نکته در نقش هاي ايفا شده در دوزمان مختلف و در فاصله اي سي ساله و شباهت هاي آن ها توجه کنيد. که شما هموطنان پاسدار و بسيجي و آن ها هموطنان نظامي و ساواکي عملي جز ايفاي نقش عمله ي ظلم در دفاع از قدرت مخالفان آزادي و عدالت و پيشرفت و خوشبختي مردم وطن خود نداريد و آن هايي که اکنون قرباني توحش و بربريت شما و چوب و چماق و زندان و شکنجه و گلوله هاي شما هستند و آنهائي که ديروز قرباني توحش و بربريت همکاران آنروز شما بودند نيز هدفي جز آزادي و عدالت و حاکميت مردمي نداشتند. عمل شما با برادران و خواهران هموطن تان در ايران در رديف همان مزدوراني است که هم اکنون در خدمت پوتين و رمضان قديرُف در چچن و روسيه و ديکتاتور هاي چين در تبت و ترکستان شرقی با مردم بيدفاع مسلمان و بودائي هستند.

هموطنان پاسدار و بسيجي:

سقف ولايت مطلقه ي فقيه شکسته است؛ دين مداران فريبکار ئ دکانداران ورشکسته ي مذهبي سرنوشتي جز سرنوشت اسلاف تاجدار مستبد خود ندارند. پيوند چندين صد ساله ي دين و دولت در گام نخست در انقلاب بهمن 1357 بيا واژگون شدن دولت خودکامه گسسته شد و در گام دوم با کودتاي انتخاباتي خامنه اي-احمدي نژاد و هجوم وحشيانه و ددمنشانه به امواج اعتراضي مردم براي هميشه در زباله داني تاريخ مدفون خواهد شد.

نهم مرداد ماه 1388






به بهاي جان برادران و خواهران هموطن خود از سقف شکسته دفاع نکنيد.


نامه ی سرگشاده به هموطنان پاسدار و بسيجی

به بهاي جان برادران و خواهران هموطن خود از سقف شکسته دفاع نکنيد.

شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۸ - ۰۱ اوت ۲۰۰۹

علی اصغر حاج سید جوادی

aliasghar-hajseidjavadi.jpg
طبق بند سوم از مقدمه ی اعلاميه جانهی حقوق بشر:
« از آنجاکه اساساً حقوق انسانی را بايد با اجرای قانون حمايت کرد تا بشر به عنوان آخرين علاج به قيام بر ضد ظلم و فشار مجبور نگردد، ...»

طبق اصل 29 از اعلاميه ي جهاني حقوق بشر:
«هرکس در مقابل آن جامعه اي وظيفه دارد که رشد آزاد و کامل شخصيت او را ميسر مي سازد.»

براي اولين بار راقم اين سطور از خشم و نفرت ناشي از تقلبي چنين آشکار و رسوا در انتخابات دهمين دوره ي رياست جمهوري ايران از سوئي و عکس العمل لجام گسيخته و وحشيانه ي شما اسلحه بدستان احمدي نژ اددر برابر هموطنان بيدفاع و معترضمان از سوي ديگر از ابراز مکنونات قلبي و انعکاس خشم طوفان زده ام در قالب کلمات عاجز آمد؛ براي خلاصي از اين کابوس که تنها سلاح ابراز وجود حيات اجتماعي مرا در بند کرده بود، ناچار دست بدامن گذشته هاي نزديک شدم و خاطرات گذشته و بازمانده هاي آن روزگاران را به مدد طلبيدم؛ و به شباهت ها و همنوائي هائي بين ديروز قبل از انقلاب 1357 يعني حاکميت مطلقه ي سلطنت پهلوي و امروز پس از انقلاب يعني حاکميت مطلقه ي ولايت خميني و بازماندگان او رسيدم. که به خاطر فرهنگ مسلط و تحميلي تاريک اندييشي و تحجر به اصطلاح اسلامي بر کليه ي نهاد هاي اجتماعي مملکت از ذهن و زبان مردم عموماً و نسل هاي جوان پس از انقلاب مستور و پنهان نگاه داشته شده است. به روزگاري رسيدم که محمد رضا شاه 23 سال پس از کودتاي28 مرداد 1332 بدنبال سرکوب جنبش آزاديخواهي مردم ايران به رهبري دکتر مصدق و ملي کردن سلطنت نفت سلطنت مطلقه آميخته با فساد و تجاوز به آزادي و کشتار و شکنجه و زندان او به مخمصه افتاد؛ با ميلياردها دلار درآمد بادآورده ي نفت؛ به نتيجه اي جز افزايش نارضايتي مردم همراه با افزايش هرچه بيشتر فساد و ثروت اقليت حاکم و سلطه ي هرچه بيشتر اختناق پليسی رسيد.در اين وضع بود که به فاصله ی يک سال از 1354 تا 1355 در تدبيرانديشی براي خروج از بحران مشکلات اقتصادي و سياسي به تشکيل دو کميسيون نخست به رياست نخست وزير خود امير عباس هويدا و سپس به رياست معينيان رئيس دفتر خود فرمان داد تا به خيال خود با رسيدگي به ضايعات و اتلاف هاي مالي و فساد اداري و تخلفات در دستگاه هاي مسئول دولتي هم رضايت مردم را جلب کند و هم از فشار نارضايتي رو به افزايش حامي و پشتيبان سلطنت مطلقه ي خود در کاخ سفيد و کنگره ي آمريکا و انتقاد هاي گزنده ي رسانه هاي غربي خلاص شود.

با استفاده از اين موقعيت بود که راقم اين سطوردر فضائي گسترده از وحشت ساواک دو نامه ي سرگشاده به تاريخ اسفند ماه 1354 و ديماه 1355 حاصل 23 سال سلطنت مطلقه ي او را با همه ي ضايعات سياسي و اجتماعي و اقتصادي آن به نقد کشيدم. و در دومين نامه آنچه را که امروز من در عاقبت و سرانجام نظام ولايت فقيه مي بينم به وضوح در سرنوشت سلطنت او تصوير کردم. که با نقل چند جمله از آن نظر شما هموطنان پاسدار و بسيجي را که دفاع از پيکر محتضر آلوده ترين و بي اخلاقي ترين نظام سياسي تمامي تاريخ چند صد ساله ي اخير ايران را بر گردن گرفته ايد جلب مي کنم: « ... من با تمام هوش و حواس خود صداي ترک خوردن و شکاف برداشتن سقف هائي را که بر سر قدرت سياسي کشور گسترده شده است مي شنوم و در هنگامي که دستگاه هاي تبليغاتي دولت و مشاطه چي هاي گوناگون آن هم چنان بر چهره ي چروک خورده و بيمار و نزار نظام سياسي کشور سرخاب و سفيدابي غليظ از دروغ هاي رنگارنگ ميمالند و جارچي هاي رژيم در کوچه و پس کوچه هاي تاريک و بي فروغ زندگي پر از فقر و مسکنت اکثريت جامعه دائماً مردم را به خواب راحت و خاموشي سکوت دعوت مي کنند. به ياد مرد انقلاب اکتبر يعني لنين مي افتم که مي گويد: « نظامي که به حال زوال مي افتد و جامعه اي که از شدت فساد و استبداد بجان مي رسد به چنان حالتي مي فتد که دولت ديگر قدرت حکومت کردن ندارد و جامعه و مردم غير قابل حکومت مي شوند. ... »

اين هشدار به رژيم خودکامه ي پهلوي را قبل از نامه ي سرگشاده در 15 سال قبل از آن در سال 1340 مهندس بازرگان اولين رئيس دولت پس از انقلاب بهمن 1357 در دادگاه نظامي هنگام دفاع از خود به سرلشکر مزيني رئيس دادگاه(نقل به مضمون) گفت: «آقاي رئيس دادگاه ما آخرين کساني هستيم که مي خواستيم با اتکا به قانون دادخواهي خود را با دولت در ميان بگذاريم ؛ اما پس از ما ديگران براي دادخواهي خود راه هااي ديگري را انتخاب خواهند کرد.»

هموطنان پاسدار و بسيجي:

اما هشدار مرد هوشمند قانون مداري چون مهندس بازرگان به گوش پادشاهي مغروق در جهالت و خودکامگي و فساد و بي خبري از حال ملک و ملت و متکي به پشتيباني آمريکا فرو نرفت و طولي نکشيد که نسلي از جوانان طبق پيش بيني مهندس بازرگان براي رساندن صداي دادخواهي خود از بيداد و ستم رژيم خودکامه و نا اميد از حمايت قانون راه توسل به قهر مشروع مظلومان در برابر قهر مجهز و متکي به قانون! ظالمان را در پيش گرفتند؛ اما در تقابل دو نيروي نابرابر؛ قهر مهار گسيخته وآزاد از هرقانون به ازای ايثار جان و هستي خود در ميدان مبارزه و در زندان ها و در شکنجه گاه هاي نظام شاهنشاهي گامي غول آسا در نا مشروع کردن هرچه فزونتر سلطنت فاسد و وابسته به بيگانه برداشتند و خطي درخشان از چشم انداز انقلابي که در راه بود در افق تاريخ وطن خود ترسيم کردند. اما اين سرکوب خونين و تداوم اختناق پليسي دردي از بيماري مزمني که از خود کامگي و فساد و وابستگي و غرور و جهل شاه به جان نظام شاهنشاهي افتاده بود دوا نکرد و حتي هشدار راقم اين سطور در چهار سال قبل از انقلاب نيز حتي تأثيري در کاستن از سرعت زوال نظامي که در خط سير سرنوشت محتوم خود به سراشيبي سقوط افتاده بود نکرد. شاه و دستگاه سرکوب او اعم از ساواک و نيروهاي ضربتي نظام همگام با اوج نارضايتي هاي مردم و آغاز نافرماني هاي آشکار آنان همچنان به کار هميشگي خود که فشار و افزايش ترس و گسترش تبليغات دروغ در رسانه هاي رسمي نظير امروز نظام ولايت و هرچه بيشتر سرکوب وحشيانه و پخش اخبار و تفسيرهای دروغ نظير نظام امروز نظام ولايت خودکامه خودداری نمی کرد.

هموطنان پاسدار و بسيجي:

هرچه سقف رژيم شاهنشاهي بيشتر فرو مي ريخت شاه مستبد و بيمار همچون حيواني زخمي و درمانده بيشتر با تهديد و کشتار و دروغ بر روي مردمي که آزاد از وحشت و هراس ساواک بر سند بطلان سلطنت موروثي چندين صد ساله ي تاريخ ايران مهر تأييد زده بودند چنگ مي انداخت و حتي در آخرين ماه هاي پاياني قدرقدرتي توخالي خود با تشکيل دولت نظامي به نخست وزيري ارتشبد ازهاري ستوني از قدرت خود تعبيه کرد که نه متکي به پايه اي در زمين لرزان قدرت او بود و نه راهي به سقفي داشت که از هم فروپاشيده بود.

هموطنان پاسدار و بسيجي:

براي اينکه شما سيماي خود و اعمالي که اکنون به دست شما براي حفظ سقفي که از بيخ و بن و براي هميشه در چشم انداز آينده ي نظام جمهوري ايران شکسته شده است انجام مي گيرد در آئينه ي وقايع گذشته ي نزديک خود در نظام شاهنشاهي مشاهده کنيد شما را به مطالعه ي صفحه اي از سرمقاله ي شماره 15 نشريه ي زيراکسي جنبش که به قلم راقم اين سطور به تاريخ 11 آذرماه 1357نوشته شده دعوت مي کنم. شايد اطلاع داشته باشيد که دوماه پس از آن تاريخ که شاه از ايران خارج شده بود يعني در 22 بهمن1357 با طلوع انقلاب ديگر نه شاهي در بساط بود ن و نه حکومت نظامي و دولت نظامي او.

هموطنان پاسدار و بسيجي:

اما غرض از نشر اين نوشته دعوت شما به مطالعه ي آن اين است که با خواندن مطالب آن به اين نتيجه برسيدکه امروز شما همان ظلم و شقاوتي را در حمايت از نظامي که در اثر سي سال فساد و سرکوب و دروغ و شکنجه و زندان و غارت سقف قدرتش شکسته و عرابه ي ولايتش به سراشيبي سقوط افتاده است نسبت به خواهران و برادران بيدفاع هموطن خود اعمال مي کنيد که هموطنان نظامي و ساواکي و امنيتي نظام شاهنشاهي به برادران و خواهران هموطن ما مي کردند؛ اين نوشته را مطالعه کنيد و با تغيير اسامي و مناصب به شباهت کامل عمل خود با عاملان تجاوز و توحش همکاران گذشته ي خود برسيد و مخصوصاً به اين نکته در نقش هاي ايفا شده در دوزمان مختلف و در فاصله اي سي ساله و شباهت هاي آن ها توجه کنيد. که شما هموطنان پاسدار و بسيجي و آن ها هموطنان نظامي و ساواکي عملي جز ايفاي نقش عمله ي ظلم در دفاع از قدرت مخالفان آزادي و عدالت و پيشرفت و خوشبختي مردم وطن خود نداريد و آن هايي که اکنون قرباني توحش و بربريت شما و چوب و چماق و زندان و شکنجه و گلوله هاي شما هستند و آنهائي که ديروز قرباني توحش و بربريت همکاران آنروز شما بودند نيز هدفي جز آزادي و عدالت و حاکميت مردمي نداشتند. عمل شما با برادران و خواهران هموطن تان در ايران در رديف همان مزدوراني است که هم اکنون در خدمت پوتين و رمضان قديرُف در چچن و روسيه و ديکتاتور هاي چين در تبت و ترکستان شرقی با مردم بيدفاع مسلمان و بودائي هستند.

هموطنان پاسدار و بسيجي:

سقف ولايت مطلقه ي فقيه شکسته است؛ دين مداران فريبکار ئ دکانداران ورشکسته ي مذهبي سرنوشتي جز سرنوشت اسلاف تاجدار مستبد خود ندارند. پيوند چندين صد ساله ي دين و دولت در گام نخست در انقلاب بهمن 1357 بيا واژگون شدن دولت خودکامه گسسته شد و در گام دوم با کودتاي انتخاباتي خامنه اي-احمدي نژاد و هجوم وحشيانه و ددمنشانه به امواج اعتراضي مردم براي هميشه در زباله داني تاريخ مدفون خواهد شد.

نهم مرداد ماه 1388






«فرهنگ» ناهنجار یک عضو شورای هماهنگی اتحاد جمهوری‌خواهان

[ ایرج مصداقی]

«فرهنگ» ناهنجار یک عضو شورای هماهنگی اتحاد جمهوری‌خواهان

دو روز پیش مطلبی با عنوان «سخنی با هواداران سازمان اکثریت و اتحاد جمهوریخواهان» نوشتم که در آدرس زیر موجود است.

http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=12874

برای آنان که اطلاعی از ماوقع ندارند ذکر این موضوع لازم است که فرخ نگهدار پیشنهاد داده بود اعضای این جریان در خارج از کشور در تظاهرات ایرانیان برای مقابله با سلطنت‌طلب‌ها و مجاهدین که از پرچم شیر و خورشید دار استفاده می‌کنند، در صورت لزوم از پرچم جمهوری اسلامی (همراه با الله و اکبر و شمشیر) استفاده کنند. در مطلبی که نوشتم سعی داشتم اعضا و هواداران این جریان‌ها را از حمل پرچم جمهوری اسلامی در خارج از کشور برحذر دارم. خیرخواهانه خواستار آن شده بودم که به این ننگ تن در ندهند.

فرهاد روحی یکی از اعضای شورای هماهنگی اتحاد جمهوری‌خواهان با خواندن نوشته‌ام، عنان اختیار از کف داده و در اثر تألمات «روحی» شدید به زعم خود پاسخی به نوشته من می‌دهد. لازم دیدم به منظور آشنا شدن خوانندگان با فرهنگ این عده پاسخ فرهاد روحی را به صورت کامل آورده و توضیحاتی را برای روشن شدن خوانندگان اضافه کنم. ذکر این نکته ضروری است که نوشته‌ی او تا این لحظه با مخالفت هیچ یک از دوستان و همراهانش مواجه نشده است.

تنها ضیا عابدپور یکی از همراهان وی مدعی شده است که من اساساً دوران سیاه ۶۰ را به خاطر ندارم و از این و آن چیزهایی را شنیده‌ام. ملاحظه کنید وقتی قرار است بر حقیقت خاک بپاشند به چه چیزهایی متوسل می‌شوند. خوب است من چهره‌‌ی ناشناخته‌ای نیستم و از اسم مستعار و ... استفاده نمی‌کنم و سن و سالم نیز مشخص است.

To: jomhoorikhah2003@yahoogroups.de
From: zia_abedypour@hotmail.com
Date: Mon, 13 Jul 2009 07:23:40 +0000
Subject: FW: [jomhoorikhah2003] mohem... mohem

«سلام فرهاد گرامی

عکس مبارک اقای مصداقی بنظر بسیار جوان تر از ان میاید

که صحبت سی سال پیش وقایع را از زبان خود میگوید

یا شاید اظهار نظری از دیگران در ایام کودکی شنیده باشد

ویا جوان است و جویای نام ،بهر حال زیاد بها نده

با احترام»

نوشته فرهاد روحی در پاسخ به ایرج مصداقی

«با سلام!

1- ایرج مصداقی که لینک "لجن-نامه"اش را دوستانمان آذری و برزنجه فرستاده اند، یکی از کثیفترین موجودات به اصطلاح سیاسی در خارج از کشور است که روی حسین شریعتمداری کیهان را سفید کرده است. همو در به اصطلاح خاطرات زندانش به رفیق ما، محسن درزی، که مقیم شهر ما مالمو سوئد است، این اتهام را زده بود که او در سال 67 تیر خلاص میزده؛ اینکه لجن پراکنیهای او در مورد محسن ما به چه قیمتی برای این دوستان بینهایت با محبت و حساس ما تمام شد میگذرم. ولی روی یک نکتۀ مهم میخواهم انگشت بگذارم (و از آنجا که از مطلب این جرثومۀ کثافت بینهایت ناراحت و عصبانی هستم، اجازه بدهید بزبانی که حداقل کمی نزدیکتر به آنهاست بنویسم) و آن اینکه نوشتن آن سطور از طرف این بی همه چیز نشان میدهد که آنجایشان خیلی آتش گرفته و دارند دیوانه میشوند و به هر در و دیواری میزنند. این جماعت میدانند که بهمان اندازه وجودشان مشمئزکننده است که وجود احمدی نژاد! و اینکه در جنبش سبز امید هیچ جایی ندارند.

2- من بسیار متأسفم که تنها کشوری که در آن به سفارتخانه حمله شد و بلافاصله بنفع دستگاه دروغپردازی گوبلزهای وطنی تمام شد سوئد میباشد. این امر در عین حال بهترین بهانه را به دست دوستان ما و دیگر همراهان هزاران نفری در استکهلم و کل سوئد میدهد که با قاطعیت و صراحت جلوی سوء استفادۀ انصار مثلث ضد ملی مجاهدین-سلطنت-ح ک ک بایستند. این موجودات بیشرم که هنوز کثافتکاری انصارشان در جریان کنفرانس برلین را از افتخارات خود میدانند، اصلأ اجازه ندارند داخل اکسیونهای حمایت از جنبش سبز در خارج بشوند. در اینجا باید فعالین با تجربه ای چون دوستان ما بگونه ای ماهیت اینها را برای جوانانی که روحشان هم از اینجور چیزها خبر ندارد و برای بسیاریشان، برخوردهای امثال آنها قابل فهم نیست، روشن کنند.

3- در همین رابطه به تجربۀ مالمو میپردازم تا شاید حامل نکات قابل استفاده ای در برخورد با مثلث بی شرمی باشد. پیش از آن فقط اشاره وار بگویم که در شهر ما هیچگاه اینها نتوانستند حتا 15 نفر را در آکسیونهای خود داشته باشند. این را هم بگویم که در تمام پروژه های جدیتر اینها، مانند تلاش برای بهم زدن جلسۀ سخنرانی مسعود بهنود و شمس الواعظین، پیروان تشکیلاتی سلطنت و انصار ح ک ک با هم همکاری کرده اند؛ بگذریم که آش آنقدر شور بود که در آنموقع حزب مشروطه واحد منطقه ای خود در اینجا را منحل کرد! اینها در اولین تظاهرات، که عمدتأ توسط سیاسیون قدیمی شهر و در فرصتی بسیار کوتاه تدارک دیده شد، خودشان را به بقیه چسباندند و از فرصت سوء استفاده کردند و دیگران هم به بهانۀ رعایت موازین دموکراتیک و آزادی عقیده گذاشتند هر کس هر چه میخواهد بگوید و به ترتیب پشت میکروفون برود. در 3-4 تظاهرات بعدی که سازمانگران اصلی آنرا جوانان نسل دومی (مانند تقریبأ تمام دیگر جاها) تشکیل میدادند، بارها تأکید شد که جماعت از آوردن نشانه ها (اعم از پرچم و ...) و دادن شعارهای مرگ بر ... خودداری کنند. باز هم انصار ح ک ک و سلطنت گاهی دزدکی و گاهی با در انپاس قرار دادن جوانان، پشت میکروفون قرار گرفتند و حتا در آکسیون آخر هفتۀ گذشته با وقاحت در پشت میکروفون گفتند که از ما خواسته شده شعار ندهیم ولی ما شعار مرگ بر ج ا میدهیم. تا آنکه نوبت رسید به تطاهرات پریروز (18 تیر) که قرار بود بشکل راهپیمایی از یکی از میدانهای مرکزی شهر شروع کنند و به مقصد میدان پر جمعیت دیگری راهپیمایی کنند. از همان اول اتحاد شوم سلطنت-ح ک ک هم پرچم آوردند و هم طبق معمول که امر بر اینها مشتبه میشود، با وقاحت تمام در مقابل جوانان صف کشی کردند و گفتند هر که میخواهد مرگ بر ج ا بگوید و ... با ما بماند و بقیه با اینها بروند (پس از دعوا و جر و بحث 5-10 دقیقه ای)؛ وقتی جمعیت راه افتاد همه بدنبال جوانان که با صراحت گفته بودند برای حمایت از جنبش داخل آمده اند و همان شعارهای داخل را هم خواهند داد، راه افتادند و جمعأ 15-18 نفر با آنها ماندند و این شد نقطه عطف بسیار خوبی در مالموJ

4- بزرگترین آفت در این نوع حرکات اینستکه به بهانۀ رعایت موازین دموکراتیک و اینکه هر کس حق دارد نظر خود را بگوید، گذاشته شود که این سوء استفاده چیها که فلسفۀ وجودی و تمام راهبرد و بطور کلی تار و پودشان در تناقض آشکار با جنبش مدنی مردم ایران است، اجازۀ سوء استفاده و ضربه زدن به این جنبش را پیدا کنند.

5- در مورد پیشنهاد پرچم و تهیۀ پرچمهای کوچک برای فروش، اولأ در آکسیونهای اولیۀ شهرهای مهمی چون واشینگتن و لندن و پاریس، خود جوانان و بخصوص دانشجویان مهمان در موارد متعددی پرچم رسمی ایران را با خود آورده بودند (به ویدئو کلیپها رجوع کنید)؛ دومأ مثلأ در شهر ما شبکۀ جوانان (که نامشان Network for FREE IRAN است) اقدام به تهیۀ تی شرتهایی سفید رنگ با طرح پرچم روی آن و تکست FREE IRAN کردند که از فروش آنها کلی هم کمک مالی جمع شد. ولی من قول میدهم اگر بجای حتا اینگونه تی شرتها اقدام به تهیۀ تی شرت و یا البسه های مختلف دیگر برنگ سبز و با شعار "زنده باد جمهوری" روی آنها شود، با بیشترین استقبال مواجه خواهیم شد و در میان جمع حتا یکنفر نخواهد بود که از خریدن البسه ای سبز رنگ با شعار "زنده باد جمهوری" بپرهیزد!

6- و در آخر (و مهمترین نکته) اینکه اجا میباست با صراحت و هر چه سریعتر بموضعگیری بر علیه مثلث ضد ملی م-س-ح پرداخته و مرز روشنی را با آنها ترسیم نماید؛ اگر ما از اعتبار جمع شده در اجا نخواهیم در این موارد خرج کنیم و عملأ عافیت طلبی پیشه کنیم، بخودمان و نقش آینده مان در جنبش صدمه زده ایم! البته باید بگونه ای حساب مشروطه خواهان معقولی چون داریوش همایون را جدا کرد و شاید حتا اشاره کرد که خود آقای رضا پهلوی هم از جنبش داخل حمایت کرده اند.

ارادتمند فرهاد»

To: jomhoorikhah2003@yahoogroups.de

From: peyman.rouhi@intmerltd.com

Date: Sat, 11 Jul 2009 05:19:46 +0200

Subject: RE: [jomhoorikhah2003] daastaan-e parcham &

آن‌چه ملاحظه کردید فرهنگ و ادب فرهاد روحی یکی از اعوان و انصار فرخ‌ نگهدار و گرداننده رادیوی نزدیک به آن‌ها در مالمو سوئد است؛ همان‌هایی که نگهدار در مصاحبه با بی‌ بی سی معترف بود سالی چند بار بین ایران و اروپا ییلاق و قشلاق می‌کنند. تعجب نکنید فرهنگ گفتاری آن‌ها حاکی از منش و کردار آن‌هاست.

البته که امثال فرهاد روحی بایستی از محسن درزی یکی از همراهان حاج‌ داوود رحمانی و حسین شریعتمداری در زندان قزلحصار حمایت کند و او را رفیق شفیق‌شان بخوانند. تعجب آور نیست که طلبکار هم باشند.

البته که این دسته افراد بایستی «مشعلدار» راهشان فرخ نگهدار باشد. غیر از این یک جای کار می‌لنگد.

اما دروغ‌ پردازی فرهاد روحی آن‌جاست که مدعی شده است من در خاطرات زندانم نوشته‌ام محسن درزی «دوست بی‌نهایت با محبت و حساس» او در سال ۶۷ تیرخلاص می‌زده است.

البته در دنیایی که بازجویان و شکنجه‌گران و جنایتکارانی همچون موسوی تبریزی و هادی غفاری و ... «اصلا‌ح‌طلب» معتقد به دمکراسی و پلورالیسم و جامعه مدنی می‌شوند حتماً محسن درزی و امثال او نیز «بی‌نهایت با محبت و حساس» می‌شوند و فرهاد روحی نیز صاحب اختیار «جنبش مدنی مردم ایران» و فرخ نگهدار هم «مشعلدار» این راه.

۱- هرکس که کتاب و مقالات من را خوانده باشد می‌داند که من با تأکید و با اختصاص یک بخش از کتابم تلاش کرده‌ام ثابت کنم که در جریان سال ۶۷ رژیم برای کشتار زندانیان سیاسی تنها از دار زدن استفاده کرد. بنابر این موضوع تیرخلاصی زنی خود به خود منتفی است. این دروغی است که فرهاد روحی تولید می‌کند .

۲- محسن درزی دوست و رفیق با «محبت و حساس» فرهاد روحی به خاطر خوش‌ خدمتی‌هایی که در زندان کرده بود در سال ۶۵- ۶۴ آزاد شد؛ بنابر این نمی‌توانست در سال ۶۷ در زندان باشد و تیرخلاص بزند. فرهاد روحی تلاش می‌کند اصالت شهادت من در ارتباط با کشتار ۶۷ را به زعم خود زیر سؤال ببرد. این چیزی نیست جز خدمت به جنایتکاران.

۳- مطلبی که من در کتابم نوشتم و مورد تأیید زندانیان سیاسی وابسته به گروه‌های مختلف سیاسی اعم از مذهبی و غیرمذهبی قرار گرفت حاکی از آن بود که محسن درزی در سال ۶۰ بنا به اعتراف خودش در جوخه‌ی اعدام شرکت و تیرخلاص زده بود. وی در زندان از این کارش با افتخار یاد کرده و مدعی بود تیرخلاص «ضدانقلاب» را زده است. از آن‌جایی که شخصاً در جوخه‌ی اعدام شرکت نداشتم از کم و کیف قضایا اطلاعی ندارم.

۴- محسن درزی پعد از انتشار خاطرات زندانم پس از ده‌ها سال مجبور شد اعتراف کند که در جوخه‌ی اعدام شرکت و تنها به جنازه کشی مبادرت کرده است. حمزه فراهتی دوست و همراه او یک بخش از کتاب خاطرات شخصی‌اش! را در اختیار محسن درزی قرار داد تا وی داستانی را که پس از ده‌ها سال تولید کرده بود انتشار دهد! معلوم نیست فرهاد روحی که زندان نبوده از کجا مطمئن است که محسن درزی چنین کاری را نکرده است و چگونه شهادت شهود را زیر سؤال می‌برد. اگر محسن درزی و فرهاد روحی راست می‌گویند چند شاهد زنده بیاورند که شهادت دهند محسن درزی در دوران زندان، زندانی مقاومی بوده است.

دروغ‌هایی که فرهاد روحی به من و کتاب خاطراتم نسبت داده به خوبی ماهیت دیگر ادعاهای او و میزان صداقتش را روشن می‌کند.

۵- به شهادت زندانیان مختلفی که در بند یک واحد یک و بند یک واحد سه قزلحصار زندانی بودند، محسن درزی یکی از توابین فعال زندان و خط‌ دهندگان اصلی حاج داوود رحمانی برای سرکوبی زندانیان سیاسی در سیاه‌ترین روزهای تاریخ میهن‌مان بود. این زندانیان شهادت خود را مکتوب کرده‌ و انتشار داده‌اند. در نشست‌های زندانیان سیاسی آن را فریاد کرده‌اند.

محسن درزی سال‌ها به نمایندگی از سوی پاسداران و توابین در بندهای قزل‌حصار مسئول اتاق بود. نکته قابل ذکر این که چنانچه توابی سرسپردگی خود را تمام و کمال نشان نمی‌داد بلافاصله و در کمتر از یک هفته مسئولیت اتاق از او گرفته می‌شد و به تواب دیگری که خود را بهتر نشان داده بود واگذار می‌شد. اگر فرهاد روحی و محسن درزی راست می‌گویند در یکی از جلسات زندانیان سیاسی حضور یابند تا از نزدیک داوری زندانیان سیاسی هم بند محسن درزی را مشاهده کنند.

۶- به شهادت شهنام شرقی که پاسداران سر خواهرش را لای درب زندان قزلحصار پیش چشمان فرزند ۶ ساله‌اش له کردند، محسن درزی به عنوان نماینده توابین بند و مسئول سلولی که شهنام در آن به سر می‌برد از سوی حاج داوود رحمانی مسئولیت یافته بود تا او را برانده و به توبه بکشاند. محسن درزی از این مسئولیت با افتخار یاد می‌کرد.

بهناز شرقی ۲۷ اسفند ۶۱ به مناسبت فرارسیدن عید نوروز برای دیدن برادرش شهنام به زندان مراجعه کرده بود که این حادثه دردناک رخ داد و در مقابل چشمان فرزندش جان داد. حاج داوود رحمانی تلاش داشت تا به کمک محسن درزی و امثال او شهنام را وادار کند تا در مصاحبه‌ای بگوید که منافقین خواهرش را کشته‌اند.

نوشته‌ی من در رابطه با محسن درزی در ‌آدرس زیر آمده است:

http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=16970

۷- پس از خواندن مطلب فرهاد روحی، خود قضاوت کنید اتهام زن و هتاک و هم سنخ حسین شریعتمداری چه کسی است؟ این سؤال را با شما در میان می‌گذارم، اگر فرهاد روحی در سال‌های سیاه دهه‌ی ۶۰ زندانی بود، چه نوع اعمالی را در ارتباط با وابستگان گروه‌های سیاسی چپ و مجاهد و «ضدانقلاب» که «وجودشان را مشمئز کننده» تشخیص می‌دهد انجام می‌داد؟

۸- از آن‌جایی که رابطه‌‌ی تشکیلاتی و سیاسی با گروه‌های چپ، مجاهدین، سلطنت طلب و هیچ یک از گرایش‌های حزب کمونیست کارگری ندارم و در روزهای اخیر در تظاهرات‌هایی که جنبه‌ گروهی داشت و جداگانه برگزار می‌شد شرکت نمی‌کردم پاسخی به دیگر بخش‌های نوشته‌ی فرهاد روحی که ظاهراً از وضعیت روحی متعادلی برخوردار نیست نمی‌دهم تا حمل بر سخنگویی من از جانب گروه‌های یاد شده نشود. و همچنین خود آن بخش نیز ارتباطی با نظرات من ندارد که بخواهم در رد آن پاسخی دهم.

۹- فرهاد روحی مدعی است که در تظاهرات‌های پاریس، واشنگتن و لندن، پرچم جمهوری اسلامی بلند شده است. (البته عوامل رژیم همه جا می‌توانند حضور داشته باشند) از آن‌جایی که من تنها در تظاهرات روبروی سفارت رژیم در پاریس شرکت داشتم، لااقل در مورد پاریس و زمانی که من بودم می‌توانم شهادت دهم که چنین اتفاق ننگینی نیفتاد. اگر هم در جایی چنین اتفاقی افتاده باشد باعث ننگ و بی‌آبرویی است نه افتخار.

۱۰- نظر شخصی من این است وقتی حزب ، دسته و گروهی به نام سازمان و گروهش فراخوان نمی‌دهد و از مردم به طور عام برای شرکت در تظاهراتی دعوت می‌شود بایستی از بالابردن هر نوع پرچمی خودداری شود. این پرچم و نشانه از رنگ و حمایل سبز شروع می‌شود و به پرچم ایران شیرخورشید دار و بی‌شیرخورشید و پرچم قرمز و هر نوع عکس و آرم گروهی و ... ختم می‌شود.

بدیهی است اخلاق و پرنسیب سیاسی حکم می‌کند فرصت‌طلبانه از حضور پرشور مردم در تظاهرات و یا همایش ملی به نفع دسته و گروه خود سوء‌استفاده نکنیم. چنانچه ملاحظه می‌شود متأسفانه وابستگان اتحاد ‌جمهوری‌خواهان گردهمایی‌های مردم نگران را به نام خود تمام می‌کنند.

وزن و اعتبار هر جریان زمانی مشخص می‌شود که فراخوانی به نام حزب و جریان خود داده باشد نه این که سوار بر موج احساسات مردم شود.

به نظر من در تظاهرات‌ روزهای اخیر نبایستی از آرم و پرچم و‌ نشانه‌ای استفاده می‌شد تا تجمعات هرچه بیشتری شکل بگیرند. همچنین می‌بایستی با کنار گذاشتن خودخواهی‌ها و منافع فرقه‌گرایانه از برگزاری چند تظاهرات در یک زمان واحد جلوگیری می‌شد تا موجب پراکندگی مردم نشود و تأثیر بیشتری در مخاطبان خارجی داشته باشد.

وقتی در تظاهراتی از رنگ و نماد خاصی استفاده می‌شود بدیهی است دیگران نیز بایستی در استفاده از نشانه‌های خود آزاد باشند. آنچه را که بر خود می‌پسندیم بر دیگران نیز باید بپسندیم.

۱۱- در تظاهرات‌های داخل کشور به شهادت فیلم‌‌هایی که موجود است تمامی اقشار مردم با گرایش‌های مختلف سیاسی شرکت داشتند و یکی از شعارهای محوری آن‌ها زیر رگبار گلوله و ... شعار «مرگ بر... » بود که ظاهراً رابطه‌ی فرهاد روحی و همراهانشان در حاشیه امن اروپا با آن رابطه جن و بسم‌الله است. در داخل کشور کسی از بغل دستی‌اش گرایش سیاسی‌اش را نمی‌پرسید و تلاش نمی‌کرد حضور مردم را به نام خود تمام کند و یا از حضور آن‌ها ممانعت کند. هرکس هر شعاری را که می‌پسندید سر می‌داد. کافیست به شعارهایی که در ایران داده می‌شد رجوع کنید. این شعارها زمین تا آسمان با هم فرق دارند با این حال جمع هم‌بسته شکل گرفته بود و هرکس به زبانی که می‌پسندید مخالفت خود را با وضعیت حال حاضر کشور بیان می‌کرد. در تظاهرات‌‌های داخل کشور تنها یک چیز به چشم نمی‌خورد و آن هم استفاده از پرچم با آرم جمهوری اسلامی بود. تنها در تظاهرات حامیان احمدی‌نژاد این پرچم به وفور دیده می‌شد.

۱۲- مستندات مقاله‌ی قبلی من تماماً‌ در نشریه‌ی کار ارگان سازمان اکثریت موجود است چنانچه مایل باشند می‌توانم بار دیگر آن‌ها را منتشر کنم تا سیه روی شود هر که در او غش باشد.

۱۳- خوانندگان با خواندن مطلب من و پاسخ فرهاد روحی می‌توانند قضاوت کنند که «لجن‌ نامه» چیست و از سوی دیگر موضوع «آتش» و «آن‌جا» و «دیوانه» شدن و خود را به «هر در و دیواری» زدن در مورد چه کسی صدق می‌کند.