۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

برای کار ، نان و آزادی

عباس منصوران


نخستین گام برای تضمین پیروزی خیزش کنونی، سرنگونی حکومت اسلامی و انحلال بی‌چون و چرای تمامی دستگاه‌‌های سرکوب حاکمیت سرمایه‌داری آن است. «سبز‌» به رهبری موسوی- خاتمی این را نمی‌خواهد. کاربرد نام «جنبش» از همین منظر به گرایش زیر رهبری و پیرو این جناح، اشتباهی ژرف است؛ زیرا که جنبش، از سرشت دیالکتکی پدیده‌ها بر می‌خیزد و شاخص آنتی‌تزی‌است که در برابر تز تثبیت گرا، پیوسته در جنبندگی و پویایی و دینامیسم ذاتی، از پتانسیل نیروی مادی و معنوی یعنی طبقاتی – فلسفی خود ْ‌نیرو می‌گیرد. این وجه تضاد، از همین روی پیشرو، است. ماندن در وضعیت سازش و همسازی طبقاتی و بازتولید اسارت و مناسبات حاکم را بر نمی‌‌تابد. ‌از همین زاویه، رفرم در چارچوب قانون اساسی در دستور کار نیروهای تثبیت‌گرا قرار گرفته است. رفرم روی دیگر سرکوب طبقاتی است برای مهار مبارزه طبقاتی دگرگون گرا. پیش‌گیری در برابر ‌قانون دیالکتیک مبارزه طبقاتی، واکسیناسیون رفرم، یعنی ویرایش و ترمیم همین نظام و مناسبات پوسیده و ضد انسانی، در همین نظام و مناسبات و دستیابی این جناح به مدیریت سیاسی و سیادت سرمایه، تمامی آن‌چیزی است که لیبرالیسم بورژوایی ایرانی به رهبری خاتمی‌ و موسوی و کروبی خواهان آن است. خیزش سراسری غیر طبقاتی، سرانجام یا سکوی پرش قدرت‌یابی نیروی سیاسی مناسبات حاکم خواهد شد و اعتراض علیه استبداد حاکم را به پشتوانه خیابان‌ها به استبدادی تازه فرا می‌رویاند؛ یا به جنبش طبقاتی دگرگون‌ساز، تکامل می‌یابد. از این دیدگاه، کاربرد مفهوم «جنبش» تنها در این فرآیند دگرگون‌‌ساز و بینادین معنا می‌دهد و جز این، همه تثبیت گرا و سرانجام، ارتجاعی خواهد بود. یگانه تضمین پیروزی اعتراض‌های خیابانی حکومت شوندگان، حضور و رهبری طبقاتی سازمانیافته کارگران خودآگاه و تهی‌دستان و زحمتکشان متحد طبقاتی کارگران است- همراهی و کارازار متحدانه‌‌ی طبقه و لایه‌های اجتماعی که آزادی‌اشان در گروی انقلاب سیاسی پیروزمند و تداوم انقلاب اجتماعی است. در غیر اینصورت، همه شعارها و وعده‌‌ها، بیهوده و با خوشبینانه‌ترین برداشت، خودفریبی خواهد بود. بهمن ۵۷ ، و سرنگونی حکومت شاه و برپایی حکومت اسلامی گواه زنده‌ی چنین بی‌‌مسئولیتی فاجعه‌بار سیاسی‌است. گستره و ابعاد فاجعه‌‌ی این فریب وخودفریبی را سی سال خونبار بر دوش داریم. ابعاد این فاجعه را نه تنها در ایران و منطقه، که به سراسر جهان سایه افکند و جهانیان را به آسیب کشانید.

سبز، رنگی است برای پوشاندن تضاد طبقاتی بهره‌کشان و طبقه و لایه‌های زیر ستم. تلاش لیبرالیسم در ذات خودْ مستبدِ ایرانی، به سبب خاستگاه و پایگاه طبقاتی‌اش، به چنگ گرفتن قدرت سیاسی یعنی دولت‌است. دمکراسی این جناح،‌یعنی تسخیر دولت و برقراری نهادهای حاکمیت‌«عقلایی» سرمایه. مدیریت سیاسی مناسبات مبتنی بر استثمار انسان از انسان، در دمکراتیک ترین شکل و شمایل (به پرتاب میلیون‌ها کارگر به خیابان‌ها در غرب بنگرید)، به شدت ضد انسانی‌است به ویژه با فرماسیون سرمایه‌داری و محکوم به واپس ماندگی تاریخی ایران، هیچ مجالی برای اجرای کوچکترین رفرم‌های ادعایی را نخواهد داد.

نیروی سوم در این مبارزه‌ی سه جانبه- باند نظامی حاکم، جناح رقیب، حکومت شوندگان- با تجربه‌گیری از بهمن سال ۵۷، و هزینه‌‌های پرداختی این خبط تاریخیِ تسلیم در برابر حکم جنایتکارانه «حکومت اسلامی، نه یک کلمه بیش، نه یک کلمه کم» خمینی و همدستانش، با هویت یابی خود،‌ تن به بی هویتی زیر رنگ و نیرنگ‌ها نخواهد سپرد. بازتولید و بازسازی دولت پوسیده‌ی مناسبات حاکم، هدف سرمایه‌‌ی جهانی به یاری اتحادیه اروپا و دولت اوباما و دیگر مدیران اجرایی و لابی‌های سرمایه‌های چندجانبه و گلوبال هستند.

رادیکالیسم خیزش هرآینه تکامل یابنده کنونی، اکنون دو نیروی رقیب غالب و مغلوب را به عقب نشینی واداشته است. حکومت باندها، از سویی با تمایم توپ و تشرها و جنایت‌ها، صدای قیام و خرد شدن ستون‌مهره‌های خود را می‌شنود و اقرار می‌کند. باند سپاه و خامنه‌ای در بن بست کامل قرار گرفته است، بدون هیچ چاره‌ای. آنان، با قربانی کردن کارگزارانی حتا تا سطح احمدی نژاد، به امید جلوگیری از فروپاشی و جناح رقیب، به درخواست حذف «نظارت استصوابی» شورای نگهبان، و همه پرسی و دستکاری قانون اساسی رسیده است. این البته،‌ پی آمد پتانسیل و تکامل خیزش همه‌گانی است که با سازمانیابی شتابنده کارگران در ماه‌‌های اخیر نیرو می‌گیرد.

آزادی حکومت شوندگان،‌کارگران و زحمتکشان، به همراه کارگران و زحمتکشان خلق‌های زیر ستم در سراسر ایران، به عنوان «رکن اصلی» این مبارزه طبقاتی، در گرو آن است که معادله را نه به خواست دو نیروی رقیب بورژوایی، که به سود برهم زدن و درهم شکستن این ساختار اسارتبار به پیش‌برند.

اعتراض توده‌های به‌پا‌خاسته آنگونه که تا کنون از سوی میرحسین موسوی با عبارت پردازی، تبلیغ و ترویج شده، مهار نمی‌پذیرد و ساختار شکن است. شعار انحرافی و اسارتبار «رای مرا پس بده» عمری چند روزه داشت. وانمود کردن اعتراض‌‌های خونین ۸ ماه گذشته تاکنون به «تقلب»‌ در انتخابات، در نخستین گام خود، جز سرنگونی جمهوری اسلامی به هیچ چیز دیگری رضایت نمی‌دهد.

سلف لیبرالیسم ایرانی در اعتراض به حکومت شاه در سال ۳۲، به رهبری محمد مصدق و سپس در سال ۵۷ به رهبری مهدی بارزگان، و نامه سرگشاده دکترکريم سنجابی، دکتر شاپور بختيار، داريوش فروهر به محمد رضا شاه پهلوی در ٢٢ خرداد ١٣٥٦ بسا «فراتر» از تن سپاری رفرمیست‌های کنونی، خواهان رفرم در مطلقیت حکومت شاه بود که «شاه بایستی سلطنت کند، ‌نه حکومت». آنان، خواهان اجرای قوانین مشروطه بودند؛ اما خلف آنان،‌کوچکترین اشاره‌ای به مشروطه حتا آلوده به مشروعه نمی‌‌کند، و نیز کوچکترین اشاره‌ای به دستاوردهای جنبش بورژوایی یک سده پیش و دفاع از آن نمی‌کند. و به حاکمیت مطلقه ولایت چوپان/گله‌ای مذهب تشیع سرمایه، هیچ سخنی نمی‌گوید. لیبرال‌رفرمیست‌های «سبز» به قبای جنایتکارترین تبه‌کار تاریخ آویزان شده و یا امام و پیشوا گویان، در محور اسارت می‌چرخد و حکومت شوندگان را چشم بسته، به پیرامون این چرخش عصاره‌ای اسارت آور می‌چرخاند تا طبقات حاکم، همچنان به روغن‌کشی خویش از گرده‌ی تولید کنندگان، با شلاق طبقاتی تداوم دهند.

شگفتی و طنز است که بورژوازی لیبرال برون افتاده از حاکمیت سیاسی و کارگزاران سیاسی ریز و درشت پیرامونی گستره توده ای- اکثریتی و جمهوری خواه ملی و مذهبی و ناسیونالیست‌و مشروطه خواه ووو همه همه، رهبری خود از جناح بیرون افتاده از حاکمیت جمهوری اسلامی می‌جوید و زیر سایه‌ی علم سبز پناه می‌آورد. این گرایش در بهمن سال پنجاه و هفت، مدیریت سیاسی حکومت اسلامی را سازمان داد و به تثبیت‌آن کوشید و کمتر از دو سال به کارگزاری همین رهبری سبز و حزب جمهوری اسلامی به بیرون پرتاب شد. اما ضرورت منافع طبقاتی در ذات خود، عقلانیتی این چنین می‌طلبد. جای شگفتی نیست؛ زیرا گره خوردن منافع طبقاتی در طیف بورژوایی به هم، منطق و عقلانیتی تاریخی دارد. کمون پاریس، آنگاه که بیسمارک صدراعظم آهنین پروس و آلمان، خطر حکومت کارگری را در برابر دید، ناپلئون اسیر و چندین سپاه تسلیم شده‌اش را در پاریس نیمه اشغال، آزاد کرد تا کمون را به خاک خون نشانند.

اکنون بهمن آمده است، بهمنی برای دفن حاکمیت سیاسی باندهای حکومت اسلامی.

مردم باید بیاموزدند تا به وعده‌هایی که هیچ ضمانت اجرایی ندارد، فریب نخورند. تنها به نیروی خود، به ساختارهای سیاسی و اتحادهای طبقاتی خود، به راهبری‌های شورایی خویش و به نیروی مادی اعتماد و باور داشته باشند.

سرنوشت خود را باید خود دست گیریم، و گرنه سوم شخص‌ها از راه رسیده و خمینی وار برگرده‌ها می‌نشیند و بر گردن‌ها زنجیر خواهند بست. لیرالیسم ایرانی به رهبری خاتمی‌ها / موسوی‌ها نه نان خواهد داد، نه آزادی و انسانیت. پس کارگران و زحمتکشان و آزادیخواهان برابری طلب، خود برای کار ، نان، آزادی و خودگردانی شورایی سازمان یابیم.

فوریه ۲۰۱۰

۱۹ بهمن ۱۳۸۸

منبع: سايت ديدگاه

به یاد جان‌باختگان حماسه سیاهکل
















































































علی‌اکبر صفائی‌فراهانی
رفیق صفائی در سال ۱۳۱۸ در تهران متولد شد. پس از تحصیلات ابتدائی وارد هنرستان صنعتی تهران شد و از همان سال اول با رفیق سعید کلانتری آشنا گردید.
در این زمان صفائی عضو گروه جزنی – ظریفی بود که این گروه بین سال‌های ۳۹ تا ۴۲ در فعالیت‌های جبهه ‌ملی شرکت می‌کرد. از سال ۴۲ به بعد گروه به تجدید سازمان دست زد و به تدارک مسلحانه پرداخت. رفیق صفائی به همراه رفیق کلانتری و دیگران «تیم ‌کوه» را به وجود آوردند.
پس از بازداشت عده‌ای از فعالین گروه، رفیق صفائی مخفی شد و به خاطر کسب تجارب انقلابی جنبش خلق فلسطین، به اتفاق رفیق صفاری آشتیانی از طریق عراق عازم فلسطین شدند، اما رژیم وقت عراق آن‌ها را بازداشت کرد و تا سرنگونی رژیم عراق در زندان ماندند. پس از آزادی از زندان عراق، به فلسطین رفت و به همکاری با جبهه آزادی‌بخش خلق فلسطین پرداخت و فرمانده یک پایگاه مهم چریکی (با نام مستعار ابوالعباس) شد. در تابستان ۱۳۴۸ به ایران بازگشت و به اتفاق رفقای دیگر به سازماندهی گروه مشغول شد. وی دوباره به فلسطین برگشت و در اوایل سال ۱۳۴۹ به همراه رفیق صفاری آشتیانی به منظور سر و سامان دادن به وضعیت گروه و ایجاد یک حرکت وسیع علیه رژیم جنایت‌کار شاه به ایران برگشت.
در ۱۲ بهمن همان سال، به دنبال بازداشت رفیق حسن‌پور از تیم شهر، حمله سراسری ساواک به گروه شروع شد. رفیق صفائی از کم و کیف یورش پلیس آگاه شد. تمام تدارک‌های چند ساله گروه با یورش پلیس در معرض نابودی کامل قرار گرفته بود. درگیری با دشمن و برپا کردن جنبش مسلحانه مبرم‌ترین وظیفه تیم جنگل بود. علیرغم شرایط نامساعد، به علت دستگیری یکی از رفقا توسط پایگاه ژاندارمری سیاهکل، رفیق صفائی که در اثر نبردهای فلسطین، از روحیه بالای نظامی برخوردار شده بود، تاریخ ۱۹ بهمن را برای حمله به پاسگاه سیاهکل برگزید و طی حمله‌ای قهرمانانه موفق شدند پس از کشتن چند تن از مزدوران مستقر در پاسگاه و خلع ‌سلاح آنان به طرف جنگل‌های اطراف سیاهکل عقب‌نشینی کنند.
از ۱۹ بهمن تا ۸ اسفند تیم جنگل مورد حمله متمرکز دشمن قرار گرفت که رفقای تیم دلیرانه جنگیدند و بیش از ۶ افسر و درجه‌دار دشمن را از پای درآوردند. سپس رفیق صفائی و رفقای همراهش وارد قریه چهل‌ستون شدند که مورد حمله عده‌ای از روستائیان به رهبری کدخدا قرار گرفته و دستگیر شدند.
گفته می‌شود رفیق صفائی در اثر شکنجه‌های وحشیانه مزدوران ساواک به شهادت رسید ولی رژیم جنایت‌کار شاه نام او را همراه با ۱۲ تن از همرزمانش که در ۲۶ اسفند اعدام شدند، اعلام کرد. رفیق صفائی در زمینه تاکتیک و استراتژی تألیفاتی دارد که رساله «آنچه یک انقلابی باید بداند» از آن جمله است.

جلیل انفرادی

رفیق جلیل انفرادی از همان کودکی با درد و رنج و نیز مصائبی که سیستم سرمایه‌داری برای کارگران و زحمتکشان به ارمغان می‌آورد آشنا شد و در همین محیط پرورش یافت. رفیق، کارگر جوشکار بود و به همراه رفیق شهید اسکندر صادقی‌نژاد سندیکای فلزکار مکانیک را ایجاد کردند. او از کوهنوردان باسابقه و نیز از اعضای مؤثر کاوه بود (گروه کاوه به ‌وسیله رفقا صفائی فراهانی، اسکندر صادقی‌نژاد و کلانتری به وجود آمده بود). وی از سال ۱۳۴۴ با گروه جزنی‌ – ‌ظریفی در تماس بود که پس از دستگیری گروه در سال ۱۳۴۶ و تجدید سازمان آن در سال ۱۳۴۷، به فعالیت در گروه ادامه داد.
فعالیت‌های رفیق جلیل انفرادی در سندیکای فلزکار مکانیک باعث شده بود که عناصر ساواک یک لحظه راحتش نگذارند. آن‌ها همیشه به سراغش می‌آمدند و به شکنجه و مرگ تهدیدش می‌کردند. اما از آن جا که همیشه از پشتیبانی کارگران کارخانه برخوردار بود، بالاجبار آزادش می‌کردند. یکی از کارگران فلزکار مکانیک درباره رفیق می‌گوید: جلیل یک‌پارچه شور بود، آتش بود، جلیل همه‌اش صفا و محبت بود. می‌بایست برخورد او را با مردم می‌دیدی تا به عمق احساسات پاکش پی ‌می‌بردی. جلیل برای ما یک رفیق بود، یک آموزگار بود. توی کارخانه هنگامی که جانمان به لب‌مان می‌آمد، هر وقت خسته می‌شدیم، هر وقت احساس تنهایی می‌کردیم، می‌رفتیم پیش جلیل، جلیل برای ما حرف می‌زد، علت دردهایمان را می‌گفت و راه رهایی را. جلیل برایمان شعر می‌خواند. وقتی با جلیل به کوه می‌رفتیم دنیایی داشتیم، سال ۴۳ برفراز قله توچال اولین پناهگاه را ساختیم. اسمش را گذاشتیم پناهگاه کارگر، این اولین کار دسته‌جمعی‌مان بود که بیرون کارخانه انجام می‌دادیم. پناهگاه هنوز هم پابرجاست. هر وقت به قله می‌روم، بی‌اختیار نگاهم به سنگ‌ها خیره می‌شود، بر پیکر سخت هر سنگ چهره مصمم و آفتاب سوخته جلیل را می‌بینم که مثل همیشه فریاد می‌زند:
اگر در شهر از داشتن
سرپناه محرومیم،
اگر در کارخانه هستی ‎ مان را
می‌گذاریم،
امروز آشیانه محقرمان را بر
فراز قله بلند البرز بنا می‌کنیم،
و فردا
پرچم پیروزی‌مان را
بر بلندترین بلندی جهان.

محمدرحیم سمائی

رفیق محمدرحیم سمائی در سال ۱۳۲۶ در تهران متولد شد. سال‌های اول دبیرستان وی مصادف با جنبش سال‌های ۳۹‌-‌۴۲ بود. از این زمان فعالیت سیاسی رحیم آغاز شد و به‌ طور پیگیر در این مبارزات شرکت نمود. پس از کشتار وحشیانه مردم بی‌سلاح در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و شکست جنبش، کینه و نفرتش نسبت به رژیم ترور و وحشت، عمیق‌تر و شعله عشقش به کارگران و زحمتکشان ایران فزون‌تر شد.
سرکوب خونین ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و به بن‌بست رسیدن مبارزات سیاسی، رحیم را مانند بسیاری از رفقای دیگر به یک نتیجه رسانید: “پاسخ قهر ضد انقلاب، قهر انقلابی است.”
رفیق محمدرحیم سمائی از سال ۱۳۴۲ به کوهنوردی علاقه پیدا کرد و عضو گروه کوهنوردی کاوه شد که رفقا صفائی ‌فراهانی، کلانتری، جلیل انفرادی و اسکندر صادقی‌نژاد آن را سازمان‌دهی کرده بودند.
در سال ۱۳۴۵ وارد دانشگاه پلی‌تکنیک شد و به زودی با رفیق شهید غفور حسن‌پور آشنا شد و در فعالیت‌های صنفی‌ – سیاسی دانشگاه شرکت می‌جست. آشنایی با جهان‌بینی علمی و مطالعه تاریخ مبارزات رهائی‌بخش خلق‌های جهان راه تازه‌ای پیش پای او گشود.
رفیق سمائی در سال ۱۳۴۷ با رفیق حمید اشرف آشنا شد و فعالیت مخفی‌اش در تیم کوه آغاز شد. سرتاسر تابستان ۱۳۴۸ در شمال بود و با دیگر رفقای تیم برای شناسایی منطقه و چگونگی عملیات، همکاری نزدیک داشت.
تهیه لباس و آذوقه برای رفقای جنگل از جمله وظایف رفیق در سال ۱۳۴۹ بود. رفیق سمائی در ۱۵ شهریور ۱۳۴۹ با دیگر افراد کوه به جنگل رفتند و به فرماندهی رفیق صفائی‌فراهانی مانور خود را در جهت آماده شدن کامل اعضای تیم کوه از جبهه شرقی، آغاز کردند. در درگیری نابرابری که از ۱۹ بهمن تا ۸ اسفند به طول انجامید، دشمن توانست رفیق سمائی و مهدی اسحاقی را به شهادت برساند و ۷ تن از تیم کوه را دستگیر کند. رفیق حمید اشرف همیشه می‌گفت: “رفیق سمائی یک انقلابی راستین بود و در تحقق آرمان‌های خلق همه ‌گونه فداکاری از خود نشان ‌داد.”

اسماعیل معینی‌عراقی

رفیق اسماعیل در سال ۱۳۲۱ در اراک متولد شد. وی در سال ۱۳۴۱ وارد دانشکده پلی‌تکنینک تهران گردید. در سال ۱۳۴۵ در رشته برق فارغ‌التحصیل شد. رفیق در سال ۱۳۴۶ به گروه پیشتاز جزنی‌ – ‌ظریفی پیوست. وی در ارتباط با رفقای سیاهکل در گروه شهر فعالیت می‌کرد. در تاریخ ۱۲ بهمن ۱۳۴۹ در محل کار خود (شرکت سهامی تلفن) بازداشت شد و در روز ۲۶ اسفند ۱۳۴۹ به همراه حماسه‌آفرینان سیاهکل به جوخه اعدام سپرده شد.

محمدعلی محدث‌قندچی

رفیق محمدعلی محدث ‌قندچی در سال ۱۳۲۴ در خانواده‌ای زحمتکش در تبریز به دنیا آمد. در دوران کودکی همراه خانواده‌اش به تهران آمد و پس از طی دوران دبستان و دبیرستان در سال ۱۳۴۲ وارد دانشکده دامپزشکی دانشگاه تهران شد. او که قلبش مملو از عشق به توده‌ها و کینه و نفرت از طبقه استثمارکننده بود، در مبارزات مردم به‌ طور فعال شرکت می‌کرد. رفیق در دانشگاه نیز مبارزات صنفی‌ – سیاسی دانشجویی را با شرکت فعال خود، شدت می‌بخشید و در این راه نیز با همرزم فدایی‌اش عباس دانش بهزادی همراه بود.
وی دوباره توسط دژخیمان شاه دستگیر گردید ولی به ‌علت آن که مدرکی علیه وی نداشتند آزاد شد. رفیق در سال ۱۳۴۷ پس از اتمام دانشکده به خدمت اجباری فرستاده شد و پس از خدمت در اوایل آذر ماه سال ۱۳۴۹ زندگی مخفی خود را آغاز کرد. وی به ‌اتفاق سایر همرزمان جان بر کف ناقوس مرگ امپریالیسم و عمال داخلی‌اش را در ایران بر فراز قله‌های سر به فلک‌ کشیده البرز و جنگل‌های گیلان به صدا درآورد.

هوشنگ نیری

رفیق نیری در سال ۱۳۲۷ در شهر لاهیجان متولد شد. در خرداد ماه ۱۳۴۶، با به‌ پایان رساندن تحصیلات ابتدائی و متوسطه به‌ یکی از روستاهای خرم‌آباد رفت و به عنوان سپاهی به ‌کار مشغول شد. در این زمان عملاً کار سازمانی خود را شروع کرد و چند بار با رفیق علی‌اکبر صفائی ‌فراهانی به خارج از کشور مسافرت کرد و در ایجاد ارتباط و تدارک اسلحه نقش به‌سزایی داشت. در اواسط سال ۱۳۴۹ به همراه دیگر رفقا در سیاهکل به مقدمات ایجاد فعالیت چریکی پرداخت. در حمله به پاسگاه سیاهکل از ناحیه دست زخمی شد و سرانجام در بهمن ۱۳۴۹ به همراه رفیق صفائی ‌فراهانی و جلیل انفرادی در یک خانه روستایی واقع در کوه‌پایه‌های سیاهکل دستگیر گردید و در روز ۲۶ اسفند، پس از تحمل شکنجه‌های فراوان از طرف عمال رژیم جنایت‌کار شاه، به‌همراه ۱۲ تن از رفقا تیرباران شد.

احمد فرهودی

رفیق احمد فرهودی در سال ۱۳۲۰ در ساری متولد شد. وی کارمند دارایی بود و در سال ۱۳۴۶ فعالیت خود را در گروه احمدزاده شروع کرد. گرچه قبل از این تاریخ فعالیت‌های پراکنده‌ای نیز داشت ولی فعالیت سیاسی‌ – ‌تشکیلاتی او مربوط به ایجاد گروه احمدزاده، مفتاحی و پویان می‌باشد. رفیق احمد در اولین تیم رزمنده‌ای بود که پس از تعیین مشی سیاسی‌ – نظامی گروه، همراه ۳ تن از رفقای رزمنده دیگر خود رفقا کاظم سلاحی، احمد زیبرم و حمید توکلی بانک ونک را مصادره انقلابی کردند.
چهار ماه پس از این واقعه رفیق احمد به گروه رزمندگان سیاهکل پیوست و به‌همراه سایر رفقای قهرمانش حماسه شکوهمند سیاهکل را آفریدند.
رفیق احمد پس از دستگیری، در صبح‌دم ۲۶ اسفند ۱۳۴۹ به ‌دست دژخیمان رژیم دست‌نشانده امپریالیسم آمریکا تیرباران گردید.

ناصر سیف‌دلیل صفائی

رفیق ناصر در سال ۱۳۲۲ در یک خانواده کارگری در سنگسر متولد شد. پس از طی دوره تحصیلات ابتدائی در بندر ترکمن و دوره متوسطه در ساری، به ‌عنوان شاگرد اول مازنداران، در سال ۱۳۴۰ وارد دانشکده پلی‌تکنینک تهران شده و در سال ۱۳۴۵ در رشته مکانیک فارغ‌التحصیل گردید.
در دوره دانشکده، در امور صنفی و دانشجویی مشارکت فعال داشت و مسئول کتابخانه دانشجویان بود و بعد از پایان تحصیلات، از اعضای هیئت مدیره جامعه فارغ‌التحصیلان پلی‌تکنیک بود.
رفیق پس از اتمام دوره خدمت اجباری سربازی، در کارخانه “تولیدارو” به کار مشغول شد. شروع فعالیت رفیق در سال ۱۳۴۶ با گروه جزنی‌ – ظریفی بوده است که پس از بازگشت رفیق علی‌اکبر صفائی‌ فراهانی، در گروه شهر به اتفاق (فاضلی، مشیدی، اسماعیل معینی‌عراقی) در جهت تدارکات عملیات مسلحانه فعالیت می‌کرد.
رفیق ناصر در ۱۲ بهمن ۱۳۴۹ بازداشت شد و پس از تحمل شکنجه‌های فراوان، در ۲۶ اسفند ۱۳۴۹ به‌همراه رفقای همرزمش به جوخه اعدام سپرده شد.

غفور حسن‌پور اصیل

رفیق غفور به سال ۱۳۲۱ در شهر لاهیجان متولد شد. در سال ۱۳۴۱ وارد دانشکده پلی‌تکنیک شد. او از پایه‌گذاران سازمان صنفی دانشکده بود. در سال ۱۳۴۴ رفیق غفور به بخش سیاسی‌ – ‌صنفی گروه جزنی‌ – ظریفی پیوست. رفیق در سال ۱۳۴۶ از دانشکده فارغ‌التحصیل گردید.
پس از ضربه خوردن و دستگیری بخش رهبری گروه، به بخش سیاسی‌ – نظامی باقی‌مانده گروه پیوست. وی با پشتکار و خستگی‌ناپذیری بی‌مانندش موجب احیای گروه گردید.
در سال ۱۳۴۸ بعد از دستگیری تعدادی از مبارزین که به فلسطین می‌رفتند (این عده بعداً به گروه فلسطین معروف شدند)، به وسیله پلیس شناخته شد و تحت تعقیب قرارگرفت. در ۲۳ آذر ۱۳۴۹ در رابطه با محفلی که رفیق با ‌آن‌ها در ارتباط بود، دستگیر شد. رفیق غفور در روز ۲۶ اسفند ماه ۱۳۴۹ همراه رفقای سیاهکل به دست دژخیمان شاه تیرباران گردید. مادر رفیق بعد از شنیدن خبر تیرباران فرزندش چنین می‌گوید: “انقلاب ایران هم‌چون درخت تناوری است که ریشه‌های قطورش در دل خاک وطن جای دارد. پسر من و نظایر پسر من تنها شاخه‌های این درخت تناور هستند و دشمن تنها می‌تواند شاخه‌های این درخت را بزند ولی ریشه هم‌چنان پابرجاست و با زدن هر شاخه، شاخه‌های بسیار خواهد رویید. پس من از مرگ فرزندم دلگیر نیستم، امید من به شاخه‌های جدید است.”

اسکندر رحیمی مسیحی

رفیق اسکندر در سال ۱۳۲۶ در لاهیجان به ‌دنیا آمد و تحصیلات ابتدائی و متوسطه را در مدارس لاهیجان به ‌پایان رساند. رفیق در سال ۱۳۴۶، زمانی که دوره خدمت اجباری را می‌گذارند، وارد گروه جزنی – ‌ظریفی شد و پس از پایان دوره خدمت اجباری، در آموزش و پرورش استخدام و در شهرستان فومن به تدریس پرداخت.
رفیق اسکندر مسئول ارتباط گروه با تیم کوه بود. او در جریان حماسه شکوهمند سیاهکل دستگیر و پس از شکنجه‌های بسیار، در سپیده‌دم ۲۶ اسفند ماه ۱۳۴۹ همراه با پیشتازان جنبش نوین کمونیستی ایران، تیرباران شد.

عباس دانش‌ بهزادی

رفیق عباس در سال ۱۳۲۱ در شهر بم متولد شد. پس از اتمام تحصیلات متوسطه، به منظور ادامه تحصیل وارد دانشکده دامپزشکی تهران شد. رفیق در طی دوران دانشجویی، در کلیه فعالیت‌های صنفی – سیاسی شرکت می‌جست و نیز در کنار سایر رفقایش قندچی، حسن‌پور، حمید اشرف، هادی فاضلی، صفائی ‌فراهانی و … به مبارزه می‌پرداخت. وی جزو آخرین افرادی بود که در سیاهکل زنده دستگیر شد.
پس از دستگیری، رفیق را تحت شدید‌ترین شکنجه‌ها قرار دادند تا بلکه به خیال خام خود بتوانند به اسرار خلق دست یابند. اما کوردلان تاریخ نمی‌دانند که از دل فرزندان دلیر خلق، پیشگامان جنبش نوین کمونیستی، نمی‌توانند کلامی بیرون کشند. او قهرمانانه در زیر شکنجه‌های وحشیانه دژخیمان مقاومت کرد و به دنبال آن، در اسفند ۱۳۴۹ همراه با رفقای همرزمش به جوخه اعدام سپرده شد.

مهدی اسحاقی

رفیق مهدی اسحاقی در سال ۱۳۲۴ در تهران به‌دنیا آمد. او مانند هزاران نوجوان میهن ستمدیده ‎ ‌مان، با دشواری‌های بسیار روبرو بود. در دوران تحصیل، سخت‌کوش و خستگی‌ناپذیر، دقیق و کنجکاو، با اراده، مصمم، صادق و تیزهوش بود.
تحصیلات متوسطه را در دبیرستان جهان ‌دانش مشهد به ‌پایان رساند و در سال ۱۳۴۵ وارد دانشگاه شیراز شد. از همان ابتدای ورود به دانشگاه، فعالانه در مبارزات سیاسی‌ – صنفی شرکت می‌کرد. در اعتصابات دانشجویی سال ۱۳۴۶ فعالانه شرکت جست و به‌همین دلیل شش ماه از تحصیل محروم شد.
رفیق قبل از آشنایی با رفیق شهید رحیم سمائی مدتی با گروه ستاره سرخ فعالیت داشت، سپس زندگی مخفی اختیار کرد و با همرزم خود فدایی شهید سمائی، همراه با سایر رفقای گروه سیاهکل، به فعالیت‌های جدیدی پرداخت.
در بهمن ۱۳۴۹ پس از شرکت در خلع ‌سلاح پاسگاه ژاندارمری سیاهکل، به ‌دست دژخیمان سرسپرده امپریالیسم آمریکا، به شهادت رسید.

شعاع‌الدین مشیدی

رفیق در سال ۱۳۲۱ در شهر رشت متولد شد. در سال ۱۳۴۰ به‌عنوان شاگرد ممتاز در کنکور پلی‌تکنیک تهران موفق گردید. در دوران دانشجویی، یکی از فعالین مبارزات صنفی دانشجویان فعالیت می‌کرد.
در سال ۱۳۴۴ در رشته برق فارغ‌التحصیل گردید و پس از اتمام دوره خدمت اجباری، در قسمت فنی رادیو و تلویزیون و سپس در شرکت مخابرات به‌ کار پرداخت.
رفیق در سال ۱۳۴۶ در ارتباط با رفقای سیاهکل قرار گرفت و در گروه شهر به اتفاق رفقای فاضلی و معینی‌عراقی در جهت تدارک عملیات مسلحانه فعالیت می‌نمود. در تاریخ ۱۲ بهمن ۱۳۴۹ بازداشت و تحت شدیدترین شکنجه‌ها قرار گرفت. رفیق مشیدی در ۲۶ اسفند ۱۳۴۹ به همراه همرزمانش به جوخه اعدام سپرده شد.

هادی بنده‌خدا لنگرودی

رفیق هادی در سال ۱۳۱۹ در لنگرود متولد شد و تحصیلات ابتدائی و متوسطه خود را در همین شهر به‌پایان رساند. او در سال ۱۳۴۱ وارد دانشکده پلی‌تکنیک تهران شد. رفیق به طور مستمر در فعالیت‌های صنفی – سیاسی دانشگاه شرکت می‌جست. در اعتصابی که سال ۱۳۴۶ از طرف دانشجویان برنامه‌ریزی شده بود، به‌ طور فعال شرکت کرد و به‌ همین دلیل از دانشگاه اخراج گردید. بعد از آن به ناچار به خدمت اجباری رفت و در سال ۱۳۴۸ توسط رفیق شهید غفور حسن‌پور به عضویت گروه پیشتاز جزنی‌ – ظریفی درآمد و در بخش خارج از شهر شروع به فعالیت کرد. در این زمان با رفقای تیم کوه تحت فرماندهی رفیق شهید علی‌اکبر صفائی‌ فراهانی به جنگل‌های شمال رفت و دوره شناسایی – آموزشی را به مدت ۶ ماه به پایان رسانید.
پس از حمله به پاسگاه سیاهکل، رفیق در جنگل‌های سیاهکل دستگیر و روز ۲۶ اسفند ۱۳۴۹ به‌ دست جلادان رژیم شاه تیرباران گردید.

محمد‌هادی فاضلی

رفیق محمد‌هادی فاضلی در سال ۱۳۲۳ در فیروزآباد فارس متولد شد. او در سال ۱۳۴۱ وارد دانشکده پلی‌تکنیک تهران شد و در سال ۱۳۴۵ در رشته برق فارغ‌التحصیل شد. در تمام دوران دانشگاه، از فعالین مبارزات صنفی‌ – سیاسی دانشکده بود. پس از اتمام دانشکده و گذراندن دوره اجباری خدمت سربازی در وزارت آب ‌و‌ برق استخدام شد. در سال ۱۳۴۶ به گروه پیشتاز جزنی – ‌ظریفی پیوست و در ارتباط با رفقای سیاهکل، در گروه شهر فعالیت می‌کرد. در جریان حمله به بانک ایران و انگلیس شرکت داشت. در تاریخ ۱۲ بهمن ۱۳۴۹، در محل کار بازداشت شد و در سحرگاهان ۲۶ اسفند ۱۳۴۹ با ۱۲ تن از رزمندگان راه ‌رهایی طبقه کارگر، به‌ دست دژخیمان سرسپرده امپریالیسم آمریکا تیرباران شد.

بیانیه نشریه دانشجویی بذر به مناسبت 22 بهمن


سی و یک سال از زمان مصادره ی انقلاب مردم ایران توسط آخوندها سپری شده است. از همین رو 22 بهمن در حافظه تاریخی ایرانیان در عین اینکه یادآور یک پیروزی بزرگ مردم در بزیر کشاندن سلطنت بوده، روز از کف رفتن دستاوردهای شان نیز هست. تا قبل از خرداد 88 و جنبش اخیر مردم، با دو نوع جریان فکری کاملاً متضاد مواجه بوده ایم؛ گروهی نه تنها مبارزات بسیار ارزشمند مردم در سالهای پیش از انقلاب را فراموش کرده بلکه واقعیت مصادره دستاوردهای آن مبارزات فراموش نشدنی بدست ارتجاع اسلامی را انکار کرده و یا از یاد برده بودند و همواره انقلابیون واقعی را به خاطر آن اقدامات محکوم می کردند.

دومین گروه، آن دسته از انقلابیون بودند که در سالهای پس از انقلاب 57 به مبارزه ای پیگیر در مقابل ارتجاع حاکم دست زده و اگر از قتلگاه های سالهای 60 رژیم جان سالم به در برده باشند، در طول این سالها با فراز و نشیب های بسیار از مبارزات انقلابی خود دست نکشیدند و در جهت افزایش آگاهی عمومی و افشای ظلم و ستم موجود کوشیده اند.

پس از سی و یک سال جنایات فراوان رژیم علیه مردم و سالها ظلم و بیداد و ستم علیه اقشار گوناگون جامعه، سر انجام در خرداد 88، انتخابات بهانه ای برای فوران خشم مردم گردید و آتش پنهان شده زیر خاکستر فوران نمود و اکثر ستمدیدگان را برای ابراز خشم و نفرت به خیابان کشانید. اینبار هر دو گروه دوشادوش یکدیگر برای ابراز خشم خود حضور داشتند. حضور آنان در خیابان این امکان را فراهم کرد تا چهره فریبکار و جنایتکار جمهوری اسلامی برای اکثریت مردم ایران و جهانیان آشکار گردد.

پس از سی و یک سال، امروز شاهد ضدّیت عمیق مردم با جمهوری اسلامی، شاهد "شعارهای مرگ بر خامنه ای و مرگ بر جمهوری اسلامی" بر در و دیوارها، شاهد هزاران زندانی سیاسی پس از حرکت های اخیر و شاهد جانباختگان فراوان در حرکت های اعتراضی و زندان های مخفی این رژیم جنایتکار هستیم. از سوی دیگر شاهد شکل گیری حرکت های رادیکال مردم در روزهایی چون 13 آبان، 16 آذر و بویژه روز عاشورا بودیم که بر خلاف اهداف رژیم و اصلاح طلبان در آن روز پیش رفت و جریانی متضاد با کلیت جمهوری اسلامی شکل داد.

از همین رو امسال با وجود این ضدّیت عمیق، 22 بهمن برای مردم آخرین روز از دهه فجر آخوندها نیست، آغازی دوباره است: برای شورش، فریاد علیه ظلم و از ریشه برکندن اساس ستم و استبداد و استثمار. از اینرو امسال حضور گسترده مردم بسیار ضروری است، ما دانشجویان و جوانان انقلابی با تمام نیرو و خشم خود به خیابان می آییم و روز 22 بهمن را از دزدانی که سی و یک سال پیش دسترنج مادران و پدرانمان را به غارت بردند باز پس می گیریم و با استفاده از این روز و سایر روزهای مبارزه در تلاش خواهیم بود تا خیزش را ادامه داده و رهایی جامعه را محقق نماییم.

برای کسب پیروزی واقعی بایستی نقاط قوت گذشتگان را سرمشق راهمان قرار دهیم و نقاط ضعف را نقد و اصلاح کنیم. باید خود را به علم انقلاب مسلح نماییم و با اتکا به دانش انقلابی مبارزه کنیم.

جمهوری اسلامی به دنبال مصادره انقلاب همواره تلاش داشته به تحریف تاریخ پرداخته و 22 بهمن را به نام خود ثبت نماید. در همین راستا با وجود آنکه نیروهای چپ نقش مهمی در انقلاب 57 ایفا کرده بودند نام آنان را از تمامی برنامه ها و رسانه هایش حذف کرده و نیروهای مذهبی و آخوند ها را نیروی اصلی آن انقلاب نشان می دهد و در نهایت آن روز انقلابی تحت عنوان یوم الله به عنوان روزی مذهبی از هویت اصلی اش تهی کرده است. در اقدامی مشابه اهداف مبارزات پس از بهمن 57 و تجارب انقلابی کسب شده در سالهای 60 – 57 را وارونه جلوه می دهد. در تاریخ فرمایشی آنان خبری از مقاومت کارگران و زحمتکشان شهر روستا در مقابله با ارتجاع اسلامی نیست؛ اشاره ای به 5 روز مقاومت شجاعانه زنان در هشت مارس 57 در مقابل فرمان حجاب اجباری نیست؛ صحبتی از مقاومت رزمنده مردم ترکمن صحرا، عربهای خوزستان و ده سال مقاومت مسلحانه مردم کردستان و قیام کمونیستها در سال 60 در آمل نیست. بی جهت نیست که با ابزارهای گوناگون؛ روزنامه، سخنرانی و برنامه های ساختگی تلویزیونی تلاش دارند این حقایق را وارونه جلوه دهند. وحشت فراوان سران جمهوری اسلامی تکرار دوباره آن حرکت ها و در خطر قرار گرفتن اساس نظام است.

22 بهمن فرصت مناسبی است برای مبارزه علیه جمهوری اسلامی و حرکت در جهت تغییر اساسی جامعه در جهت منافع عمومی مردم. اکنون وظیفه ماست که از تجربه انقلاب 57 در حرکت پیش رو استفاده نماییم. یکی از شباهت های مهم جنبش اخیر و سالهای منتهی به انقلاب 57، حضور تمامی اقشار و گروه ها در صف مبارزه است که به نوعی نقطه قوتی برای هر دو حرکت محسوب می شود اما از سوی دیگر عدم حضور رهبری رادیکال، انقلابی و مترقی است که بتواند این جنبش و حرکت انقلابی را در جهت رهایی حقیقی ستمدیدگان و در جهت منافع اکثریت مردم سوق دهد. در هر دو نمونه مشابه این نقطه ضعف بسیار مهمی محسوب می گردد.

همین نقطه ضعف بود که منجر شد خمینی بتواند با کمک امپریالیستها برای مصادره انقلاب به ضرر منافع عمومی مردم و به نفع صاحبان ثروت و قدرت، به ظاهر رهبر انقلاب گردد. بدین سان انقلابی که با هدف برچیدن هر گونه ظلم و ستم، استبداد و استثمار شکل گرفته بود به جانشینی شکلی از ارتجاع توسط شکلی دیگر از آن انجامید.

بنابراین، مهمترین مسئله ای که در خیزش جاری بایستی مورد توجه همگان و علی الخصوص جوانان رادیکال و انقلابی قرار گیرد، از میان بردن این نقطه ضعف است چرا که در صورت عدم توجه به این نقیصه، بار دیگر شاهد مصادره مبارزات مردم توسط نیروی ارتجاعی دیگری خواهیم بود. در این راستا بایستی در جهت متشکل شدن و تشکیل نهادهای انقلابی به منظور برنامه ریزی دقیق برای پیشبرد اهداف و خواسته های انقلابی مردم و جلوگیری از ادامه تلاش های رژیم در جهت سرکوب جنبش تلاش نماییم. نکته قابل توجهی که وجود دارد این است که برای جلوگیری از انحراف از اهداف انقلابی، بایستی به ماهیت خواسته ها و شعارهای موجود توجه بسیار نماییم تا بار دیگر افرادی چون خمینی نتوانند با مجموعه ای از شعارهای عوام فریبانه، رهبری این جنبش مردمی را در دست بگیرند.

از ویژگی های قابل توجه یک رهبری رادیکال "ضدّیت با کلیت نظام جمهوری اسلامی" است. همانطور که همگان پس از گذشت چندین ماه مبارزه در خیابان در یافته اند که افرادی چون موسوی، کروبی و خاتمی علیرغم شعارهای فریبنده قبل از انتخابات و پس از آن، در واقع ضد منافع عمومی مردم حرکت کرده و تنها به دلیل دعواهای جناحی و تضاد بر سر قدرت در مقابل جناح حاکم قرار گرفته اند و هم اکنون که اساس نظام را در خطر می بینند، همچون گذشته در برابر مردم صف آرایی کرده اند. مردم به تجربه دریافته اند که در نظام جمهوری اسلامی امکان اصلاحات در جهت منافع شان وجود ندارد و تنها راه رهایی، برهم زدن کلیه ساختارهای جمهوری اسلامی و ساختن جامعه ای نوین است.

ما علم مارکسیسم را علم رهایی جامعه می دانیم و برای تحقق جامعه کمونیستی تلاش می نماییم. به دنبال این هدف در شرایط کنونی در درجه اول جامعه ای را واجد تأمین منافع عمومی مردم می دانیم که فاقد حاکمیت دینی باشد. همانطور که در روزهای اخیر مردم نیز به این نتیجه رسیده اند و به طور وسیع ضدّیت خود با حکومت دینی را در مبارزات خیابانی نشان داده اند.

ما خواهان جامعه ای عاری از ستم و استثمار هستیم. جامعه ای که با برنامه ریزی صحیح اقتصادی که مبنایش سود نباشد، نابسامانی های اقتصادی موجود که منجر به لگد مال شدن طبقات فرو دست زیرِ فشار سود آوری عده ای قلیل سرمایه دار وابسته به نظام امپریالیستی جهانی شده در جهت تعدیل نابرابری و رفع استثمار از میان برود. جامعه ای آزاد که قوانینش بر اساس شأن و منافع عموم انسانها باشد، قوانینی که عاری از هر گونه تبعیض جنسیتی، طبقاتی و ملیتی و مذهبی باشد. جامعه ای که در آن کلیه امور بدست مردم سپرده شود و توسط نهادهای مردمی اداره شود. جامعه ای که در آن دین از دولت کاملا جدا باشد و در آن فرهنگی مترقی و بالنده حاکم باشد.

از این رو در 22 بهمن ما به خیابان می آییم، شورشگر، قاطع و هوشیار، تا بگوییم:

جمهوری اسلامی نمی خواهیم با تمام ساختارهای و نهادهای سرگوبگرانه اش و قانون اساسی ارتجاعی اش!

اعدام، شکنجه، تجاوز و زندان را نه تنها محکوم می کنیم بلکه خواهان از بین رفتن کلیه قوانین و مجازاتهای اسلامی و قوانین ضد انسانی در کلیات و جزئیاتش هستیم.

هیچ یک از نهادهای سرکوبگر و ستمگر را در هیچ لباس و فُرمی برنمی تابیم. پلیس مزدور، بسیجی قلدُر، لباس شخصی چماق بدست نمی خواهیم!

ممنوعیت تجمع و تشکل، سرکوب اعتراض و خاموشی هر فریاد حق طلبانه ای را محکوم می کنیم!

بیش از این اجازه قتل و سرکوب دگراندیشان، روشنفکران، کارگران، دانشجویان و معلمان و ... را نمی دهیم!

سرکوب و فرودستی زنان و تبعیض جنسیتی نه در دانشگاه، نه در کارخانه، نه در خیابان و نه در خانه را دیگر تحمل نمی کنیم!

سرکوب مذهبی مردم، دخالت مذهب در تمام ارکان جامعه از سیاست و اقتصاد و آموزش و فرهنگ گرفته تا نظام قضایی و روابط شخصی و جنسی بس است. نمی خواهیم!

باندبازی با قدرتهای مختلف جهان سرمایه داری کافیست. ما یوغ وابستگی را که با بنیادگرایی اسلامی عجین شده دیگر نمی خواهیم!

دیگر پستی و حقارت برای تأمین نیازهای اولیه زندگی مان را تحمل نمی کنیم. غارت ثروتهای کشور و استثمار مردم کارکن توسط باندهای قلدُر سپاهی و مذهبی را تحمل نمی کنیم!

آموزش و کتابهای مدرسه ای و دانشگاهی بی محتوا، مذهبی و خُرافی، ضد زن، تسلیم طلبانه و هرزه پرور را به زباله دانی می افکنیم! بساط خرافات و دروغ از مراکز آموزش علم باید برچیده شوند!

استفاده از فاشیسم مذهبی و شوونیسم علیه ملل تحت ستم، اقلیتهای زبانی، اقلیتهای مذهبی، دگرباشان جنسی و ... را نمی خواهیم.

ما به خیابان می آییم و فریاد می زنیم :

تمام زندانیان سیاسی- عقیدتی باید سریعاً آزاد شوند.

آمرین و عاملین جنایتهای دوران حاکمیت این رژیم و قاتلین مردم در ماههای گذشته باید معرفی و در دادگاههای عادلانه با نظارت مردمی محاکمه شوند.

اسامی ربوده شدگان و جانباختگانی که در گورهای دسته جمعی یا انفرادی بی نام و نشان طی سی و یک سال اخیر مدفون شده اند باید مشخص و محل دفن آنها، دلیل جانباختن آنها، عقیده و باورشان و .. برای مردم روشن گردد.

ایجاد تشکل مستقل کارگری، دانشجویی، معلمان و انجمن های مردمی برای تمامی اقشار باید آزاد باشد و حق اعتصاب و اعتراض باید برسمیت شناخته شود.

برابری کامل حقوقی و اجتماعی زن و مرد باید میسر گردد و تمامی نهادها و قوانینی که مانع این برابری می شوند باید برچیده شوند.

برآوردن این خواسته ها هیچگاه با وجود این رژیم میسر نخواهد شد. تنها راه بدست آوردن آنها، درهم شکستن ساختارهای این نظم کهنه است. تحقق این خواستها تنها در گروه اتحاد و مبارزه خودمان است. برای اینکار نیاز داریم که همدیگر را پیدا کنیم. باید ساختارشکنان همدیگر را بیابند و متحد شوند و سازمان یابند. باید بدانیم که در برابر نیروهای مزدور سلاح بدست مجبوریم از خود دفاع کنیم. دفاع از خود و دفاع از آزادی های بدست آمده در خیابان نه تنها مشروع بلکه ضروری است. عده ای عافیت طلب ما را به برخورد مسیح وار دعوت می کنند و می گویند اگر یک سیلی خوردید طرف دیگر صورت خود را برگردانید تا سیلی دیگر زده شود. یا ما را نصحیت می کنند که مبارزه مان را در سکوت و آرامش و به شیوه مسالمت آمیز پیش بریم. کدام عقل سلیمی باور می کند که این درندگان خونخوار بما رحم کنند؟ کدام عقل سالمی باور می کند که با سکوت ما هزاران زندانی و فعال سیاسی از زندان و کشتارگاهها رها خواهند شد؟ گردانندگان جمهوری اسلامی می دانند که ما برای چه به خیابان می آییم، برای فریاد زدن آنچه که نمی خواهیم و آنچه که می خواهیم. اینست که آنها را می ترساند. آنها می ترسند که در روز 22 بهمن ساختار شکنی در سطح کل جامعه بطور قطعی و نهایی فراگیر و تثبیت شود.

ما به خیابان می آییم و با نیروهای مستقل و رادیکالِ و رزمنده در خیابان بهم می پیوندیم و نیروی مبارزاتی مان را تقویت می کنیم، از طرف دیگر جلوی سکوتِ زشت علیه جنایتکاران و مماشات با آنان را می گیریم. ما می دانیم که با نزدیکی و اتحاد میان ما هم موج جدیدی از امید در صف مبارزاتی مردم راه خواهد افتاد و هم ترس ویژه ای بر دل دشمنان خواهد نشست. آری اگر با هم باشیم، اگر بر اهداف مان روشن باشیم می توانیم گامهای تعیین کننده ای در جهت پیروزی برداریم.