۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

پرویز داورپناه: شهامت در لحظه هاي بي نظير تاريخ


سه‌شنبه ۲۹ ژوئن ۲۰۱۰

جهان يادگار است و ما رفتني به گیتی نماند مگر مردمی (فردوسی) پرویز داورپناه مقام رفیع دکتر غلامحسین صدیقی در نهضت ملی ایران

دعوت شاه از دکتر صدیقی برای قبول سمت نخست وزیری در آذرماه ۱۳۵۷ و پیشنهاد مدبرانه استاد «ایران وطن من است و من به ایرانی بودن خود افتخار می کنم، حتی اگر این امر به بهای جان من تمام شود، چون من هر چه دارم از این آب و خاک است.»(در پاسخ به لویی ماسینیون به مناسبت دعوت او از دکتر صدیقی برای تدریس در دانشگاه پاریس در زندان پس از کودتای۲۸ مرداد ۱۳۳۲) دکتر غلامحسین صدیقی به تمام معنی صدیق و دانشمند بود. از نظر اخلاق و وقار و شخصیت یکی از معدود مردان ایران است که وقتی پا به هر جمعی می‏گذاشت، پیر و جوان و عالم و عامی تحت تأثیر آداب و کلام و وقار او قرار می‏گرفتند. در باره ی دعوت شاه از دکتر صدیقی برای قبول سمت نخست وزیری و تشکیل کابینه ائتلاف ملی چه در آن زمان بحرانی و چه در سالهای بعد از سال ۱۳۵۷ در روزنامه ها، مجله ها و کتابها مطالبی آمده که نمی توان گفت می توانند بیانگر تمامی واقعیات باشند، باید در انتظار بود تا این ماجرا روزی بر اساس یادداشتهای خود دکتر صدیقی به اطلاع همگان رسانیده شود. شاه در خاطرات خود از دکتر صدیقی به عنوان یک وطن پرست یادکرده می نویسد«دکتر صدیقی تنها کسی بودکه در آن شرایط از من مصرانه می خواست کشور را ترک نکنم ولی نظر او این بود که من اختیارات خود را به یک شورای سلطنتی تفویض نمایم...این پیشنهاد به این معنی بود که من شایستگی و توانایی انجام وظایف سلطنت را ندارم:» زنده یاد صدیقی در هنگام خطر خود را سرباز راه آزادی و سعادت ملت ایران می دانست و با همه وجود همه هستی خود را نثار ایران می نمود. او گفته است: سياستمدار يا سياست شناس (نظر دكتر صديقي) مسئول و خدمتگزار، ”وجاهت ملي“ را قطعا براي داخل گور خويش لازم ندارد و اگر زمان خوبي براي سرمايه مهم و دير ياب بتوان تعيين كرد، آن زمان حتما لحظاتي است كه كشتي ملك و ملت درگرداب مرگ خيز نشسته ... در این زمینه سرهنگ غلامرضا نجاتی، مصاحبه خود را با استاد دکتر صدیقی در صفحه ۳۲۱ از جلد دوم کتاب تاریخ سیاسی ۲۵ ساله ایران چنین آورده است: ”به شاه گفتم خير و صلاح كشور در اين است كه از قلمرو ايران خارج نشويد، و در صورت لزوم، به جزيره كيش برويد. با كساني كه مورد اعتماد جامعه هستند مشورت کنید. هنگامي كه مصالح و منافع مملكت در ميان است بايد فداكاري كرد و از همه چيز گذشت ...“ شاه با حالتی وحشتزده گفت : ... بله آقا گذشت از چه؟ دکتر صدیقی با متانت پاسخ داد: گذشت از همه آن چیزها ئی که به نا حق در بیست و پنجسال اخیر در ید قدرت مقام غیر مسئول مملکت یعنی شاه قرار گرفته. گذشت از ثروتی که بی سبب درخزانه شخصی شاه گرد آ مده، گذشت از حمایت مردا ن و زنا نی که جز فساد و خیانت در ا ین سا لها کاری نکرده اند. گذشت از اهل بیتی که باعث بدنام شدن خاندان سلطنت هستند. دكتر صديقي به پرسش مصاحبه كننده كه: يكي از هدفهاي انقلاب رفتن شاه و پايان رژيم پهلوي بود، چنين پاسخ مي دهد: ” منظور من از ماندن شاه در آن موقع، ادامه سلطنت او نبود، شاه ديگر ماندني نبود، او بعد از كودتاي ۲۸ مرداد مشروعيت خود را از دست داده بود، ولي رفتن او بايد در محيطي آرام و از طريق همه پرسي مردم ايران و با حضور خود او در كشور انجام مي گرفت ] ...[ من، يقين داشتم كه با رفتن شاه از ايران، به ترتيبي كه رفت، ارتش و نيروهاي انتظامي متلاشي مي شدند، سلاحهاي فراواني به دست نااهلان مي افتاد و امنيت مملكت دچار مخاطره مي گشت. دشمنان ايران سربلند مي كردند و با مشكلات زيادي روبه رو مي شديم ]...[من تصديق مي كنم كه ارتش و نيروهاي انتظامي مردمي نبود. شاه، با عنوان تشريفاتي فرمانده كل قوا ارتش را به منظور انجام مقاصد خود، در اختيار گرفته بود. بيشتر افسران در رده هاي بالا، صلاحيت ادامه خدمت نداشتند، ولي اين ارتش، هر چه بود، در اختيار شاه قرار داشت و از او فرمان مي گرفت، در نتيجه با رفتن او، متلاشي مي شد، كه شد / سوء تعبير نشود، من ماندن شاه را به طور موقت به صلاح مملكت مي دانستم. من خود، ساليان دراز عليه استبداد شاه مبا رزه كردم، پنج بار به فرمان او زنداني شدم. ولي معتقد بودم كه در آن شرايط و اوضاع، بايد ارتش را حفظ كرد و پس از تعيين تكليف رژيم مملكت و رفتن شاه، آن را تصفيه نمود]...[ من، داعيه نخست وزيري نداشتم، قصدم خدمت به مملكت بود و آينده نشان داد كه تا چه حد محق بوده ام"] چگونگی دیدار شاه و دکتر صدیقی در کتاب "همه‌هستی‌ام نثار ایران"‌یادنامه ی استاد دکتر غلامحسین صدیقی شرکت انتشاراتی چاپخش ـ تهران آمده است که در آذرماه ۱۳۵۷ که اوضاع کشور به مراحل بحرانی رسیده و دولت نظامی ازهاری عملاً شکست خورده بود. روزی دکتر امینی در دیدار با شاه نام دکتر صدیقی را برای نخست‌وزیری به میان آورد. وزیر کشور دکتر مصدق، جامعه شناس برجسته و مومن به قانون اساسی که مدتی از سياست رانده شده و به تدريس و تحقيق مشغول بود. مقاله هايش در نشريه های خارجی به چاپ می رسيد و در تدوين لغت نامه ی دهخدا همكاری می كرد. هنگامی که نام دکتر صدیقی برده شد شاه با عصبانیت گفت: صدیقی؟ حالا کار من به جایی رسیده که از این میرزای جامعه شناس کمک بخواهم؟‌ دکتر امینی گفت:‌ مملکت به او نیاز دارد، مساله شما نیستید. مساله ی وطن است؛ ‌مردم هستند. شاه یک شب در این باره فکر کرد و سرانجام به دکتر امینی اطلاع داد که حاضر است صدیقی را ببیند. دکتر امینی و عبدالله انتظام با دکتر صدیقی تماس گرفتند و سپس به دیدارش رفتند. استاد دل نگران برای ایران با معیارهای انسانی خود حوادث را ارزیابی می‌کرد و وقتی صحبت از ملاقات او با شاه شد با کمال آرامش گفت: ‌او را می‌بینم تا حرفهایم را بزنم. ولی شرطش این است که هر دوی شما حاضر باشید. در یک روز سرد آذرماه دکتر صدیقی به اتفاق امینی و انتظام به دیدن شاه رفت. ملاقات، کاملا خشک و رسمی بود. صدیقی نشست و شاه شروع به سخن گفتن کرد:‌ در این مدت چه می‌کردید آقای دکتر؟‌ ظاهرا در دانشگاه مشغول بودید؟‌ دکتر صدیقی پاسخ داد: به لطف اعلیحضرت گاه در زندان قزل قلعه و قصر بودم و گاه در حصاری که ساواک شما در دانشگاه و گرد خانه‌ام برپا کرده بود روزگار می‌گذراندم که نتیجه‌اش عاید حضرت‌عالی شده است. شاه گفت: گلایه‌ها را کنار بگذاریم. باید وطن را نجات داد. دکتر صدیقی گفت: برای نجات وطن نمی‌شود گذشته را کنار گذاشت. شما اگر مطابق قانون اساسی رفتار کرده بودید امروز کسی علیه قانون اساسی سخن نمی‌گفت. شما نخواستید پادشاه مشروطه باشید. خواستید حکومت کنید و همین باعث بی‌اعتباری سلطنت شد. مردم به سلطنت مومن بودند. شما کاری کردید که دولتی‌ها تبدیل به کارگزاران شاه شدند، ‌نه خدمتگزاران ملت. با این روش، معلوم است که مردم شما را مسوول خرابی ها بدانند. شاه گفت:‌مگر ما به شما و دکتر مصدق اختیارات ندادیم؟‌استاد سالخورده که با شنیدن نام مصدق به لرزه افتاد بود پاسخ داد :‌شما اشتباه می‌کنید آقا! مصدق مردی بزرگ و وارسته بود. او هرگز خواب و خیالی برای شما ندیده بود. در ۲۵ امرداد بعد از کودتای شما، همه به او فشار آوردند که سلطنت را ملغی کند. ولی او این کار را با وجود آنکه می‌توانست نکرد. او و من به قانون اساسی ایمان داشتیم. قانون اساسی در روزی تصویب شد که من به دنیا آمدم. لذا هیچ گاه به این قانون مقدس پشت نکرده‌ام. شما زاهدی‌ها و هویداها را ترجیح دادید. شما هرچه رجل آزاده ی وطن پرست بود به زندان انداختید. شما و دستگاه شما ایران را از هر چه مرد بود خالی کردید. دکتر صدیقی عصبانی شده بود و شاه این مطلب را دریافت و سکوت کرد. شاه پس از سخنان دکتر صدیقی گفت:‌ گمان می‌کنم اگر ازشما دعوت به نخست وزیری کنم برای نجات کشور قدم به پیش خواهید گذاشت.دکتر صدیقی با تامل پاسخ داد:‌ من برای نجات وطنم حاضرم جانم را و این دو پاره استخوان ناچیز را فدا کنم. ولی امروز باید دید چه چیز درخطر است. مملکت یامصالح گروهی؟ ‌اگر می‌خواهید که واقعاً مملکت به آرامش برسد و کار از این بدتر نشود، نخست باید خودتان گذشت کنید. باید از همه‌ی آن چیز‌هایی که با ناحق در ۲۵سال اخیر در ید مقام غیر مسوول مملکت یعنی شاه قرار گرفته بود گذشت کنید. باید از ثروتی که بی سبب در خزانه‌ی شخصی شاه گرد ‌آمده است گذشت کنید. باید از حمایت از مردان و زنانی که جز فساد وخیانت در این سال ها کاری نکرده‌اند گذشت کنید. شاه که متوجه شده بود دکتر صدیقی تا حدودی ناراحت شده است سعی کرد با او رشته‌ی ارتباط را دوباره برقرار کند. لذا با تبسمی گفت:‌ خب دکتر! ‌شرط شما برای قبول نخست‌وزیری چیست؟‌ دکتر صدیقی پاسخ داد:‌البته من باید مدتی فکر کنم ولی به اعتقاد من اولین شرط برای آرام شدن کشور، تشکیل شورای سلطنت و استراحت حضرتعالی است. شاه گفت: ‌شورای سلطنت؟‌ آن هم در زمان حیات من؟ ‌مگر آدم زنده وکیل و وصی می‌خواهد؟‌ سپس درنگی کرد و افزود:‌ شما معتقدید که من باید از ایران بروم و شورای سلطنت تشکیل شود یا در ایران بمانم؟ ‌دکتر صدیقی پاسخ داد:‌مهم تفویض اختیارات شما به شورای سلطنت است. در کجا بودن شما چندان مهم نیست. مساله ي مهم وجود هیاتی است از سوی دولت نزد شما که در واقع کار رابط را بازی کند. همچنین لغو حکومت نظامی. شاه برآشفت و گفت:‌ می‌خواهید مرا کنترل کنید؟‌ دکتر صدیقی گفت:‌غرض کنترل بعضی از مفسدین است که امکان دارد اعلیحضرت را دچار خیالات ناصواب کنند و خدای ناکرده وضعی شبیه به ۲۸ امرداد به وجود آورند. سرانجام در آخرین و پنجمین ملاقات با شاه که در ۷ دی ماه ۱۳۵۷ صورت گرفت دکتر صدیقی چند شرط برای قبول نخست‌وزیری مطرح کرد: نخست اين كه شاه به منظور کنترل ارتش در ایران بماند و در صورت لزوم به جزیره‌ی کیش برود. دوم اين كه شورای سلطنت تشکیل شود تا به امور مربوط به مقام سلطنت بپردازد و نقش رابط با شاه را ایفا کند. سوم اين كه دارايی های خانواده ي سلطنتی به دولت بازگردانده شود و افسران ارشد ارتش که در سرکوب مخالفان دخالت داشتند محاکمه شوند. سرانجام تنی چند از مشاوران ارتش معتقد بودند که صدیقی مرد این میدان نیست. نخست به دلیل این که سالخورده است، دوم به علت پایبند بودن بیش از اندازه‌ی او به قانون و مهم تر اینکه نظامیان حاضر نبودند دستورات مردی را اطاعت کنند که روزگاری دست راست دکتر مصدق بوده و هرگز از این راه از رهبر ملی ایران روي برنتافته است. شاه بر سر دو راهی قرار گرفته بود و نمی‌دانست آیا این خطر را بپذیرد و کشور را به دست مردی بسپارد که در ۲۵ سال گذشته بزرگترین ناراحتی‌ها و شکنجه‌ و زندان را تحمل کرده بود یا پیشنهاد نظامیان را بپذیرد و ارتشبد اویسی را بر سر کار آورد. شاه سابق هیچ کدام از این سه شرط را نپذیرفت و در نتیجه دکتر صدیقی نیز انصراف خود را از قبول نخست‌وزیری اعلام کرد. پس از پیروزی انقلاب مهندس بازرگان از دکتر صدیقی برای شرکت در دولت موقت دعوت به عمل آورد که مورد قبول استاد قرار نگرفت.دکترغلامحسین صدیقی را می‌توان یکی از برجسته‌ترین سیاستمداران تاریخ معاصر به شمار آورد که همیشه نام نیکش در تاریخ ایران خواهد ماند.پیام مردانی مانند صدیقی برای نسل امروز اين است که حتی در بدترین شرایط باید برای رسیدن به آزادی و دموکراسی مبارزه کرد. از ناملایمی‌ها نهراسید و ناامید نشد و پاکی و شرافت خود را حفظ نمود زیرا هر مبارز به سهم خود در ایجاد تحولات سیاسی و اجتماعی تاثیرگذار است و لازم نیست که انسان نتیجه ی تلاش هایش را در زمان زندگانی خود مشاهده کند. تاریخ بهترین داور است و هرگز اشتباه نمی‌کند. روانشاد دکتر شمس الدین امیرعلائی در شب چهلم درگذشت استاد دکترصدیقی گفته بود "...در باره دکترصدیقی که در برهه ای از زمان هم سنگر و همفکر دکتر مصدق بزرگ بود و از صفات پسندیده او باید بگویم انسانی بحد کمال و دوستی کم مثال بود. دانش و اخلاق را در یک راستا قرار میداد و روی یک خط منطبق می نمود. دانشمندی که دانشش در خدمت وطن بود... او شاگرد مکتب مصدق بود, یعنی مکتب تقوی , فداکاری , میهن دوستی , شرف و ضد استعماری و ضد بیگانه پرستی و جویای حق و حقیقت ... دکتر صدیقی از زمرِِۀ اشخاص نیک نام است که پاک به دنیا آمد و پاک از دنیا رفت ".در باره اخلاق استاد فرهیخته جمله استادان اتفاق نظر دارند، بطور مثال: دکتر مصطفی رحیمی تحت عنوان"دکتر صدیقی و اخلاق سیاسی" می نویسد: "دکتر صدیقی نزدیکترین یار مصدق، هم رقت...اما اگر قرار است نهضتی پا بگیرد، رهبرانش باید حتمأ دارای اخلاقی شایسته باشند و از منشی والا برخوردار. به نظر من دکتر صدیقی مظهر چنین کسانی بوده، خاصه که از ادب والایی ـ این میراث گرانقدر روح ایرانی که سموم زمان هنوز نتوانسته است ریشه کنش کند ـ به حد کمال برخوردار بود. پروانه فروهر این به خون خفته راه آزادی نیز برای چهلمین روز درگذشت دکتر صدیقی چکامه ای به نام "ناخدای پیر" سرود و چنین پیشکش نمود "برای یگانه دوران، خردمند خردگرا، / پزوهشگر فرهیخته، رزم آور آزاده و یاور صمیمی مصدق بزرگ / و در پایان این چکامه میگوید:فانوس راه شو / ای شب شکن، خردمند پیر من / من نیستی را برای تو باور نمی کنم/ بنمای رخ / بگشای لب.تولد، تحصیلات و مدارج علمی استاد دکتر غلامحسین صدیقی جامعه شناس و سیاستمدار و دانشمند بزرگ ایرانی و رهبر برجسته ی جبهه ملی و وزیر کشور کابینه ی دکتر محمد مصدق در آذرماه ۱۲۸۴ در محله‌ی سر چشمه ی تهران به دنیا آمد. پدر او حسین صدیقی ملقب به اعتضاد دفتر از اهالی ناحیه‌ی نور مازندران بود. غلامحسین تحصیلات ابتدایی و بخشی از تحصیلات متوسطه را در مدرسه‌ی اقدسیه گذراند و نیز در مدرسه‌ی آلیانس فرانسه به فرا گرفتن زبان فرانسه پرداخت. سپس به دبیرستان دارالفنون رفت و سال های آخر متوسطه را در آن مدرسه تحصیل کرد و دیپلم گرفت. در شهریور ماه ۱۳۰۸ همراه با دومین گروه دانشجویان اعزامی از سوی وزارت معارف به فرانسه رفت و در دانشسرای مقدماتی شهر آنگولم به تحصیل پرداخت و در تیرماه ۱۳۱۱ به اخذ باکالورا موفق گردید. دکتر صدیقی در بهار ۱۳۱۴ از دانشسرای عالی سن کلو در حومه‌ی پاریس فارغ التحصیل شد و در رشته ی فلسفه به اخذ پنج دانشنامه ی عالی (روانشناسی، روان‌شناسی کودک، آموزش و پرورش،‌اخلاق و جامعه شناسی و تاریخ ادیان) نایل گردید. دکتر صدیقی در اسفند ۱۳۱۶ به اخذ درجه ی دکترا از دانشگاه پاریس توفیق یافت. رساله ی او تحت عنوان "جنبش‌های دینی در قرون دوم و سوم هجری" با درجه ی ممتاز پذیرفته شد. وی در فروردین ۱۳۱۷ به ایران بازگشت و بلافاصله به سمت دانشیار دردانشگاه تهران مشغول کار شد. دکتر صدیقی به هنگام دریافت مقام استادی ممتاز دانشگاه تهران در هیجدهم بهمن ماه سال هزار و سیصد و پنجاه و دو می گوید:«...من در هر وضع و حال همواره به دانشجوئی مفتخر و مباهی بوده ام و بدین امتیاز ناز بر فلک و حکم بر ستاره می کرده ام زیرا پدر روشندل و آموزگاران جان پرور و فرهنگ برومند قدیم و قویم ملی و استادان مسیحاوش ایرانی و غیر ایرانی, که انفاس قدسی و دم گرمشان افسون احیای من بود،...به من آموخته بود که علم و اخلاق دو خمیر مایه قدرت و سرفرازی اند.» دکتر صدیقی برای مدتی هم با علی اکبر دهخدا همکاری علمی و فرهنگی نمود و تألیف و تنقیح دو جزء «لغت نامه» را بر عهده گرفت و به پایان رساند. او همچنین در تصحیح تألیفات فارسی منسوب به ابن‌‌‌‌‌‌سینا شرکتی فعال داشت. دکتر صديقي را به حق بايد مؤسس علم جامعه شناسي در ايران دانست و به توانايي او در معادل سازي در جامعه شناسي اشاره کرد. او بود که براي نخستين بار در مقابل واژه انستيتوسيون واژه نهاد را قرار داد. دکتر صديقي معتقد بود که علوم اجتماعي ۱۶ رشته را در بر مي گيرد از جمله تاريخ اجتماعي، علم سياست، اقتصاد، مردم شناسي.دکتر صديقي که همواره در راه نجات انسان ها از جهل و ناداني و جنگ و فقر مي کوشيد، به يونسکو به عنوان سازماني مي نگريست که در صورت تداوم فعاليت هايش خواهد توانست با از ميان برداشتن بي سوادي و جهل، اشاعه فرهنگ صلح در جهان و حفظ ميراث هاي مادي و معنوي باستان، خاصه در کشورهاي جهان سوم، تأثيري به جاي بگذارد. دکتر صديقي سال ها در کميسيون ملي يونسکو عضويت داشت و در زمينه تشکيل يونسکو و تأثير چهره هايي درخشان جهان بر ايجاد اين سازمان 2 مقاله بسيار وزين منتشر نمود.او از بنیانگذاران کنگره‌ی هزاره ی ابو علی سینا بود و هنگامی که کنگره در اردیبهشت ۱۳۳۳ در همدان تشکیل شد در زندان لشکر ۲ زرهی تهران به سر می‌برد. پروفسور لويی ماسینیون ،‌ ایران شناس نامدار فرانسوی ازشاه اجازه گرفت تا با دکتر صدیقی در زندان ملاقات کند. این ملاقات در محیطی تاثر انگیز صورت گرفت. دو دانشمند خود را در آغوش یکدیگر افکندند و یک ساعت به گفت و گو پرداختند. در هنگام خداحافظی ماسینیون درحالی که اشک درچشم داشت به دکتر صدیقی گفت : به اميد خدا به زودی آزادی خود را به دست خواهید آورد. صديقی بزرگترین کاستی این ملت را چنین ترسیم کرد:‌«بزرگترین عیب ما بی‌انصافی است. بی‌انصافی دردآوری درباره‌ی دیگران» و در جای دیگری نوشت:‌«جامعه‌ای شایسته‌ی بقاست که در آن انسان ارجمند و عزیز و گرامی باشد.»صدیقی در کابینه مصدقکناب یاد نامه استاد در صفحه ۸، ویژگیهای مشترک مصدق و صدیقی، این دو بزرگمرد میهن ما را چنین بر می شمارد: "مصدق و دکتر صدیقی ...ویژگیهائی چون، داشتن صراحت بسیار- قاطعیت داشتن در تصمیم گیری و عمل – بی پروائی در ابراز عقیده و نظر – تسلیم جوسازیها نشدن-نفرت از فریب دادن مردم مماشات نکردن، تسلیم زور نشدن در هر دو" به سخن دیگر این دو ایرانی آرمانخواه نه فریفته عوام بودند و نه عوامفریب. اصل های ویژه زندگی آنان انساندوستی . ایران دوستی و آزادیخواهی بود. بخاطر این باورهای یکسان بود که در کابینه نخست حکومت ملی سمت وزارت پست و تلگراف و تلفن به صدیقی واگذار شد. در خرداد ۱۳۳۱ هنگامی که مصدق به دیوان داوری لاهه رفت دکتر صدیقی را بخاطر شایستگی و اعتقادی که به او داشت به نیابت نخست وزیری برگزید. در کابینه دوم حکومت ملی دکتر صدیقی به سمت بسیار حساس وزارت کشور برگزیده شد و تا پایان همراه فادار مصدق , در خدمت نهضت ملی ماند.صدیقی در زندان شاه یکروز پس از کودتای آمریکایی ـ انگلیسی بیست و هشت مرداد ۱۳۳۲ دکتر صدیقی به همراه دکتر مصدق، دکتر شایگان و دکتر معظمی خود را به کودتاجیان معرفی نمود و در زندان لشگر ۲ زرهی زندانی شد. در جریان محاکمه ی دکتر مصدق در دادگاه نظامی، دکتر صدیقی به عنوان مطلع به دادگاه فرا خوانده شد. وی در جلسه‌ ی روز سه‌شنبه ۱۷ آذرماه ۱۳۳۲ در دادگاه حضور یافت و به سوالات مختلف ريیس دادگاه و دادستان نظامی پاسخ داد و به تفصیل درباره‌ی پايین کشیدن مجسمه‌های شاه و پدرش، میتینگ روز ۲۵ مرداد در میدان بهارستان، تشکیل شورای سلطنت و رویداد‌های روز 28 مرداد با صراحت خاصی که از ویژگی‌های او بود پاسخ داد، به طوری که سرتیپ آزموده را مبهوت و عاجز ساخت. درجلسه ی بعدی دادگاه ، دکتر صدیقی كه در زندگی نه از كسی بيم و نه به كسی اميد داشت و به مقام و مسند طمع نمی ورزيد، اظهار داشت: "‌معمولاً می‌گویند خدا، شاه، میهن. اما من اگر گناه است و باید اعدام شوم عرض می‌کنم : خدا، میهن، شاه ." دکتر صدیقی بارها بخاطر باور به آزادی و کوشش برای رهایی ملت ایرا ن به بند افتاد. متعاقب تشکیل دولت دکتر امینی در اردیبهشت ۱۳۴۰ و اجازه‌ مبنی بر برگذاری میتینگ جبهه ی ملی در میدان جلالیه در ۲۸ اردیبهشت، اهالی تهران استقبال شایانی از این میتینگ که پس از هشت سال اختناق تشکیل می‌شد به عمل آوردند و بیش از صدهزار نفر در آن شرکت کردند. دکتر صدیقی یکی از سه سخنران آن روز بود که با سخنانی محکم و شهامتی بی‌نظیر رژیم را مورد حمله قرار داد و سیاهکاری های آن را برشمرد. سخنان دکتر صدیقی چند بار با ابراز احساسات جمعیت صد‌هزار نفری مورد تاکید قرار گرفت. سخنرانی آن روز دکتر صدیقی و موضع‌گیری‌های با ارزش این رهبر روشن بین جبهه‌ی ملی در آن شرایط فشار و خفقان از مصادیق بارز شخصیت والای او به شمار می‌رود. در ۲۹ تیرماه ۱۳۴۰ در زمان حکومت دکتر علی امینی به همراه همرزمان خود در جبهه ملی ایران به هنگام شرکت در مراسم بزرگداشت سی ام تیر در ابن بابویه دستگیر و در زندان موقت شهربانی به بند کشیده شد. در کنگره ی جبهه ملی در دی ماه ۱۳۴۱دكتر صديقی يک بار ديگر به عضويت شورای مركزی جبهه برگزيده شد. اما در بهمن ماه آن سال به خاطر موضع‌گیری در برابر رفراندوم شش اصل پیشنهادی شاه دستگیر و در زندان موقت شهربانی و سپس در قزل قلعه زندانی شد. در بهمن ماه ۱۳۴۱ جبهه ملی با انتشار اعلامیه ای شاه را مورد حمله قرار داده و از مردم برای یک متینگ بخاطر همه پرسی دعوت مینماید. زنده یاد صدیقی به همراه شماری از رهبران و کوشندگان جبهه ملی زندانی میشود . این بار روانشاد دکتر صدیقی۲۲۵ روز در حبس میماند و در شهریور ماه ۱۳۴۲ آزاد میگردد. در تمام زندان ها دکتر صدیقی در نهایت درایت مظهر مقاومت و آزادیخواهی بود و راهنمائی های خردمندانه این مبارز نستوه در کوبیدن دشمنان آزادی همراه با بی باکی و بسیار کارساز بود. وی در زندان نیز نشان داد که شیر , شیر است , چه آزاد و چه در بند باشد.حق شناسی و فداکاریاستاد دکتر صدیقی تنها بر مزار دو تن از ایران دوستان برای حق شناسی از فداکاری های آنان سخن راند. زنده یا د محمد حسن شمشیری و روانشاد غلامرضا تختی قهرمان و مبارز ملی. بر مزار شمشیری چنین گفت "در زندگی سیاسی، مردی آزادیخواه و پیرو سنت رجال صدر مشروطییت بود. وی خود می گفت که"...روزی برای تماشا به مجلس شورای ملی رفتم، دکتر محمد مصدق را دیدم و از حرفهایش خوشم آمد. از آن پس به او علاقمند شدم و چون خوب امتحان داد او را دوست می دارم و در راه او حاضر به فداکاری و جانبازی هستم." استاد ادامه داد"شمشیری به ارزش شخصی انسان توجه داشت و با استبداد و خودکامگی مبارزه می کرد. دوست آزادیخواهان و اصلاح طلبان بود، نه انسانی را خوار و خفیف می شمرد و نه در برابر نامردان ذلیل و پست می شد. او بخوبی حس کرده بود که کشوری که در آن ارزش آدمی پایمال شود و ظلم و خود خواهی و درنده خوئی به جای فضائل اجتماعی در آید محکوم به زوال است. او به حد عشق به میهن خود مهر می ورزید.برشمردن این برتری ها نشان می دهد که این ارزش ها برای استاد تحسین بر انگیز بوده اند. بی شک سر مشق میهن دوستانی چون زنده یاد شمشیری و حهان پهلوان تختی، بزرگانی مانند دکتر محمد مصدق برای استاد صدیقی با اهمیت بوده است. در همین زمینه علی اصغر سعیدی در یادنامه استاد دکتر غلامحسین صدیقی نوشتار خود را با این جمله پایان میدهد "...اگر نیمی از مردم تحصیل کرده و دست اندر کار این سرزمین، نه در عمق اندیشه،... و نه در وسعت معلومات، بلکه فقط در یکرنگی و صداقت، و در پاکی و آزادگی کمی شبیه به استاد دکتر صدیقی بودند. از کشور ما چه بهشتی ساخته میشد؟"درگذشت دکتر صدیقیقلب تپنده ی این اسطوره دانش روز دوشنبه نهم اردیبهشت ۱۳۷۰ در تهران از تپش باز ایستاد. عشق ايران آنچنان در جان او ريشه داشت كه در آخرين لحظات و در زير چادر اكسيژن فرياد برآورد: پاينده باد ايران! پیکر صدیقی روز دهم اردیبهشت ۱۳۷۰ در ميان اندوه چندهزارنفري دوستدارانش در حاليکه در تابوتي پيچيده در پرچم سه رنگ ايران که او در تمام عمرش بي حد و مرز آنرا مي پرستيد به ابن بابويه تشييع گرديد و در آنجا به خاک سپرده شد. صديقي نمونه عالي آن شخصيتي است که در عرف سياسي ما رجل ملي ناميده مي شود و مثال برترین آن در ذهن ما دکتر مصدق است . امروز بر مزار آن استاد عشق و انديشه تنها سنگ خارايي که عبارت دکتر غلامحسين صديقي بر آن حک شده است خودنمايي مي کند.
دکتر پرویز داورپناه ۸ تیر ماه ۱۳۸۹ برابر ۲۹ ژوئن ۲۰۱۰

۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

shahid saeid abbasi.FLV

Ms Zeinab Jalalian 27 years old Kurdish politician female Sentenced to D...

شاهدان كشته شدن شهيد شبنم سهرابی پيدا شدند


شاهدان كشته شدن شهيد شبنم سهرابی پيدا شدند
مادر شهيد شبنم سهرابی با ديدن فيلم پيكر بیجان و خونين دخترش، تأييد كرد كه اين فيلم مربوط به شهادت دخترش در روز عاشوراست .
چندي پيش سايت” رأی ما كجاست” با مادر شهيد شبنم سهرابی ، زن 34 ساله ای كه ظهر عاشورا توسط ماشين نيروی انتظامی در خيابان شادمان به زير گرفته و له شد؛ گفت و گويی انجام داد.
اين مادر داغديده به خاطر ترس ، درباره ماجرای کشته شدن دخترش سکوت کرده و تا ماه ها اين درد را در سینه حبس کرده بود. اما از اين گلايه داشت كه چرا هيچ فيلمی از شبنم نيست؟ چرا هيچ شاهدی نيامده ماجرای به زير گرفتن دخترش را برايش تعريف كند؟
اما پس از انتشار مصاحبه اين مادر داغديده، شاهدان عينی در تماس های متعدد با اين سايت ، صحنه شهادت شبنم سهرابی را به تصوير كشيدند و فيلم انتقال بدن خونين و بیجان او را در روز عاشورا ارسال كردند. مادر شبنم به محض ديدن اين فيلم تأييد كرد كه اين بدن بیجان متعلق به دخترش است. او بارها و بارها صحنه دلخراش صورت خونين شبنم را ثابت نگه داشت تا صورت دخترش را واضح تر ببيند. چشم هايش را از روی مانيتور لحظه ای تكان نمی داد ؛ اشك ريزان تأييد كرد كه اين جنازۀ دخترش شبنم است:” خودش است . حتی اين پيراهن سبزش را به ياد دارم. بله خود شبنم است. هيكل او بسيار درشت بود و ببينيد حتی نمی توانند او را از ماشين بيرون بياورند.”
فیلم کشته شدن شبنم سهرابی را در این لینک ببینید

اين فيلم جسد زن جوانی را نشان می دهد كه جمعيت سعی دارند او را از داخل خودرويی بيرون بياورند و به درمانگاه برسانند.
شاهدان عينی می گويند خودروی نيروی انتظامی در خيابان شادمان چندين بار از روی شبنم رد مي شود. مادر شبنم خود به تازگي يكی ديگر از شاهدان عينی قتل فرزندش را ديده و با او صحبت كرده است:” خانمی را در يكی از پارك های محله ديدم و با او سر صحبت را باز كردم. او در روز عاشورا لحظۀ كشته شدن شبنم را ديده است. می گفت ماشين نيروی انتظامی شبنم را در گوشۀ خيابان گير آورده بود و بارها او را به سينۀ ديوار چسباند و از روی جسدش رد شد. سرنشين اين خودرو جوانی با ته ريش بوده كه اگر او را دوباره ببيند می شناسد.”
مادر اين جملات را سختی بر زبان می آورد . سرش را تكانی می دهد و با تعجب می گويد:”چطور ممكن است كه شبنم را با آن هيكل درشتش با ماشين به زير بگيرند؟ يعنی در خيابان شادمان كسی نبود كه جلوی خودروی نيروی انتظامی را بگيرد؟ آدم كشی آن هم در روز عاشورا؟”

مادر مي گويد: “22 روز از شهادت شبنم می گذشت و صورتش را که دیدم انگار زجرکُشش کرده بودند. خیلی غم انگیر بود اما فقط همین صورتش را دیدم یعنی فقط گذاشتند صورتش را ببینم. بقیۀ پیکر دخترم را ندیدم. حتی موقع خاکسپاری هم جز صورتش، چیزی ندیدم اما می دانم که له شده بود شکم دخترم له شده بود.”
در برگۀ پزشکی قانونی نوشته اند مرگ بر اثر اصابت جسم سخت و عوارض ناشی از آن. مادردراين باره می گويد:” من هم رفتم شکایت کنم اما نگذاشتند. در حالی که دختر بی گناه من را زیر ماشین له کرده اند نمی گذارند من پی گیری کنم من می خواهم بگویند که اسم این جسم سختی که پزشکی قانونی نوشته چیست و چگونه توانستند چند بار از روی دخترم با ماشین رد شوند؟ خب به او خوردند چرا نگه نداشتند کمکش کنند؟ چرا؟”
“دختر من شهید شده و شهدا پیش خدا روزی می خورند و در آرامش هستند.” مادر اين جملات را با اطمينان مي گويد و ادامه مي دهد:” مطمئن هستم که دخترم پیش خدا در آرامش است اما ما آرامش نداریم؛ نه نگین (دختر شش ساله شبنم) و نه من هیچ آرامشی نداریم و تنها زمانی که قاتل دخترم را معرفی کنند و محاکمۀ او را ببینیم به آرامش می رسیم. حتی نمی دانم دخترم در کدام نقطه شهید شده و کجا ماشین او را زیر کرده است که بروم حداقل دو رکعت نماز آنجا بخوانم. زمینی که دخترم جان داد را ببوسم و گریه کنم. جگرم می سوزد. مدام تصور می کنم چگونه توانستند از روی دخترم چند بار رد شوند؟ من پی گیری خواهم کرد. خدا نمی گذارد خون بی گناه زمین بماند و دامانشان را خواهد گرفت.”.
شبنم سهرابی را اتومبیل نیروی انتظامی زیر گرفت


رای ما کجاست :
22 اردیبهشت 1389 هویت یکی دیگر از شهدای عاشورای تهران مشخص شد.
شهید شبنم سهرابی ، 34 ساله از کشته شدگان روز عاشورا، توسط خودروی نیروی انتظامی زیر گرفته شد .
ششم دی ماه سال گذشته مصادف با روز عاشورا بیش از 14 نفر در اعتراضات خیابانی کشته شدند. برخی هاشان با گلوله ،برخی را از روی پل پرتاب کردند و برخی توسط خودروهای نیروی انتظامی به زیر گرفته شدند.

سید علی موسوی ، خواهر زاده میرحسین موسوی،مهدی فرهادی نیا،محمدعلی راسخی نیا،امیر ارشدی ،شهرام فرجی از جمله شهدای عاشورای پس از انتخابات هستند. شبنم هم از آن دسته قربانیانی است که توسط ماشین نیروی انتظامی زیر گرفته و کشته شد.

مادر میانسال شبنم ، به خاطر ترس ، تا کنون درباره ماجرای کشته شدن دخترش سکوت کرده و این درد را ماهها در سینه حبس کرده است.

گریه امانش را بریده است. هنوز لباس سیاه بر تن دارد و با گوشه روسری سیاه، اشک ها یش را پاک می کند:” او ظهر عاشورا برای گرفتن نذری از خانه اش خارج شد و نمی دانست چنین سرنوشتی آن هم روز عاشورا در انتظارش باشد. “

روز عاشورا شبنم با چند تن از دوستانش در منزل خود در خیابان شادمان بوده، او برای گرفتن نذری ،ظهر عاشورا از منزل خارج می شود . تا ساعت پنج بعدازظهر دوست شبنم منتظر می ماند و وقتی می بیند خبری از شبنم نیست ،به سر خیابان می رود و با پرس و جو متوجه می شود که خوردروی نیروی انتظامی زنی چاق و درشت هیکل را که نشانه های شبنم بوده ، به زیر گرفته است و با مراجعه به کلانتری محل مطمئن می شود که آن قربانی، شبنم بوده است.

اما دوست شبنم هیچ نشانه و شماره ای از خانواده شبنم نداشت .او با همراهی نگین دختر شش ساله شبنم خانه مادربزگ را پیدا می کند و خبر کشته شدن شبنم را به مادرش می دهد.

مادر شبنم می گوید:” هر روز با خودم می گویم چطور ممکن است ماشین نیروی انتظامی دختر مرا زیر کرده باشد؟ شبنم هیکل درشتی داشت و چاق بود و نمی توانم آن هیکل را تصور کنم که زیر چرخ های ماشین نیروی انتظامی له شده باشد. “

شاهدان عینی می گویند ماشین نیروی انتظامی با سرعت به شبنم برخورد می کند وبعد از چندین بار رد شدن از شکم شبنم ، او را زیر چرخ هایش له می کند.

بعد از چند روز بی خبری از وضعیت شبنم و پس از پی گیری های مادر میانسال، جسد او در یکی از سردخانه های کهریزک پیدا می شود. مادر می گوید:” به همه جا سر زدم . تمام بیمارستان ها را زیر و رو کردم و فهمیدم که شبنم را به بیمارستان رسول اکرم منتقل کرده اند اما از او هیچ خبری نبود و هیچ کس هم پاسخگو نبود تا این که بعد از بیست روز بی خبری از وضعیت دخترم به خانه ما تلفن کردند و گفتند که جسد دخترم در سردخانه کهریزک است.”

بیست روز بعد از مرگ شبنم ،جسدش تحویل خانواده داده می شود و در میان تدابیر شدید امنیتی و تهدید خانواده در قطعه 86 بهشت زهرا دفن می شود.

مادر می گوید:” موقع مراسم تدفین نیروهای پلیس دورتادور قطعه 86 را محاصره کرده بودند و بارها هم با من تماس گرفته شد که حق ندارم درباره کشته شدن شبنم چیزی بگویم . به همین خاطر هم من هم سکوت کرده بودم.”

در پروانه ی دفن شبنم سهرابی نوشته شده که علت مرگ”صدمات متعدد در اثر اصابت جسم سخت و عوارض ناشی از آن” است و ماههاست که تلاش های مادر برای مشخص شدن این جسم سخت بی نتیجه مانده است. او می گوید:” دخترم را با ماشین نیروی انتظامی زیر گرفته اند اما علت مرگش را نوشته اند برخورد با جسم سخت. می خواهم بدانم که آیا این جسم سخت اسمی ندارد؟ “

مادر شبنم مدام می گوید:” خون دخترم را پایمال کرده اند و من حق او را از کسی جز خدا طلب نمی کنم . پی گیری های من برای شناسایی قاتل دخترم بی نتیجه مانده اما خوب می دانم که خدای شبنم روزی به این بی عدالتی ها و ظلم ها پایان می دهد. چگونه است که در روز عاشورا ماهی که خون ریختن حرام است؛ به آسانی خون جوانان وطن را بر زمین می ریزند. یعنی آیا خدا نمی خواهد جواب این ظلم ها را بدهد؟ خوب می دانم که روزی قاتلان دخترم شناسایی می شوند و آن روزی است که شاید کمی از دردهای من کاسته شود.”

او به نگین شش ساله که حالا تنها شده نگاهی می اندازد “: این روزها مدام می پرسد چرا مامان بر نمی گرده چه جوابی دارم به او بدهم جز آنکه بگویم مادرت به بهشت رفته است . او با چشمهای غمگینش به من زل می زند و می گوید بهشت چقدر دور است .”

مادربزرگ این روزها خانه خودش را رها کرده تا ازنگین شش ساله تنها یادگار دخترش در خانه او نگهداری کند اما تحمل خانه برایش بسیار سخت است:” شبنم زندگی را دوست داشت. تازه در کلاس های قالی بافی ثبت نام کرده بود. برای زندگی اش برنامه ها داشت اما نگذاشتند دخترم زندگی کند.”

پراید سفید رنگ شبنم که بعد از عاشورا در پارکینگ خانه پارک شده است مادر را مدام به یاد دخترش می اندازد:” شبنم عاشق سفر بود و با این ماشین تا به حال بسیاری از شهرهای ایران رابا این پراید گشته بود . هر وقت ماشینش را می بینم دلم به درد می آید.تحمل این خانه برایم سخت است اما به خاطر نگین کوچولو مجبورم بمانم. خانه خودمان در خیابان کارون است و برای دخترهایم سخت است که نگین آنجا بماند چرا که آنها دانشجو هستند و نگین خیلی شیطنت های کودکانه اش زیاد است . برای همین از عاشورا به بعد من در این خانه مانده ام تا از نگین مراقبت کنم.”

شبنم سال ها پیش از شوهرش جدا شده بود و با نگین در آپارتمان کوچک شان در خیابان شادمان زندگی می کردند.حالا شبنم نیست و نگین با مادربزرگ خود روزها را سپری می کند اما هر روز چند بار از مادر بزرگ می پرسد که مامانش کجا رفته است.

مادر می گوید:” نگین سال بعد به مدرسه می رود اما می ترسم آمادگی مدرسه را نداشته باشد. او به لحاظ روحی بسیار آسیب دیده است.” و نگین کوچک با چشمان درشت غمیگنش به دهان مادربزرگ زل زده و دوباره داستان مرگ مادرش را می شنود. روزها و ماهها می گذرند و هر روز خبر جدیدی از قربانیان و شهدای روز عاشورا و جنبش سبز روشن می شود. کسی تا کنون نام شهید شبنم سهرابی 34 ساله را نشنیده بود و لحظه ی مرگ این زن جوان و به زیر گرفته شدنش توسط نیروی انتظامی شاید در دوربین ها و فیلم ها ثبت نشده باشد اما در ذهن شاهدان خیابان شادمان در ظهر عاشورا ثبت شده و شاید روزی آنها این جنایات را باز گو کنند.

۱۳۸۹ تیر ۶, یکشنبه

پنج ویدیوی تازه منتشر شده از حمله شبانه اوباش حکومتی، به بیوت آیت الله صانعی و منتظری












تصاویر: راهپیمایی در کانادا در اعتراض به

G 20
معترضین به سیاستهای اقتصادی دولتهای غربی در آستانه نشست G 20 در تورنتو، با تجمع در خیابانهای این شهر و برپایی تظاهرات با پلیس درگیر شدند.




























مهدی سامع: خسن و خسین هر سه دختران مغاویه هستند در مورد «قرار مصوب کنگره یازده سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)»

روز ٣۱ خرداد ۱٣٨۹ سایت کارانلاین «قرار مصوب کنگره یازده سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)، در مورد قتلهای درون سازمانی در سازمان چریکهای فدائی خلق ایران بین سالهای ۱۳۵۶ ـ ۱۳۵۱» را منتشر کرد. در این قرار آمده است:«در طی فعالیت سازمان چریکهای فدائی خلق ایران بین سالهای ۱۳۵۶ ـ ۱۳۵۱ قتلهائی در درون سازمان صورت گرفته است. اطلاعات در مورد این قتلها، اندک است و اکثر رفقائی که در آن دوره در مسئولیت سازمان بودند، شهید شده اند و رفقائی که زنده مانده اند به جهت خصلت کار مخفی آن دوره، اطلاعات کافی در مورد قتلها را ندارند.» با این وجود صادرکنندگان قرار به شکل غیر مسئولانه اعلام می کنند که:«اطلاعات گردآوری شده حاکی از آن است که در این دوره، چهار قتل در درون سازمان چریکهای فدائی خلق ایران صورت گرفته است. سه مورد قتل در بین سالهای ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۳ و یک مورد در سال ۱۳۵۶. تحقیقات ما نشان می دهد که نام سازمانی یکی از رفقا، “اسد” و نام واقعی وی “علی اکبر هدایتی” بوده است.... اطلاعات موجود نشان می دهد که در سالهای مزبور دو قتل دیگر صورت گرفته است که متاسفانه نام سازمانی و نام واقعی آنها مشخص نیست. مورد چهارم رفیق عبدالله پنجه شاهی است.» در این قرار با تاکید بر این که «در سازمان چریکهای فدائی خلق ایران تصفیه ایدئولوژیک صورت نگرفته و اختلافات سیاسی و نظری موجب قتلها نبوده است»، در مورد انگیزه قتلها نوشته شده:«انگیزه قتلها، مسائل زیر بوده است:
کناره گیری از سازمان و ترک خانه تیمی و متهم بودن به عنوان عناصر “ترسو، بریده و جازده” (مورد رفیق علی اکبر هدایتی)، داشتن اطلاعات و احتمال ضربه خوردن سازمان با کناره گیری آنها و عدم رعایت انضباط سازمانی (دو مورد دیگر) و مناسبات رفقای دختر و پسر (مورد رفیق عبدالله پنجه شاهی).» در مورد تصفیه فیزیکی و موضوع قتلها در جلساتی که جمعی از فعالان سیاسی که طی سالهای ۱٣۴۹ تا ۱٣۵۷ هر یک به میزانی با فعالیتهای سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در ارتباط بوده و اکنون وابسته به گرایشهای سیاسی مختلفی هستند در نیمه دوم سال ۱٣٨۷ برگزار شد من نیز نظرم به به تفصیل بیان کردم و رفقا را از هرگونه برخورد شتاب زده، ولگارانه و ناشی از جوگرفتگی برحذر داشتم. در مورد قتلها به گمان من به جز قتل رفیق عیدالله پنجه شاهی که یکی از کادرهای برجسته سازمان بود، موارد دیگر که در قرار سازمان اکثریت به آنان پرداخته شده دلایل قطعی و به قول معروف محکمه پسند وجود ندارد. در دو مورد آن که اصولا به جز حدس و گمان و ادعاهایی که اساسا از جانب ساواک شاه و وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی مطرح شده هیچ دلیلی وجود ندارد.
در مورد قتل زنده یاد رفیق عبدالله پنجه شاهی در سال ۱٣۵۶ که یک خطای آشکار و به جد محکوم است هم هنوز در مورد آمران و عاملان آن زوایای تاریک وجود دارد که باید به دور از «سیاسی کاری» و یه دور از «دسته بندیهای موجود سیاسی» مورد بررسی دقیق قرار گیرد.
به گمان من قرار «مصوب کنگره یازده سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)» بر مبنای یک تحقیق جدی صادر نشده است. موضوع کشف حقیقت رابطه تنگاتنگی با متد و دستگاه سنجش ما دارد. اگر ما به «اصل برائت» که یک ارزش مهم بشری است پایبند باشیم، بنابرین در ابتدا باید بپذیریم که مدعی باید اتهام را ثابت کند و نه این که به صرف طرح یک ادعا، کسی را بدون طی پروسه قضاوت محکوم کرد. این پروسه قضاوت هم باید به وسیله نهاد صلاحیتدار، یعنی دادگاه بی طرف و یا کمسیون حقیقت یاب بی طرف صورت گیرد. اکنون ببینیم اتهام قتلهای درونی چگونه مطرح شده است. قبل از انقلاب ساواک طی یک نامه که در روزنامه ها چاپ شد این ادعا را مطرح کرد. سازمان در همان زمان نامه را جعلی اعلام کرد. مدعی، یعنی ساواک نیازی نمی دید که هیچ دلیل و سند و مدرکی برای اثبات ادعای خود بیاورد. مثلا از بازجوئیهای افرادی که دستگیر شده اند اعترافی در این مورد را چاپ کند. می دانیم که برای ساواک این موضوع مهم بود و اکنون می بینیم که بسیاری در مورد ٣ فتل قبل از شهادت رفیق حمید اشرف خود را مطلع اعلام می کنند و این در حالیست که هیچکدام از رفقای دستگیر شده که بعضی از آنان در رده تشکیلاتی بالایی بوده اند در این مورد حرفی نزده اند.
زیرا اگر چنین اعترافی وجود می داشت ساواک حتما آن را با هیاهو منتشر می کرد و مهمتر اگر چنین اعترافی وجود می داشت وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی با اضافه کردن یک خروار دروغ بر آن اعترافها، در جهت مخدوش کردن سیمای جنبش فدایی از آن به سود نیات خود استفاده می کرد. وقتی از مجموع دستگیر شدگان جنبش فدایی طی آن سالها هیچ سند و یا اعترافی به جز همان نامه جعلی وجود ندارد، چگونه اکنون افرادی خود را مطلع ٣ «قتل»، آن هم نه به طور مستقیم که با نقل قول از صحبتهای شفاهی دیگران و یا حدش و گمان می دانند. پس از انقلاب آقای حسن ماسالی در کتابی به نام کنفرانس ویسبادن این موضوع را مطرح کرد. وی برای این که خود را کاملا مطلع نشان دهد، حتی نامهایی را تحت عنوان اعضای کمیته مرکزی مطرح می کند. اولین سوال این است که او از کجا و به چه دلیل از تعداد و اسامی کمیته مرکزی در آن سالها مطلع بوده است؟ آیا در جمع فعالان جنبش فدایی که اکنون زنده هستند و تعدادی از آنان در آن زمان در تیمهای مخفی و یا در ارتباط تنگاتنگ تشکیلاتی بوده اند کسی تا این حد اطلاع دارد؟ به نظر من نوشته آقای ماسالی کپیه برداری از همان نامه جعلی ساواک است که با شیوه های مخصوص و برای مطلع نشان دادن خود، تزئین شده است. در کتاب «نهضت امام خمینی» هم با استناد به همان نامه جعلی همان ادعاها مطرح شده است. همچنین در کتابی که اعترافات تهرانی، بازجوی ساواک در آن درج شده نیز همان ادعاها مطرح شده است و همه ما می دانیم که بخشهای زیادی از این اعترافات و منجمله در مورد قتلها و یا جاسوسی در زمانی که تهرانی محاکمه می شد در رسانه ها انتشار پیدا نکرد. با انتشار کتاب شورشیان آرمانخواه مجله آرش با رفقایی مصاحبه کرد و یا نوشته هایی را به چاپ رساند. در این مصاحبه ها موضوع قتل رفیق عبدالله پنجه شاهی مطرح شد بدون آن که به موارد دیگر پرداحته شود و در یک یا دو مصاحبه از آن مجموعه گفته شده که «موارد دیگر هم وجود داشته» است و البته نه از تعداد این موارد ذکری شده و نه اسمی مطرح شده و نه سندی و نه شاهدی. بالاخره در کتاب وزارت اطلاعات هم به نامه جعلی ساواک استناد شده و موارد دیگر که در این کتاب آورده، حتی بر اساس نوشته های خود کتاب فاقد دلیل و فقط اتهام بی اساس است. من تا کنون در مورد ادعای قتلهای درونی تا سال ۱٣۵۶ هیچ دلیل و مدرک محکمه پسند ندیده ام. کتاب وزارت اطلاعات در این مورد به وفور جو سازی کرده است. تا وقتی مدعی در یک دادگاه بی طرف و یا در یک کمسیون حقیقت یاب بی طرف ادعای خور را ثابت نکرده اصل بر «برائت» است. اگر رفقا بر اصل برائت شک و تردید ایجاد کنند و یا در مورد شیوه رسیدگی به ادعاها از متد مدرن که متکی بر دستاوردهای بشریت است پیروی نکنند، بدون تردید نمی توانند یک مدافع پیگیر حقوق بشر و دستاوردهای آن باشند. در این آشفته بازاری که هرکسی از راه می رسد به نام محقق و مطلع، فعالیت سازمان ما طی سالهای ۱٣۴۹ تا ۱٣۵۷ را مورد حمله قرار می دهد نباید ما به طور شتابزده خودمان را هم در صندلی مدعی و هم در جایگاه قاضی و هم در نیمکت متهم قرار دهیم. این شیوه ممکن است مشکلی را از امروز کسانی حل کند اما به کشف حقیقت کمکی نخواهد کرد. تعجب این جاست که در یازده کنگره «سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)» در مورد تصفیه های سیاسی و ایدئولوژیک پس از انقلاب، با وجود تعداد زیادی افراد مطلع قرار جدی و شفاف صادر نمی شود اما در مورد قتلهایی صحبت می شود که مدعیان آن یا به یک نامه جعلی استناد می کنند و یا به نقل قولهای شفاهی و یا به صحبتهای آقای حسن ماسالی که هر سه اینها دلیل قطعی برای وقوع عمل قتل که یک مساله حساس است نمی باشد. مسلما من حکم نمی دهم که به طور قطعی چنین قتلهایی صورد نگرفته است. در مورد قتل زنده یاد رفیق عبدالهه پنجه شاهی چنین اقدامی صورت گرفته و بدون تردید من آن را محکوم می کنم. اما در موارد دیگر تا وقتی با دلایل و شواهد دقیق ثابت نشود، اصل برائت را باید رعایت کرد. به گمان من احکام صادر شده در قرار «مصوب کنگره یازده سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)» را می توان با مثل معروف «خسن و خسین هر سه دختران مغاویه هستند» مقایسه کرد. اما منصفانه نیست که به نکته مثبت این قرار هم نپردازم. در متن قرار نوشته شده که:«بررسیها نشان می دهد که در سازمان چریکهای فدائی خلق ایران تصفیه ایدئولوژیک صورت نگرفته و اختلافات سیاسی و نظری موجب قتلها نبوده است. به بیان دیگر تصفیه فیزیکی مخالفین نظری در سازمان مطرح نبوده است. در سازمان بحث و اختلاف نظر، همواره وجود داشته ولی هیچ وقت طرفین در آن دوره بر روی هم سلاح نکشیده اند. نظرات مختلف در سازمان در نشریه ویژه بحثهای درون سازمانی درج می شد. وقتی جریان تغییر ایدئولوژیک مجاهدین و تصفیه فیزیکی آنها در سال ١۳۵۴ علنی می شود، همه رفقا به شدت، با توسل به تصفیه فیزیکی برای حل مسائل نظری و سازمانی مخالفت کرده و آن را محکوم می کنند. در مورد گروه شعاعیان ـ شایگان، گروه دکتر اعظمی، گروه ستاره و گروه تورج بیگوند که به سازمان پیوستند، یا در ارتباط با سازمان بودند، یا روند تجانس با سازمان را سپری می کردند و یا از سازمان جدا شدند، علیرغم وجود اختلاف نظر با سازمان، تصفیه های در مورد آنها صورت نگرفته است.» سازمان اکثریت می تواند کلاه خود را قاضی کند و این شیوه دمکراتیک و مدرن در شرایط مبارزه سیاسی-نظامی را با شیوه ای که مسئولان اصلی سازمان پس از انقلاب که شرایط به کلی متفاوت بود، در مورد مخالفان خود به کار بردند را مقایسه کند و به صراحت بگوید که کدام شیوه مدرن تر و دمکراتیک تر بود و در نتیجه در این مورد هم «به پیآمدهای» آن «احترام» یگذارد.

مهدی سامع

پنجشنبه٣ تیر ۱٣٨۹ - ۲۴ ژوئن ۲۰۱۰

گفت و گو خسرو شمیرانی با عبدالله قاسمی، عضو سابق واحد حفاظت مسئولان جمهوري اسلامی ایران

بخش اول
5 آگوست 2005 - جمعه 14 مرداد 1384
منبع : نشریه شهروند
گفت و گو خسرو شمیرانی با عبدالله قاسمی، عضو سابق واحد حفاظت مسئولان جمهوري
اسلامی ایران
** خاتمی 8 سال پیش به عنوان "فیلسوف و اهل قلم" ، با به رخ کشیدن استعفانامه خود از قدرت ، با شعار جامعه مدنی و
توسط آراي گسترده مردم به کاخ ریاست جمهوري قدم گذاشته بود، محمود احمدي نژاد اما از در مقابل وارد شده
است.
او در حین مبارزه با اتهام تروریست بودن، با به نمایش گذاشتن تصاویر دست بوسی رهبر، با شعار دولت اسلامی و با

اتکا به "بداخلاقی هاي گسترده انتخاباتی" راه خود را به سوي قلعه قدرت (کم قدرت) ریاست جمهوري گشود .
"بداخلاقی هاي گسترده انتخاباتی" نامی است که آقاي خاتمی جهت آبرو داري نظام براي نقض قوانین انتخاباتی و
نقض قوانین مدنی در طول انتخابات برگزیده است.
به هر حال اثبات تقلب هاي گسترده در نهمین انتخابات ریاست

جمهوري اسلامی زیاد دشوار نبود اما کار و هزینه می طلبید. پس همگی از حکومت و اپوزیسیون به سرعت پذیرفتند که
"بداخلاقی هایی" صورت گرفته است که در نتیجه انتخابات تاثیري نداشته است. از تلاشهاي آقاي دکتر ابوالحسن بنی
صدر و نشریه انقلاب اسلامی که بگذریم، تاکنون هیچ تلاش جدي در جهت نشان دادن تخلفات و تقلبات انتخاباتی صورت
نگرفته است.
علاوه بر اینکه بدون تقلب هم در مشروعیت نتایج این انتخابات بحث بسیار میتوان کرد. در اینجا از مسائلی

صحبت میکنیم که به احتمال قریب به یقین نتیجه انتخابات را به کلی تغییر داده اند.
گرچه بررسی تخلف و تقلب در انتخابات اخیر موضوع این نوشتار نیست، یاد آوري مجدد آن به مناسبت "تایید" "آراي
مردم" توسط رهبر روحانی ایران و نشستن رئیس جمهوري جدید بر مسند را خالی از لطف ندیدم .
اثبات هر یک از نکات نسبت داده شده به آقاي احمدي نژاد درآغاز این مقدمه، میتواند سبب سلب مشروعیت از وي و
حتی اعلام جرم نسبت به او باشد. از این رو وظیفه مخالفان و همچنین طرفداران ایشان است که این نکات را بررسی کنند
و در تایید و یا رد آنها بی دلیل جهد نورزند.
نوشته حاضر کوششی است در همین راستا که آغاز رسمی کار رئیس جمهوري جدید را بهانه قرار داده است.
اولین قسمت از ساعتها گفت و گو با آقاي عبدالله قاسمی که در اینجا ارایه میشود به فرازهایی از اطلاعات ایشان در
مورد آقاي محمود احمدي نژاد و همکاران بلافصل وي پرداخته شده است .
عبدالله قاسمی متولد 1337 ، در سال 1357 ، ابتدا در گارد شاهنشاهی و سپس در لشکر 28 در سنندج خدمت سربازي را
طی کرد. او در بحبوحه انقلاب و پس از فرمان آیت الله خمینی از پادگان گریخته و به تهران بازگشت.
خود میگوید:
"در

آن روزها با خانواده عموي خود زندگی میکردم. عموي من در جماران در همسایگی دکتر محمد جواد باهنر ساکن بود.
یک قبضه اسلحه کمري از پادگان ربوده بودم. نزد دکتر باهنر رفتم و اسلحه را به ایشان سپردم".
آقاي قاسمی به این ترتیب وارد دایره گروهی شد که بزودي سکان اداره کشور انقلاب زده را در دست گرفت .

٢
درباره فعالیت هایش در بعد از انقلاب میگوید:
"در سال 1358 اولین گروه سپاه پاسداران تحت رهبري ابوقفا و ابوشریف

(عباس آقازمانی) که از رزمندگان فلسطین بودند، شکل گرفت. من در پادگان امام علی (کاخ سعد آباد) به این اولین
گروه تعلق داشتم. در عین حال روابط خوبی با دکتر باهنر داشتم"
عبدالله قاسمی همچنین میگوید که حفاظت از محمد جواد باهنر عضو شوراي انقلاب و نخست وزیر بعدي را به عهده
گرفت.
از اولین اعضاي واحد حفاظت مسؤلان بود و به غیر از محمد جواد باهنر از افراد دیگري همچون اکبر ناطق نوري

حفاظت کرده است.
به سبب موقعیتش اطلاعاتی از جلسات بعضا خصوصی آنها در دست دارد.
فراموش نکنیم که در ابتداي شکل گیري

جمهوري اسلامی ایران رابطه ها به آن گونه که امروز است تعریف شده نبود و این امر گاه به حضور افراد در جاهایی که
"نباید باشند" می انجامید.
آقاي قاسمی در روزهاي اوج ترور در سال 1360 در نزدیکی محل سکونت ناطق نوري هدف گلوله یک تهاجم تروریستی
قرار گرفت، به شدت مجروح شد اما زنده ماند.
وي پس از این حادثه به واحد حفاظت بازنگشت و مدتی بعد به دلیل بی

احتیاطی زبانی و به دستور اکبر ناطق نوري، براي ماه ها روانه زندان همراه با آزار و اذیت شد .
پس از دوران زندان، در کنار یکی از اقوامش، که صاحب یک مغازه وسائل الکترونیک بود وارد این کار شد.
سالها بعد،

پس از جنگ، در حالی که دفتر کار خود را به دوبی منتقل کرده بود، در یک معامله با آقاي هاشمیان رئیس نمایندگی
"شرکت پسته رفسنجان" در دوبی تمام سرمایه خود را از دست داد.
به خاطر پیگیري سرمایه از دست داده و توسط نفوذ

آقاي هاشمیان در امارات در همانجا راهی زندان شد. در نتیجه ادامه پیگیري هایش چندین بار دیگر در ایران و امارات
به زندان گرفتار شد.
آخرین دستگیري او توسط اعضاي بیت رهبري انجام شد که طی آن همسر و فرزندانش نیز دستگیر

شدند.
او در مقابل چشمان خانواده اش مورد شکنجه هاي شدیدي از جمله اجبار به جویدن و بلعیدن تیغ ریش تراشی

قرار گرفت. وي در یک فرصت مناسب کشور را ترك کرد و اکنون در خارج از ایران به سر میبرد.
داستان دو دهه زندگی وي پس از انقلاب در میان و در کنار شخصیت هاي سرشناس و مدیران درجه اول جمهوري
اسلامی ایران حکایت فساد گسترده، دزدي ها و کلاه برداري هایی است که با اتکا به رانت قدرت در ایران جریان دارند .
این نوشتار که نتیجه بیش از 13 ساعت گفت و گو با آقاي عبدالله قاسمی است در شماره هاي آتی هر جمعه شهروند ارائه
خواهد شد.
به استثناي بخش اول که به مسائل مربوط به رئیس جمهوري جدید اختصاص یافته است، بقیه بخشها حول

داستان گاه دهشتناك زندگی مصاحبه شونده تنظیم شده است که در عین حال اطلاعات مفیدي درباره روابط جاري در
عالیترین سطوح مدیریتی جمهوري اسلامی ایران به دست میدهد. مسائل مربوط به سازماندهی گروه هاي فشار توسط بیت
رهبري و فساد مالی حاکم در خانواده آقاي هاشمی رفسنجانی از این دسته هستند.
در همینجا از سخاوت بی دریغ آقاي عبدالله قاسمی و در اختیار نهادن ساعتها وقت شان سپاسگزاري میکنیم.
خ - ش

* گفتید که با آقاي احمدي نژاد برخورد داشتید.


در تابستان سال 1359 پیش از شروع جنگ گروه احمد امینی به دفتر جاما که دکتر سامی رهبري آن را به عهده داشت
یورش برد .


* محل دفتر جاما کجا بود؟

روبروي مجلس. بالاي کاخ مرمر. دفتر خود دکتر کاظم سامی نیز آنجا بود.
* حمله به چه دلیل بود؟
دقیقا به خاطر ندارم. فکر می کنم در نشریه حزبشان مطلبی نوشته بودند که حزب اللهی ها را خوش نیامده بود.

* شما در حمله شرکت داشتید؟

خیر! ما وقتی به آنجا رسیدیم حزب اللهی ها حمله کرده بودند شیشه ها را شکسته و تمامی افرادي را که آنجا بودند
کتک زده بودند.
دکتر سامی خودش در آن ساعات آنجا نبود و به این ترتیب جان سالم به در برده بود.

* شما اشاره اي داشتید به حضور آقاي احمدي نژاد در آن محل...

بله. در جوار دفتر دکتر سامی خانه اي ویلائی وجود دارد که به حسن آتاباي تعلق داشت.
حتما می دانید که حسن

آتاباي مسئولیت اسب هاي شاه را به عهده داشت. من وارد یکی از اتاق ها شدم. خانه را زیر و رو کرده بودند. روي تخت
خوابی که من در آن اتاق مشاهده می کردم تپه اي از سکه هاي طلا انباشته شده بود. یک، دو یا سه پهلوي در میان آنها
دیده می شدند.
تعداد زیادي جعبه هاي چوبی اعلاء مخصوص نگهداري سکه هاي طلا که نیز در آنجا انباشته شده بود.

فکر می کنم این سکه ها که ده یا بیست پهلوي بودند در دوران جشن هاي 2500 ساله ضرب شده بودند.
در هرکدام از

صندوقچه هاي چوبی چندین (به گمانم پنج تا) سکه قرار داشت .
سئوال کردم که در اینجا چه خبر است؟ گفتند به خبرنگارها اطلاع دادند تا بیایند و عکس و گزارش تهیه کنند .

* کسی در خانه نبود؟
چرا آقاي حسن آتاباي خودش آنجا بود. وي را گوشه اي نشانده بودند و مرتب به او توهین می کردند .
آقاي آتاباي صندوقچه اي را نشان داد و گفت، همه چیز را ببرید اما این را براي من بگذارید. صندوقچه با یک تاج از طلا
تزئین شده بود.
تاج به نوبه خود با سنگ هاي بزرگ تزئینی آراسته شده بود. نمی توانم قسم بخورم اما گمان می کنم

سنگ ها برلیان، الماس و از این قبیل بودند.
به نظر چیز بسیار با ارزشی می آمد.
آقاي احمدي نژاد که همچون خود من

جوان بیست و چند ساله اي بود آن صندوقچه را برداشت.
تا آنجا که من متوجه شدم او صندوقچه را با خود برد.

* دیگران هم چیزي با خود بردند؟
الان توضیح می دهم. من نیز پس از احمدي نژاد محل را ترك کردم. اما بعدا خبردار شدم که از دادستانی به آنجا
آمدند و تعداد زیادي از بچه ها را به اوین برده بودند.
داریوش باریکانی یکی از آنها بود (داریوش باریکانی هم اکنون از

نزدیکان مهدي هاشمی رفسنجانی است. خ – ش)
علاوه بر او احمد امینی و یکی از بچه هاي هادي غفاري به این دلیل که

ظاهرا سکه دزدیده بودند دستگیر شده و به اوین انتقال داده شده بودند.
آنها پس از پادرمیانی شخص آقاي هاشمی

رفسنجانی و گفتگوي وي با لاجوردي از اوین رهائی یافتند.

* درباره احمدي نژاد گفته می شود که در قتل دکتر کاظم سامی در سال 1991 نقش داشته است. آیا شما در این باره
چیزي می دانید؟
٤

درباره احمدي نژاد به طور مستقیم خیر. اما می دانم که احمد امینی به احتمال قریب به یقین نقش تعیین کننده اي در
قتل دکتر سامی داشته است، در عین حال می دانم که او مستقل از احمدي نژاد عمل نمی کرد .
* احمد امینی الان کجاست و چه می کند؟
می دانم که او" کارمند" مجلس است و از سازمان دهندگان اصلی گروه هایی است که "خودسر" یا "لباس شخصی"
نامیده می شوند. وظایف این گروه ها روشن است حمله به مجامع مسالمت آمیز، حمله به دختران و زنان بدحجاب، حمله
به دانشجویان و ... بعضی از آنها از کشتن هم ابائی ندارند.

* احمد امینی را در رابطه دیگري نیز نام برده بودید. می توانید لطفا توضیح دهید؟

بعد از سخنرانی 14 اسفند 1359 آقاي بنی صدر زمانی که من از سوي "واحد حفاظت" ، مسئولیت محافظت از دکتر
باهنر را به عهده داشتم عده اي نزد آقاي باهنر آمدند.
احمد امینی در میان آنها نقش برجسته اي داشت.
هدف از ملاقات

کسب اجازه براي قتل دکتر بنی صدر رئیس جمهوري وقت بود .
*این ملاقات کجا و کی صورت گرفت؟
تاریخ دقیق را به خاطر نمی آورم اما چند روز پس از 14 اسفند بود.
در یک غروب در منزل دکتر باهنر برگزار شد.

*در این گروه که به دنبال مجوز قتل دکتر بنی صدر بودند، آیا افراد دیگري را به خاطر می آورید؟
همه آنها را نه. ولی علاوه بر احمد امینی که به نوعی سرکردگی را به عهده داشت می توانم از آقاي محمود خسروي
وفا، حسین زنجانی، جواد کماسائی، محمدرضا حاجی باشی، اصغر نی ساز و حسین سازور نام ببرم. در مجموع شاید در
حدود 10 نفر بودند. حتما می دانید که محمود خسروي وفا اکنون از افراد نزدیک دکتر احمدي نژاد است.
او عضو

شوراي شهر تهران و رئیس فدراسیون ورزشهاي معلولین است. احمد امینی، حسین زنجانی و محمدرضا حاجی باشی
همگی از اعضاي بیت رهبري هستند.
حسین سازور از مسئولان رتبه بالاي وزارت اطلاعات است.
البته برخی دیگر نیز

حضور داشتند که در جنگ کشته شدند یا اکنون به نوعی کنار کشیده اند.
بگذارید همین جا بگویم که بسیاري از اعضاي واحد حفاظت در روز 14 اسفند براي ضرب و شتم مردم به دانشگاه رفته
بودند.

* به عنوان چماق دار؟
بله .

* آیا شما نیز جزو افرادي بودید که می خواستند براي قتل رئیس جمهوري وقت مجوز بگیرند؟

خیر! من در آنجا بودم اما همانطور که گفتم من محافظت از آقاي باهنر را به عهده داشتم.
از همان هنگام نیز با

برخوردهاي تند همکارانم با مردم و جوانان مثلا دختران بدحجاب یا پسران بدلباس موافق نبودم چه برسد به اینکه طالب
قتل کسی باشم.
خیلی اوقات آنها را نصیحت می کردم که از رفتار تند با مردم پرهیز کنند.

* آیا دکتر باهنر اجازه قتل رئیس جمهوري وقت را صادر کرد؟
خیر. او گفت نباید از او شهید بسازیم و وي را بزرگ کنیم .

* گفتید که آقاي خسروي وفا الان جزو شوراي شهر تهران است...
٥
٥
خسروي وفا در اولین ماه هاي جنگ در جبهه دهلویه بود.
وي سوار بر یک وانت بود که دچار تصادف شد و پاي او را

در بیمارستان از زیر زانو قطع کردند .
مهم تر از این اما او در بیت رهبري جایگاه خاص خود را دارد. در ضمن در تهیه منابع مالی براي پرداخت اعضاي گروه
هاي فشار فعال است.
وقتی که ترکیب شوراي شهر تهران به شکل جدید درآمد، بسیاري از افرادي که شخصا از فعالیت

هاي خلاف قانون آنها اطلاع دارم جزو تازه واردان به شورا شدند .
در تابستان 1381 به دنبال سرمایه هاي از دست رفته ام به دفتر احمد امینی در بهجت آباد رفتم.
مشغول گفتگوي تلفنی

بود.
بحث تحویل گرفتن مبلغی پول مطرح بود. از صحبت هایش حدس زدم که با محمود خسروي وفا مکالمه می کند

که البته دیرتر خود وي نیز به این مسئله اذعان کرد.
در آن گفتگو احمد امینی قول ده میلیون تومان پول از خسروي وفا

گرفت.

* چرا این مسئله مهم است؟

همانطور که گفتم احمد امینی یکی از سازمان دهندگان اصلی لباس شخصی ها است. ده میلیون تومان پول را براي
پرداخت حقوق و مواجب آنها از همکار آقاي احمدي نژاد در شوراي شهر تهران، محمود خسروي وفا گرفته بود.
البته

ظاهرا براي کمک به مستضعفین بود اما می دانم و یقین دارم که این پول صرف لباس شخصی ها می شد.
فراموش نکنیم

که اینها از همان اولین سال هاي پس از انقلاب، از سازمان دهندگان چماق داران بودند. البته در آن روزها خودشان هم
فعالانه در درگیري ها شرکت می کردند.

مثلا ساختمان سفید رنگی در ضلع غربی تقاطع " 16 آذر" و "بلوارکشاورز" واقع بود که مصادره شده بود.
این آقایان آن

را تصاحب کرده بودند. آنها از آنجا چماقداران را براي سرکوب دانشجویان و نیروهاي سیاسی هدایت می کردند.
احمد امینی در جوار دفتر خود در بهجت آباد یک کارگاه تولید لباس نیز داشت. البته من هیچگاه آن کارگاه خیاطی را
مشغول به کار ندیدم اما به من گفته بود که در قرارداد با صدا و سیما لباس تولید می کند و از این طریق نیز پول می
سازد.
ادامه دارد
********************************************
بخش دوم
19 آگوست 2005 - جمعه 28 مرداد 1384
*آقاي قاسمی گفتید مدتی بعد دستگیر شدید . . .
...
خودش از اتاق خارج شد و اینها نیز به من دستبند زدند و به کمیته منطقه 9 در خیابان سپه منتقل کردند. دستنبد به سختی
فشار میآورد. در کمیته منطقه 9 مرتضی باریکانی همراه با چند نفر دیگر که از همین کمیته بودند و من آنها را نمی شناختم
شروع به کتک زدن من کردند. باورم نمیشد که با من چنین میکنند. گفتند که من مال بیت المال را خورده ام و بعد
گفتند که منافق هستم و در بمب گذاري ها دست داشته ام. علاوه بر این میگفتند که عضو گروه فرقان ( 1) بوده ام .
* منزل تان در ستارخان را چگونه به دست آوردید؟
گفتید که تا دو سال پیش از آن در منزل عموي خود زندگی

میکردید. آنها چه مستنداتی براي جرائم شما داشتند؟
خانه به خانواده همسرم تعلق داشت و ما آنجا مستاجر بودیم.
٦
٦
درباره اتهامات هیچگاه هیچ سندي ارائه نشد و من هیچگاه حتی در دادگاهی نمایشی حضور پیدا نکردم.
دیرتر به خاطر

آوردم که در یکی از گفت و گوهاي معمولی وقتی که خود ناطق نوري و تعداد دیگري افراد در ماشین بودیم، تعریف
کرده بودم که پیش از انقلاب در جلسات تفسیر قرآن که توسط آقاي موسوي خوئینی ها دائر میشد شرکت میکردم.
در آن

جلسه کمال یاسینی نیز حضور داشت و من با او آشنا شده بودم. کمال یاسینی وارد فرقان شد و به همین اتهام اعدام شد .
* چند نفر و چگونه شما را کتک میزدند؟
سه نفر بودند. با مشت و لگد و قنداق تفنگ میزدند. باریکانی اخیرا به من گفت که ناطق نوري او را شخصا فرستاده بوده
است.
بعد مرا به اوین منتقل کردند. چشم بند داشتم. اما از لاي چشم بند متوجه شدم که از جلوي بهداري رد شدیم. فهمیدم که
مرا به بند 209 میبرند و چهار ماه در آنجا بودم. به شعبه چهار تحویل شدم. این شعبه تحت کنترل سپاه بود. فردي به نام
علوي بازجوي اصلی من بود. او در بازجویی ها بیشتر روي ارتباط با فرقان و بمب گذاري نخست وزیري سئوال میکرد،
همانطور که گفتم من روزي که بمب منفجر شد صبح نزد باهنر رفته و نامه استعفا به او داده بودم.
میخواستند بدانند من در

نامه چه نوشته بودم . . .

* آیا اینها دلیل واقعی دستگیري شما یک سال پس از حادثه نخست وزیري بود؟
دیرتر متوجه شدم که خیر. الان مطمئن هستم. چون مرتضی باریکانی تمام ماجرا را برایم تعریف کرد .

ماجرا از این قرار بود که عباس ناطق برادر علی اکبر در روز 7 تیر در دفتر حزب جمهوري کشته شده ما جسد را براي
تدفین به روستاي اسکلا در شهر نور بردیم. در آنجا من با محمد ناطق نوري برادر بزرگ علی اکبر خیلی نزدیک شدم.
آنها یک برادر کوچکتر دارند به نام احمد ناطق که الان نماینده مجلس است.
برادر بزرگتر یعنی محمد خیلی آدم مشتی

است.
به من گفت که احمد فردي بیسوا د است و با سطل عرق میخورد، مهمترین مقامی که داشته رانندگی آمبولانس

براي وزارت بهداري بوده است و الان قدرت گرفته است.
میگفت که اینها براي مردم جانماز آب میکشند و خودشان

چنین و چنان میکنند.
من صحبتهاي او را از روي سادگی میان بچه هاي واحد تعریف میکردم. مرتضی باریکانی به علی

اکبر خیلی نزدیک بود و عملا براي او خبرچینی میکرد.
خودش اخیرا به من گفت که صحبتهاي ما را به ناطق نوري منتقل

میکرده است.
به نظر من این دلیل اصلی آغاز مشکلات من بود .

از همه ي این مسایل که بگذریم ناطق نوري هم قاعدتا باید در جلسه ي هشتم شهریور در نخست وزیري حضور میداشت.
نمیدانم آیا میتوان عدم حضور وي را مشکوك دانست یا خیر .

*چه مدت اوین بودید. آیا با لاجوردي سر و کار داشتید؟
چهارده ماه اوین بودم. چهار ماه انفرادي 209 و 10 ماه بند عمومی "آموزشگاه". در "آموزشگاه" با لاجوردي روبرو
شدم.
بعدها دانستم که حضور من در اوین لطفی است که لاجوردي به ناطق نوري کرده بوده است.
وقتی مرا به اوین

بردند، هیچ پایه قانونی و حکمی براي پذیرش من وجود نداشت به همین دلیل مدتی مرا نگه داشتند.
بعدها دانستم که در

این فاصله ناطق نوري با لاجوردي صحبت کرده و او شخصا دستور پذیرش مرا داده است .
مدتی در "آموزشگاه" که توسط توابین اداره میشد بودم.
یک بار چند تن از زندانی ها نقشه کشیدند تا لاجوردي را با

قیچی بکشند اما این گروه لو رفت و بیشتر آنها به زندان کچویی منتقل و در آنجا اعدام شدند .

* شما به پاسداري اشاره کردید که با او هم سلول شدید و او به حبس ابد محکوم بود .
٧
بله! او محافظ آقاي معادیخواه ( 2) وزیر ارشاد وقت بود.

فکر میکنم نام او احمد بود ولی میدانم نام فامیلش نظري بود.

من در بند 325 دو روز با او هم سلول شدم.
مرا میشناخت و از من میترسید. فکر میکرد مرا براي گرفتن اطلاعات با او هم

سلول کرده اند. با من صحبت نمیکرد. اما تا آنجا که متوجه شدم در ارتباط با بمب گذاري 8 شهریور محکوم شده بود .
* آیا شکنجه هم شدید؟
در اتاق بازجویی مرا به تخت بستند و پنجاه شصت ضربه شلاق به کمر من زدند. آنقدر وحشتناك نبود. البته وقتی که
به "آموزشگاه" منتقل شدم هنوز زخمهاي آن شلاقها باقی بود. اما مجاهدین را خیلی بدتر میزدند و این واقعیت بود که
میگفتند شلاق بدترین شکنجه است و هیچکس بدون "تخلیه" (تخلیه اطلاعاتی) از زیر شلاق خارج نمیشود.
در این دوره از

زندان شکنجه اي که به من وارد شد قابل تحمل بود باز هم تاکید کنم که این را در قیاس با شکنجه مجاهدین و چپها و
آنچه خودم دیرتر تحمل کردم، میگویم .

* گفتید در "آموزشگاه" اوین کار میکردید، چه میکردید؟

در اینجا باید داستان برادران منزوي را براي شما بگویم.

اینها سه برادر بودند که یکی از آنها عباس منزوي نام داشت اما

اسم کوچک آن دو نفر دیگر را به خاطر نمیآورم. الان نمایندگی شرکت "ژوکی" را دارند و از میلیاردرهاي ایران
هستند. "ژوکی" یک شرکت قدیمی ژاپنی است که چرخ خیاطی تولید میکند .
اینها در خیابان شهباز روبروي امام زاده سید نصرالدین فروشگاه چرخ خیاطی صنعتی داشتند.
فروشگاه آنها در همسایگی

منزل پدري ناطق نوري قرار داشت. ظاهرا این دلیل نزدیکی این دو خانواده شده بود. من خیلی اوقات با ناطق نوري به
فروشگاه آنها میرفتم.
این برادران یکی دیگر از گروههاي فشار را در اختیار داشتند که با ناطق نوري در تماس بود.
آنها

گروهی را تشکیل داده بودند که "گروه ضربت" نام داشت و در اوین مستقر بود. اینها براي ماموریت هاي ویژه و در
مواقع اضطراري براي کارهاي شبانه وارد عمل میشدند .
من در آموزشگاه با یکی از برادران منزوي برخورد کردم که او اصلا به روي خود نیاورد که مرا میشناسد. اینها ماشینهاي
تولید لباس و تریکو در کارگاههاي اوین کار گذاشته بودند. زندانیان کار میکردند و پول خیلی کمی دریافت میکردند.
سود اصلی را برادران منزوي که اکنون تجار بزرگ و سرشناس شده اند میبردند و البته "سهم امام" ناطق نوري نیز
فراموش نمیشد .
برادران منزوي از قهرود در اطراف کاشان هستند.
الان کارخانه بزرگی در آنجا ساخته شده است که به آنها تعلق دارد .

در آن روزها در زندان اوین 300 200 نفر در همان قسمت کار میکردند.
من هم در آنجا پشت دستگاه پرس کار میکردم.

پول خیلی کمی میدادند که مستقیم به خانواده من پرداخت میشد .
اینها در همان دوران ساختمان نمایندگی "ژوکی" را که ساختمانی قدیمی در خیابان جمهوري بود تصاحب کردند و
امروز به جاي آن یک پاساژ بزرگ و خیلی شیک برپا کرده اند.
ساختمان پاساژ نزدیکی تقاطع "جمهوري" و "دانشگاه"

قرار دارد از بیت رهبري زیاد دور نیست .
تمام فروشگاه هاي کوچک که در خیابان جمهوري و آن اطراف در رابطه با چرخ خیاطی کار میکنند عملا محصولات اینها
را میفروشند.
و این ها تنها بخش کوچکی از سرمایه هاي برادران منزوي را تشکیل میدهد.

* " گروه ضربت" برادران منزوي چند نفر بودند؟

خودشان میگفتند که شبها با بیست ماشین در خیابانها هستند.
یعنی باید بیش از 50 نفر، کلا شاید حدود 100 نفر بوده

باشند .
٨
٨
* آیا گروه آقاي احمد امینی که قبلا به آن اشاره کردید و بخشی از چماقداران را سازماندهی میکرد با این گروه مرتبط
میشود؟

حتما. ناطق نوري از بالا آنها را به هم مرتبط میکند و از این گذشته، احمد امینی خودش قبلا خیاط بوده است و الان
که در خیابان آبان جنوبی در بهجت آباد دفتر دارد یک سري ماشین هاي خیاطی صنعتی نیز در همان ساختمان قرار داده
است.
گرچه من این دستگاه ها را در حال کار ندیدم ولی خودش میگفت که براي صدا و سیما لباس تولید میکرده است.

البته تعداد زیادي نمونه لباس در آنجا داشت .
* چگونه آزاد شدید؟
- در اسفند ماه 1362 چند روز به عید برادر من در جبهه شهید شد. همزمان با شهادت برادرم مرا به دادسراي اوین بردند.
آقاي موسوي تبریزي دادستان کل کشور خود در آنجا حضور داشت.
آقاي موسوي تبریزي به من گفت که آزاد هستم.

* آیا سؤال نکردید که جرم شما چه بوده و...
من خوشحال بودم که آزاد شده ام. همین براي من کافی بود. جرأت بیشتر از آن را هم نداشتم.
* پس از مرخص شدن از زندان چه کردید؟

در همان مغازه که در توپخانه (معروف به "پشت شهرداري") واقع است و متعلق به یکی از خویشانم بود دوباره شروع
به کار کردم.
مدتی براي کار به ژاپن رفت و آمد میکردم. سالها بعد، پس از جنگ، وقتی که یکی از دوستان سابق من،

شجاع باریکانی از اسارت چندین ساله خود در عراق بازگشت براي عیادت او رفتم. در آنجا دوباره با خیلی از همکاران
سابق مثل مرتضی و داریوش باریکانی و دیگران روبرو شدم. از کارم پرسیدند و پایشان به فروشگاه ما باز شد. گاه
تلویزیونی، چیزي میخریدند اما بیشتراجناس الکترونیکی پیش من میگذاشتند تا برایشان بفروشم .
* کدامیک از اطرافیان دیگر آقاي محسن هاشمی اجناس الکترونیکی براي فروش نزد شما میآوردند؟ این اجناس را ازکجا
تهیه میکردند؟
علی رحمانی، فرهاد قاسمی و باجناق او که نامش را الان به خاطر ندارم، فردي به نام اعرابی، خود داریوش و برخی
دیگر که الان حضور ذهن ندارم. تا آنجا که میدانم اینها "سرریز" معاملات محسن بود. یعنی در هر معامله، بخشی را به
عنوان "هدیه" به دورو بري ها میداد.
محسن در جماران دفتري باز کرده بود که تابلوي سردر آن "دفتر نشر معارف اسلامی" ( 3)خوانده میشد اما نه به
"معارف" ربطی داشت و نه به "اسلام ."

* دقیقا در جماران واقع بود؟ کار این دفتر چه بود؟

در میدان جماران نیست. بین سه راه زاهدي و میدان جماران قرار دارد. البته تا زمان حیات امام (آقاي خمینی) تمام
آن مناطق حفاظت شده و ورود ممنوع بود.
دفتر بزرگ و شیکی بود. دو خانم به عنوان منشی در آنجا کار می کردند.

این دفتر به معاملات محسن هاشمی سرو سامان میداد
. مثلا واردات محصولات ناسیونال (پاناسونیک) به محسن تعلق داشت.

گرچه به نام او انجام نمیشد. رتق و فتق امور آن در این دفتر بود. من سندي براي اثبات این امر ندارم ولی داریوش
خیلی اوقات چند قلم از محصولات پاناسونیک را به من میداد تا در فروشگاه خودمان براي او بفروشم از لابلاي صحبت
هاي او متوجه میشدم که این ها "سرریز" همان واردات هستند که ظاهرا نصیب اطرافیان میشدند. فراموش نکنیم که ما
درباره سالهاي اول پس از جنگ صحبت میکنیم که کارها هنوز به اشل هاي بالا نرسیده بود .
٩

دیرتر تعریف خواهم کرد که وقتی من دفتر کار خود را به دوبی منتقل کردم، داریوش باریکانی در یکی از مسافرتهایش
در دوبی میهمان من بود.
من در آنجا با رابط کره اي آنها آشنا شدم که یک خانم کره اي بود.
آنجا دیگر بحث معاملات

نفتی و ... بود.
یک نمونه که از همان دوران در این رابطه به خاطر دارم مربوط به یکی از محافظان رفسنجانی است. نام او را به یاد
ندارم .
رفسنجانی هر سال عید با تمام خانواده به کیش میرفت. یک هواپیما دربست در اختیار رفسنجانی و خانواده او بود. در
یکی از این مسافرت ها همان آقاي محافظ، قطعات الکترونیک بار هواپیما کرده بود تا به تهران قاچاق کند. محموله لو
رفت و او را به عنوان محافظ اخراج کردند. تا آنجا که من میدانم احتمالا این بخشی از واردات آقاي محسن هاشمی بود
که ظاهرا به این فرد فروخته بود. این فرد در توپخانه ، "پشت شهرداري" یک فروشگاه قطعه (الکترونیک) فروشی داشت.
البته اخراج او بیشتر باید به دلیل بی مبالاتی او بوده باشد تا به دلیل اصل کاري که انجام داده بود.
به هر حال این معاملات در "دفتر معارف اسلامی" سامان میگرفتند .
* چگونه دوباره وارد عرصه قدرتمندان شدید؟
پس از اینکه شجاع باریکانی از اسارت بازگشت و میخواست دوستان قدیمی را ببیند از من خواست او را نزد دوستان
قدیمی ببرم. محسن هاشمی "رئیس دفتر بازرسی ویژه رئیس جمهور" ( 4) بود. به ریاست جمهوري رفتیم.
داریوش

باریکانی، فرهاد قاسمی و برخی دیگر را آنجا ملاقات کردیم. بگذارید اشاره کنم که فرهاد قاسمی با من هم نام است ولی
نسبت فامیلی نداریم. او نیز همراه من در تیم محافظت دکتر باهنر بود. پس از انفجار 8 شهریور و مرگ دکتر باهنر او نزد
رفسنجانی رفت و پیش او ماند. آن روزها فرهاد دفتر پایین را اداره میکرد در حالی که داریوش زیر دست محسن در دفتر
بالا همه کاره بود .
* چه زمانی شما مرکز فعالیت هاي اقتصادي خود را به دوبی منتقل کردید؟
1993 ) به دوبی رفتم. در آنجا دفتري باز کردم و به تجارت در زمینه وسائل الکترونیک پرداختم . ) در پائیز سال 1372
از طریق یک واسطه با ناصر طبسی چند معامله داشتم. این واسطه خود را با نام مهدي به من معرفی کرده بود و هیچگاه
نتوانستم نام فامیل او را بفهمم.
میدانیم که ناصر فرزند معروف واعظ طبسی است. و ایشان در لباس تولیت آستان قدس رضوي در خراسان خدائی میکند.
داستان پرونده قضائی ناصر طبسی را همه میشناسیم. وثیقه آزادي او که ناطق نوري در تهیه آن نقش بزرگی داشت الان به
عنوان بالاترین وثیقه در تاریخ قضایی ایران ثبت شده است. گر چه همانطور که انتظار میرفت دادگاه او را از تمام
اتهامات تبرئه کرد .
با مهدي رمضانی نیز معاملاتی داشتم. او برادر کوچک رمضانی معروف بود که واسطه خریدهاي کلان نظامی بود. البته
دیرتر طی درگیري هاي درون حکومتی مورد غضب واقع شد و تمام ثروت او که بسیار کلان بود توقیف شد. این دو
برادر هم اهل مشهد و از نزدیکان به درگاه واعظ طبسی بودند.
بگذارید در اینجا به معامله اي بپردازم که زندگی مرا تغییر داد و زندان و شکنجه هاي وحشیانه را عاید من ساخت.
در دسامبر سال 1996 از طریق داریوش باریکانی با رئیس نمایندگی "شرکت پسته رفسنجان" در دوبی، آقاي رضا
هاشمیان ( 5) آشنا شدم. دفتر این شرکت در ساختمان مجلل "الدانا" در نزدیکی هتل متروپولیتن واقع بود. این همزمان
بود با حضور تیم ملی ایران در دوبی. نمی دانم بازي هاي آسیایی یا کدام بازي هاي مهم در جریان بود. داریوش
باریکانی معمولا با "پاسپورت خدمت" مسافرت میکرد. به این ترتیب امور ویزائی او را وزارت خارجه و یا سفارتخانه ها
ردیف میکردند. نمی دانم به چه دلیل این بار میخواست با پاسپورت عادي به دبی بیاید. به همین دلیل از من درخواست
کرد و من هم در رابطه با تهیه ویزا به او کمک کردم.
١٠
١٠
وقتی که او همراه من بود از موبایل من استفاده میکرد. در یکی از گفت و گوهایش شنیدم که با فردي به نام سید مهدي
حسینی( 6) درباره یک معامله نفتی صحبت میکرد .
پس از اینکه عراق در سال 91 90 مورد حمله امریکا قرار گرفت و دیگر حق صدور نفت نداشت. آقاي سید مهدي
حسینی با اطلاع سپاه از عراق نفت میخرید و با کمک سپاه به بنادر ایران منتقل کرده و به عنوان نفت ایران به فروش
میرساند. یعنی فرماندهان سپاه با " صدام یزید کافر" وارد معامله شده بودند و در حالیکه دنیا در حال مقابله با
تجاوزکاریهاي صدام بود به کمک او شتافته بودند. با مجوز سپاه نفتکش هاي کوچک، نفت عراق را به دوبی منتقل میکرد
)
و در آنجا به عنوان نفت ایران وارد بازار میکرد.
( 7

به هر حال همراه با داریوش به محل ملاقات در هتل "رویال ابجد" رفتیم. این هتل در خیابان "الرقه" واقع است. در
38 ساله به نظر می آمد. ، آنجا یک خانم کره اي نیز بود که به نظر می آمد طرف معامله باشد. بسیار شیک پوش بود.
37

طوري که من متوجه شدم آقاي رضا هاشمیان، سید مهدي حسینی، داریوش باریکانی و خانم کره اي در ملاقات و احیانا
مذاکرات حضور داشتند.
داریوش به من گفته بود که این خانم کره اي چندین بار به ایران سفر کرده است و مهدي هاشمی نیز وي را به خوبی
میشناسد. خود داریوش نیز به نظر می آمد با این خانم به خوبی آشنا باشد. با یکدیگر خیلی گرم بودند و حتی داریوش با
او روبوسی کرد .
* آیا روبوسی کردن آقاي داریوش باریکانی با این خانم کره اي غیر عادي نبود؟
اگر از جهت موازین اسلامی میگویید، آنها رعایت موازین را فقط مختص مردم میدانند. داریوش باریکانی از سفرهایش
و "ماجراهایی" که داشته بسیار تعریف میکرد. به طور مشخص از سفري که با محسن هاشمی به آفریقا داشت برایم تعریف
کرد. گفت که در آن سفر چگونه دختران جوان سیاه پوست را به هتل برده و در آنجا "لذت "برده اند. او با لذت از
جزئیات کرده هاي خود با آن دختران تعریف میکرد. من به شدت بعید میدانم که آنها اول صیغه خوانده باشند و بعد....

ادامه دارد


زیر نویس
-1 گروه فرقان نام خود را از سوره ي فرقان گرفته است و "جدا کننده حق از باطل" معنی میدهد. روحانی جوانی به
نام علی اکبر گودرزي رهبري این گروه را به عهده داشت. هسته اولیه آن پیش از انقلاب 1357 شکل گرفت.
گروه فرقان با اتکا به افکار دکتر علی شریعتی و بویژه بحث او درباره "اسلام منهاي روحانیت" به این نتیجه رسید که نظام
جمهوري اسلامی با "تشیع سرخ علوي" منافات دارد و در نتیجه به ترور افراد بویژه روحانیون با نفوذ در جمهوري اسلامی
ایران کمر بست.
این گروه طی کمتر از یک سال فعالیت تروریستی خود در چندین سوءقصد سپهبد قرنی در سوم اردیبهشت 58 ، مرتضی
مطهري در 12 اردیبهشت 58 ، حاجی طرخانی در تیرماه 58 ، رضی شیرازي در تیرماه 58 ، مهدي و حسام عراقی در شهریور
58 ، محمد مفتح در آذر 58 و محمدعلی قاضی طباطبائی و برخی دیگر را به قتل رساند .
ترور اکبر هاشمی رفسنجانی همچون چند نمونه دیگر نافرجام ماند.
گرچه قسمت اعظم اعضاي این گروه در دي ماه

1358 دستگیر شده و رهبر آنها، علی اکبر گودرزي همراه با دیگر فعالان این گروه عباس عسگري، علی حاتمی، حسن
اقرلو و علیرضا شاه بابا بیک تبریزي در خرداد 59 تیرباران شدند، اما سوءقصد نسبت به سید علی خامنه اي در تیر ماه 1360
نیز به این گروه منتسب شده است.
١١
١١
2 - عبدالمجید معادیخواه در کابینه رجایی وزارت ارشاد را به عهده داشت. یک فرد آگاه درباره او میگوید در سال 1359
زن زیبایی که احتمالا بیوه و یا همسر جدا شده از یک سرهنگ زمان شاه بود به دفتر کار آقاي معادیخواه قدم گذاشت.
آقاي وزیر دل باخت و وي را به صیغه خود درآورد. از آنجایی که آقاي خمینی به شدت با چندهمسري مخالف بود ایشان
را به استعفا ترغیب کرد .
عبدالمجید معادیخواه اکنون ریاست "بنیاد دائرة المعارف اسلامی" را به عهده دارد. این موسسه به کمک آقاي خامنه اي
در اوایل دوران ریاست جمهوري وي، در سال 1363 تشکیل شد. و غالبا محل تجمع "عزیزانی" است که به مصلحت کنار
گذاشته شده اند. این موسسه طی 20 سال فعالیت یک جلد دائرة المعارف منتشر کرده است.
یک منبع آگاه میگوید که در سال 1364 یکی از متخصصان وزارت نفت از سوي وزیر وقت (آقاي غرضی) مأمور شد تا
براي اعضاي بنیاد دوره آشنایی با مسائل نفت را بگذارد. پس از آن افراد این موسسه در چند قرارداد نفتی دخیل شدند.
3 - "دفتر نشر معارف اسلامی " به پیشنهاد عطاالله مهاجرانی و براي انتشار خاطرات اکبر هاشمی رفسنجانی تاسیس شد.
این دفتر در خیابان "یاسر" شمال میدان "یاسر" در نیاوران، در نزدیکی جماران واقع شده است. یک منبع مستقل دیگر
تایید میکند که این مرکز بیشتر به عنوان پوششی براي فعالیتهاي اقتصادي عمل میکرد. در ضمن به دلیل اینکه با کار نشر
ارتباط داشت از سهمیه کاغذ برخوردار بود و از این نظر نیز "منبع درآمد" خوبی محسوب میشد.
درسال 1376 این دفتر پروژه تاسیس موزه ریاست جمهوري رفسنجانی، یک مرکز تجاري و یک مرکز فرهنگی را در
همسایگی خود هدایت کرد که تمام کمپلکس "مجموعه فرهنگی، ورزشی تجاري رفسنجان" نام گرفت .
4 - یک کارشناس در این رابطه میگوید: "دفتر بازرسی ویژه رئیس جمهور" عملا چشم و گوش رئیس جمهور بود. مثلا
اگر رئیس جمهوري میخواست درباره یک موضوع مشخص به طور مستقیم اطلاع کسب کند این دفتر وارد عمل میشد، و
طبیعتا همواره یک فرد کاملا مورد اعتماد به ریاست آن گماشته میشد. این فرد غالبا عضو خانواده بود. در دوران آقاي
خاتمی نیز برادر وي علی خاتمی این پست را به عهده داشت. البته در ماههاي اول دولت خاتمی، براي مدت کوتاهی
علی ربیعی رئیس این دفتر شد. او از وزارت اطلاعات بود و در آنجا به نام عباد معروف بود . آقاي ربیعی در عین حال از
بنیانگذاران "خانه کارگر" است .
5 - رضا هاشمیان فرزند امام جمعه رفسنجان و برادر محسن هاشمیان، رئیس "شرکت پسته رفسنجان" است. محسن و رضا
هر دو خواهر زاده هاي هاشمی رفسنجانی هستند .
یک منبع آگاه میگوید، "شرکت پسته رفسنجان"، "شرکت تعاونی پسته ایران" و "منطقه آزاد سیرجان" در استان کرمان
جملگی تحت سلطه خانواده آقاي رفسنجانی قرار دارند و طی سالها واردات محصولات کره ي جنوبی همچون دوو،
هیونداي و وسائل الکترونیک توسط این شرکتها انجام میشده است. واردات معمولا از دوبی به "منطقه آزاد سیرجان"
صورت میگرفته که از قید گمرك و خیلی مسائل دست و پا گیر دیگر رها بوده است .
6 - سید مهدي حسینی در 1331 در اصفهان یا توابع آن به دنیا آمد. در سال 1359 پس از پایان تحصیل در ایالات متحده
به ایران بازگشت. بلافاصله پس از بازگشت در صنایع نفتی اصفهان آغاز به کار کرد. در سال 1363 1362 کارمند اداره
"امور قراردادها" ي شرکت نفت در تهران شد و در سال 1365 ریاست آنجا را به عهده گرفت. رئیس مستقیم وي سید
مجید هدایت زاده رضوي بود. اداره امور قراردادها زیر اداره امور بین الملل شرکت نفت قرار داشت که در آن روزها
تحت مدیریت حسین کاظم پور اردبیلی قرار داشت .
سید مهدي حسینی در این ایام به علی هاشمی (برادرزاده اکبرهاشمی رفسنجانی) نزدیک شد که در خرید فراورده هاي
نفتی فعال بود .
١٢
١٢
طی درگیري هاي درون قدرت ابتدا سید مجید هدایت زاده رضوي و سپس حسین کاظم پور اردبیلی، اولی به عنوان
سفیر به ایتالیا و دومی به همین عنوان به ژاپن فرستاده شدند. به این ترتیب سیدمهدي حسینی به مقام ریاست اداره امور
بین الملل رسید.
در انگلستان شد. وظیفه این شرکت خرید نفت از ایران NICO او در سال 1371 با حفظ سمت، مامور تاسیس شرکت نفتی
و فروش به مشتریان در اروپا بود. در این راستا میبایست اعتبار شرکت بالا رفته و آن را براي دریافت وامهاي بانکی
میلیاردي از بانکهاي بزرگ آماده سازد. حسینی مدیر عامل شرکت شد در حالی که همچنان قائم مقام اداره امور بین
را به عهده گرفت . NICO الملل بود. سید مجید هدایت زاده رضوي نیز با حفظ سمت سفیر ایتالیا ریاست هیئت مدیره
این شرکت تاکنون در قراردادهاي اعتباري به ارزش ده ها میلیارد دلار دخیل بوده است. یک منبع آگاه در این رابطه
میگوید، این آقایان معمولا به درصدهاي پائین "کمیسیون" راضی نیستند اما اگر تصادفا به 2 درصد هم راضی شده باشند
این دو درصد را باید از ده ها میلیارد حساب کنیم.
سید مهدي حسینی دو روز پیش در تاریخ 17 آگوست 2005 طی موج استعفاهاي اطرافیان هاشمی رفسنجانی از مقام خود
کناره گرفت. NICO به عنوان مدیر عامل
7 - یک مقام آگاه در این ارتباط میگوید:"مهدي هاشمی رفسنجانی همراه با برخی فرماندهان سپاه پاسداران در این کار
صحنه گردان بودند. در طرف مقابل عدي فرزند صدام حسین قرار داشت. یعنی معامله بین دو دولت نبود بلکه افراد یا
گروهی از افراد این معامله را براي نفع شخصی انجام میدادند .
وي نحوه اي را که آقاي عبدالله قاسمی به عنوان تبادل نفت مطرح میکند صحیح نمیداند. او میگوید فروش نفت عراق
توسط ایرانیها به این ترتیب بود که نفت در بصره تحویل گرفته و به پالایشگاه هاي ایران فرستاده میشد. از این طرف به
همان مقدار نفت از ایران گرفته و به عنوان نفت ایران و طبیعتا بدون موانع بین المللی به فروش میرسید .
او همچنین آغاز قاچاق نفت عراق توسط سپاه پاسداران را در سال 1995 و پایان آن را در سال 1997 عنوان میکند. اوج
این معاملات را در سال 1996 میداند. در سال 1997 گزارشهایی مبنی بر این عمل غیرقانونی ایرانی ها منتشر شد که رفته
رفته عرصه را بر ایران تنگتر کرده و به توقف این معاملات انجامید .