۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

برهان عظیمی: سرنوشت عایشه یک زن افغانی در جنگ امپریالیسم و بنیادگرایان اسلام رقم خورد

مجله تایم آمریکا با قرار دادن عکس عایشه بر روی جلد خود در 10 اوت 2010، در مقاله ای که با طرح سوال: " اگر ما از افغانستان حارج شویم چه اتفاقی خواهد افتاد"، شروع گشته، نوشته است که خروج نیروهای اشغالگر امپریالیستی به سرکردگی آمریکا، بازگشت نیروهای جهادگر طالبان به صحنه قدرت و روا داشتن ستم بر زنان این کشور، و آینده زن افغانی چیزی جز مگر سرانجام عایشه، نتیجه دیگری در بر نخواهد داشت!
دوران خردسالی عایشه در یک ازدواج تحمیلی از او ربوده شد. سالها بعد زمانیکه عایشه از این ازدواج برده معابانه گریخت، در شهر تحت کنترل طالبان حکم قصاص بریدن بینی و گوش هایش داده شد. برادر شوهر عایشه او را محکم نگاه می‌دارد، شوهرش ابتدا گوش‌ها و سپس بینی او را می‌برد.

آیا سرنوشت محتوم عایشه این چهره زن افغانی، در یک ستیز بین نیروهای جنگ سالاران نظام سرمایه داری-امپریالیستی جهانی ( به سرکردگی آمریکا) و نیروهای بنیادگرای اسلامی طالبان، رقم نخوده است!؟ و چرا؟

در طول اشک تمساح ریختن این نشریه امپریالیستی نوشته شده است: عایشه برای یک عمل جراحی پلاستیک به آمریکا فرستاده خواهد شد. به خواننده این درک القا می شود که گویا که با عمل جراحی بینی و گوش عایشه ستم مردسالانه متکی بر ارتجاع اسلام ارتجاعی و نظم امپریالیستی وارده بر زنان افغانی از سوی دولت دست نشانده جمهوری اسلامی افغانستان به سرگردگی سگ دست آموزش شان حامد کرزی، از میان خواهد رفت!
به خواننده القا می شود که طالبان حکم قصاص گوش و بینی زن جوانی را عملی نموده است، و "ما" (!) گوش و بینی اش بعنوان نیروی طرفدار "آزادی" زنان افغان و همچون "دمکراسی" مان به او اهدا می کنیم!

این جریده امپریالیستی در شرایط عمیقتر شدن بحران افتصادی ساختاری نظم سرمایه داری-امپریالیستی در جهان و بخصوص آمریکا، برای سنگین تر کردن وزنه ادامه جنگ و خونریزی آمریکا، و اولتیماتوم دادن به شهروندان و نیروهای مردمی مخالف این جنگ در آمریکا، که اعترضشان در پایان دادن به بیکاری و خانه خرابی و هزینه ها و بودجه های سرسام آور این جنگ هر چه رساتر شده است، برای برقراری نظم نوینی که امپراتوری بی چون چرای آمریکا را بر جهان مسلط نماید، داستان عایشه را مستمسک قرار داده است! آنرا با چنان آب تاب فریبنده ای به رشته تحریر در آورده است که از یگ سو از آن چماقی برای ایجاد حس "انسان دوستی" در شهروندان آمریکائی که برای امرار معاش روزانه شان با مرگ بر آمده از بحران اقتصادی آمریکا، دست و پنچه نرم می کنند به تب خود راضی نماید! و از طرف دیگر با مهندسی داستان عایشه عمق جنایات دولت مطبوعش را پنهان سازد و هیئت حاکمه جنگ سالار به نمایندگی اوباما را به عنوان نیروی آزادکنندگان بشریت معرفی نماید.

امپریالیسم آمریکا از فردای اشغال و تحت استعمار نوین قرار دادن افغانستان قانون شریعه اسلامی را به سرلوحه قانون حیات و زندگی روزنانه مردم تحت ستم افغانستان و بخصوص زنان این سرزمین قرار داد، و اعلام کرد به خاطر "نجات" زنان افغانی از چنگال نیروهای واپسگرا و متکی به روابط کهنه و پوسیده اسلام طالبانی،جنگ را در افغانستان آغاز نموده است.
هیئت حاکمه آمریکا به یمن تقویت قوانین ضد زن اسلامی مردسالارانه و قرار دادن آن در قانون اساسی افغانستان و عراق ازدواج برده معابانه دختران خردسال این جوامع را به جنس مونث تحمیل و نهادینه نموده است.

کیست که نداند، اعطای "آزادی" و "دمکراسی" مورد نظر آمریکا برای شهروندان و خاصه زنان افغانی کلید پهن کردن شاخک های استعمار و استثمار نظم جهانی سرمایه داری به سرکردگی آمریکا بوده است!؟
کیست که نداند، آمریکا نه به فکر منافع زنان افغانی و عایشه بلکه در فکر گستردن منافع استراتژیکش در آسیای میانه و جنوب باختر آسیا و خاور مبانه ( عراق!) می باشد!؟
کیست که نداند، عایشه این چهره زن افغانی بواسطه جنگ و ستیز نظام امپریالیسم جهانی از یک طرف و نیروهای واپسگرای اسلامی طالبان مورد ستم سرکوب از طرف هر دوی این نیروی های ارتجاعی قرار گرفته است!؟
کیست که نداند، به میمنت تجاوز آمریکا به افغانستان و در جوار کشتار هزاران تن از مردم بی دفاع افغان تحت عملیات "بگیر یا بکش " کماندوهای ارتش آمریکا، نیروهای واپسگرا و ارتجاعی طالبان جان تازه ای گرفتند و تقویت شده است!؟
کیست که نداند، ماشین جنگی آمریکا و نیروهای ناتو در باتلاق افغانستان و عراق گیر کرده است و آمریکا برای پیشبرد جنگش در این دو کشور با مشکلات فزاینده ای روبرو گشته است!؟
کیست که نداند، اهداف جنگ نشم نوین امریکا آنچنان برقرار نشده است، و آمریکا با اعزام بیش از 30،00 سرباز امریکائی در سال 2010 تنها کشتار و جنایت را افزون نموده است!؟
کیست که نداند، این مزخرف نوشتن های نشریه جنگ سالار امپریالیستی و ضد زن تایم در زمانی بیرون داده می شود که چشمان شهروندان آمریکا و جهان در سایه به بیرون درز کردن بیش از 92،000 صفحه از اسناد نظامی محرمانه جنگ افغانستان در 26 ژوئیه 2010، بر جنایات هولناک آمریکا، باز شده است!؟
کیست که نداند، سایت ویکی لیکنس این اسناد را در اختیار روزنامه های نیویورک تایمز آمریکا، گاردین بریتانیا و مجله اشپیگل آلمان قرا داد. اسناد یاد شده از ژانویه ۲۰۰۴ تا دسامبر ۲۰۰۹ را در بر می گیرد و شامل گزارش های منتشر نشده از کشته شدن هزاران هزار نفر غیر نظامیان در عملیات پنهان "بگیر یا بکش" کماندوهای آمریکایی علیه رهبران طالبان است. این اسناد نشاندهنده ارتکاب جرائم جنگی و جنایت علیه بشریت توسط دولت آمریکاست.*
بقول باب آواکیان صدر حزب کمونیست انقلابی آمریکا: " آنچه که در این جنگ و ستیز بین جهادگرایان از یک طرف و نظام امپریالیستی از طرف دیگر، در مقابل ما قرار دارد، اقشار و نیروهای تاریخن کهنه در میان بشریت استعمار شده و ستمدیده علیه قشر تاریخا کهنه در حکومت سیستم امپریالیستی است. این دو قطب ارتجاعی حتی زمانیکه یک دیگر را نفی می کنند، یک دیگر را تقویت می کنند. اگر شما از هر یک از این دو نیروی "کهنه" جانبداری کنید، نهایتن به تقویت هر دو پرداخته اید

یکبار دیگر به این نکته اشاره می کنم که نباید فراموش کرد که امپریالیسم آمریکا و سگان زنجیریش در سراسر دنیا برای ادامه تروریسم دولتی در براه انداختن جنگ امپراتوریش خود را بانی آزادی بشریت و بسط دمکراسی امپریالیسمی ( و نه مردمی و رادیکال ) در مقابل تروریسم جهادگران اسلامی معرفی می نماید.
جنگی که بین دو نیروی ارتجاعی بنیادگرایان مذهب اسلام ( طالبان، حماس، القاعده و حزب الله لبنان و جمهوری اسلامی ایران ) از یک طرف و امپریالیسم آمریکا و متحدینش برای بسط منافع استراتژیکش در جهان ( بویژه در آسیای میانه و خاورمیانه) در جریان است، یک جنگ ارتجاعی و ناعادلانه علیه بشریت است. این دو نیروی ارتجاعی در عین حال که با هم در جنگ و ستیزند، یکدیگر را تقویت می کنند و هر نیروئی که به هر نحوی و تحت هر توجیه بخواهد از هر یک از دو طرف این نیرو و چنین فرایند ارتجاعی دفاع نماید، به تقویت ادامه این جنگ ارتجاعی دامن می زند و هیزم بیار آتش چنین جنگی علیه اراده مردم تحت ستم جهان برای بوجود آوردن قطب مستقل خویش و آلترناتیوی سوای راهکار امپریالیسم جهانی به سرکردگی آمریکا از یک طرف و راهکار ارتجاعی نیروهای واپسگرای بنیادگرایان اسلامی شده اند.
در مقابل مردم تحت ستم جهان و بخصوص کارگران انقلابی کشورهای تحت ستم راه دیگری بجز سرنگونی نیروهای ارتجاعی بنیادگرای اسلامی ارتجاعی حاکم و قطع روابط رادیکال با نظم جهانی امپریالیسمی در یک انقلاب دمکراتیک نوین مبتنی بر سوسیالیسم علمی و کمونیسم انقلابی متصور نیست.
زنده باد سوسیالیسم علمی و کمونیسم انقلابی
برهان عظیمی
شنبه، بيست و سوم مرداد ۱۳۸۹ برابر با چهاردهم اوت ۲۰۱۰


* برای دیدن این اسناد به لینک سایت ویکی لینکس در زیر مراجعه شود
www.worldcantwait.net/index.php/home-mainmenu-289/6541-nearly-92000-classified-documents-leaked-expose-truth-of-afghan-war



ماجرای به آتش کشيدن کريمپور شيرازی،

پرويز داورپناه

کريمپور شيرازی
کريمپور تا دم مرگ از وفاداران مصدق بود و در همان روزهای نزديک به کودتای بيست و هشت مرداد در روزنامه اش به رفيقان نيمه راه مصدق که او را تنها گذاشتند در روزنامه شورش اين شعر را نوشت:
دلم به پاکی دامان غنچه می سوزد / که بلبلان همه مستند و باغبان تنهاست

چه پر خون نوشتند اين سرگذشت
دلی کو کزين غصه پر خون نگشت؟
خردمند ديرينه خوش می گريست
اگر مرگ داد است بيداد چيست؟
شفيعی کدکنی

در ميهن ما، انسان های بزرگی زيسته اند که هر يک به خاطر رفاه و آزادی مردم وطنشان، با قلم و انديشه به پيکار استبدادرفته و در آتش نامردمی ها سوخته اند.
يکی از آنها امير مختار کريمپور شيرازی ، شاعر و مدير شجاع و مبارز روزنامه ی شورش بود که جان خود را در ۳۵ سالگی در پای قلم و آرمانش از دست داد.
غروب روز ۲۳ اسفند ۱۳۳۲ در ميدان پادگان لشگر دو زرهی که اسارتگاه دکتر مصدق ، دکتر فاطمی ، کربمپور شيرازی و بقيه قربانيان کودتای ۲۸ مرداد۱۳۳۲ بود،مراسم چهارشنبه سوری شاهانه، با شرکت اشرف پهلوی (پرنسس مرگ ) و عليرضا پهلوی ( که مثل خواهرش اشرف در قساوت قلب مشهور بود) انجام گرفت.
اينان کريمپور را از زندان بيرون کشيدند ، به دستور اشرف پيکرش را آلوده به نفت کردند مدتی او را به توهين و تمسخر گرفتند. پالانی بر پيکر وی نهادند و دستور دادند با چهاردست و پا راه برود. با افروختن آتش ، جشن منحوسشان را آغاز کردند. زندانی به هر سو می دويد و فرياد می زد شعلهء آتش همهء بدن او را فرا گرفته بود و تماشاگران قهقهه سر داده بودند.
فردای آن روز او را در حالی که ديگر اميدی به زنده ماندنش نبود ، به بيمارستان ارتش منتقل کردند. در آنجا ، تمام توان خود را در گلو جمع کرد و فريادزد : والاحضرت اشرف مرا کشت ! اما دکتر ايادی ـ پزشک مخصوص ـ با تمسخر گفت : ديوانه است ، هذيان می گويد.
فردای آن شب ، از افراد بيرون زندان کسی ندانست که آن شب ، در زندان لشگر دو زرهی چه گذشته است.. تنها همين را فهميدند که روزنامه های تهران خبر از آتش گرفتن کريمپور شيرازی دادند.
امير مختار کريمپور شيرازی که در شعر ” شورش ” تخلص کرده ، فرزند امير قدمعلی از روستائيان خوش نام ومادرش « گل صنم » نام داشت و از دودمان کريم خان زند است که درسال ۱۳۰۰ هجری شمسی در روستای مجد آباد ، ازروستاهای اطراف فسا در يک خانواده ی روستايی به دنيا آمده بود.از انجا که خانواده اش نمی توانست هزينه تحصيل او را بپردازد ، بناچار وارد مدرسه نظام شد. اما پس از مدتی از آنجا بيرون آمد و وارد دانشکده حقوق شده و به دريافت ليسانس حقوق نايل آمد. وی از همان زمان به خبرنگاری روی آورد ، در سال ۱۳۲۹ ، امتياز روزنامه ی شورش را گرفت و چون در طول زندگی ، طعم تلخ فقر و ستم را چشيده بود ، وقتی وارد خدمات مطبوعاتی و روزنامه نگاری شد ، قلمش در خدمت محرومان قرار گرفت و ضمن اين که از هواداران مصدق بود ، عليه دشمنان مردم و دربار پهلوی مقالات تند و مهيجی می نوشت.
کريمپور جوانی با ذوق ، شاعر ، پر انرژی و بسيار وطن پرست بود. او در سال ۱۳۲۹ که فعاليت جبهه ملی به رهبری دکتر محمد مصدق در اوج خود بود و شعار ” صنعت نفت بايد ملی شود.” بر سينه هر جوان ايرانی می درخشيد ، روزنامه شورش را منتشر می کرد.اين روزنامه طرفداران فراوانی داشت.
کريمپور در شماره نخست شورش که به بزرگداشت محمد مسعود اختصاص داشت ، به خط درشت نوشت. :« من ملت ايران را به شورش دعوت می کنم.»
کريمپور با قلم تند و تيز خود قيام می کند و مردم را به انقلاب فرا می خواند و در سرمقاله اش فرياد می زند :
« با کمال صراحت و مردانگی آشکارا و علنی فرياد می زنم که ای مردم اگر طالب سعادت و خوشی ايران و ايرانيان هستيد، چاره منحصر بفرد فقط يک شورش و انقلاب خونين است. در صورتيکه از مرگ سرخ بترسيد با روی سياه در برابر کاخهای سفيد سر بفلک کشيده از گرسنگی و بدبختی خواهيد مرد. بايد بين مرگ شرافتمندانه و زندگی ننگين ، يکی را انتخاب کنيد. من مرگ شرافتمندانه را هزار بار بر زندگی ننگين ترجيح می دهم و حاضر نيستم در بستر مذلت و پستی جان خود را حراست کنم. اگر شما هم از مردی و مردانگی و غيرت نشان داريد ، بسم الله بفرمائيد، اين گوی و اين ميدان وگرنه بمانيد و بنام زندگی اينقدر در اين منجلاب مانند کرم بلوليد تا با پستی و حقارت از گرسنگی جانتان بالا بيايد.»
در شعری انقلابی از کريمپور می خوانيم :
انجمن در مجلس شورا ندارد حاصلی / انجمن بايست کردن در سرای انقلاب
ترس دولت ، ملت بيچاره را از پا فکند / نقشه ای بايد کشيدن از برای انقلاب
داروی صبر و شکيبايی نمی بخشد اثر / درد ما را نيست درمان جز دوای انقلاب
کاخ اين خونخوارگان را واژگون بايست کرد / ريختن بايد ز نو از خون بنای انقلاب
کريمپور در مورد اشرف پهلوی که در توطئه های عوامل بيگانه عليه مصدق يد طولايی داشت ، در روزنامه شورش نوشت :
” مردم می گويند اشرف چه حق دارد که در تمام شئون مملکت دخالت کرده و با مقدرات و حيثيت يک ملت کهنسال بازی کند. مردم می گويند اين پولهايی را که اشرف بنام سازمان شاهنشاهی از مردم کور و کچل ، تراخمی و بی سواد اين مملکت فقير و بدبخت می گيرد به چه مصرفی می رساند.
… مردم می گويند چرا خواهر شاه در امور قضائيه ، مقننه و اجرائی اين مملکت دخالت نا مشروع می کند. چرا خواهر شاه دادستان تهران را احضار کرده و نسبت به توقيف ملک افضلی جنايتکار و آدم کش اعتراض کرده و دستور تعويض بازپرس را می دهد.
چرا بايد يک نفر مفتخور نالايق بنام همسری خواهر شاه دربار سلطنتی يک مملکت تاريخی را ملعبه عياشی و خوش گذرانی خود قرار دهد…شاه اگر با طرد اشرف ، فاطمه و احمد شفيق عرب و هيلر آمريکايی افکار عمومی را تسکين ندهد ، عاصيان جان به لب آمده و کارد به استخوان رسيده ، ناچار خواهند شد برای حفظ استقلال و آبروی ايران کاری بکنند که ملت قهرمان و بزرگ فرانسه با دربار و لوئی شانزدهم کردند. حال خود دانيد با آتش و قهر و نفرت مردم.”
انتشار اين مقاله خشم دربار را برانگيخت و روزنامه شورش توقيف شد. پس از توقيف شورش نامه ی تهديد آميزی برای کريمپور فرستاده شد که بعدا” او متن نامه را در روزنامه شورش کليشه کرد :
“…ای مدير روزنامه شورش ! بدان و آگاه باش که اگر دست از مبارزه با اشرف پهلوی بر نداری ، عاقبت وخيمی در پيش داری ، ديدی که چگونه محمد مسعود می خواست عليه ما مبارزه کند ، به حيات او خاتمه داديم و باز هم می گوئيم ، اگر دست از مبارزه با ما بر نداری در همين روزها منتظر سرنوشت مسعود باش.”
شورش در دوران حکومت ملی دکتر مصدق ، در واقع افشاگر بسياری از توطئه های ضٌد مردمی درباريان و کارشکنان نهضت ملی بود و کريمپور براستی جان خودش را بر سر افشای توطئه گران گذاشت.
کريمپور در مقاله ای که با اين شعر شروع می شد در روزنامه شورش نوشت.:
به نام نکو گر بميرم رواست / مرا نام بايد که تن مرگ راست
” …به قرآن مجيد سوگند ياد کرده ام که حقايق را بگويم و بنويسم ولو اينکه به قيمت جانم تمام شود . من با خدای خويش عهد و پيمان محکمی بسته ام… چون من پرده هايی را بالا می زنم که در زير آن هزارها خيانت ، هزارها فساد و هزارها بدبختی و بيچارگی نهفته است…من جّدا” مصمم هستم که اين مبارزه ی سرسخت و آشتی ناپذير را تا سرحّد مرگ شرافتمندانه ی سرخ که ايده آل و آرزوی ديرين من است ، ديوانه وار دنبال کنم ، من با وجدان خود قرار و مدارهايی گذاشته ام ، من وظيفه دارم تمام لانه های زنبور را هر چقدر می خواهد خطرناک باشد ويران کرده و مردم را از شر آنان آگاه سازم. من کاملا”در طی انتشار اين سه شماره ی شورش خطر را پيش بينی و احساس می کنم و ناچار در مقدمه ، شهادتين خود را ادا کرده ام. “
کريمپور شيرازی بعد از سی ام تير ۱۳۳۰ در روزنامه ی شورش نوشت.:
” من نمی دانم مادر و خواهران و برادران شاه ديگر از جان مردم مفلوک و گرسنه و بی چيز چه می خواهند.؟ سی سال تمام خون مردم را مانند زالو مکيدند، مردم بيگناه و شريف را در سياهچال ها ی زندان انداختند ، املاک و اموال مردم را بزور از آنان گرفتند ، ناموس دختران و زنان ملت را بزور لکه دار و آلوده ساختند ، تمام دارايی و پول ملت را به بانکهای خارجی سپردند. شاه ، شعبان بی مخ ، عشقی ، پری غفاری و دزدان ديگر از مردم محروم و گرسنه ايران چه می خواهند؟
هزار مرتبه جای دريغ و آوخ هست / که شاه حامی چاقوکشان بی مخ هست
کريمپور تا دم مرگ از وفاداران مصدق بود و در همان روزهای نزديک به کودتای بيست وهشت مرداد در روزنامه اش به رفيقان نيمه راه مصدق که او را تنها گذاشتند در روزنامه شورش اين شعر را نوشت.:
دلم به پاکی دامان غنچه می سوزد // که بلبلان همه مستند و باغبان تنهاست.
کريمپور شيرازی پس از کودتای بيست و هشت مرداد ۳۲ و برقراری حکومت نظامی ، زندگی مخفی خود را آغاز کرد. و عاقبت در ۲۶ مهرماه ۱۳۳۲ دژخيمان محل اختفای او را يافتند و در زندان لشگر دو زرهی در سياهچالش انداختند. کريمپور در مدت اسارت شکنجه بسيار ديد ، تمام بدنش را با سيگار سوزاندند. سيخ داغ بر بدنش کشيدند ، تهديد و تطميعش کردند شايد توبه نامه ای از او بگيرند ، ولی او زير بار نرفت و همچنان به مصدق وفادار ماند.
روزنامه اطلاعات در شماره دوشنبه ۲۴ ۱سفند ماه ۱۳۳۲ ( شماره ۸۳۳۶ ) درصفحه اول خود تيتر زده بودکه :
« ديشب کريمپور شيرازی تصميم به فرار گرفت… وی می خواست سرباز محافظ خود را آتش بزند و چون موفق نشد خود را با نفت آتش زد.پيکر سوخته کريمپور جهت مداوا به بيمارستان شماره يک ارتش برده شده است. »
هيچکس ادعای رژيم را در باره خودکشی کريمپور و اينکه او خودش را آتش زده است باور نکرد و قساوت و بيرحمی رژيم از اين جنايت چندش آور موجب دلسوزی بيشتر مردم شد.
خبر مرگ کريمپور در روز ۲۵ اسفندماه ۱۳۳۲ انتشار يافت. دکتر ميرحقانی پزشک قانونی وقت که از او معاينه کرده ـ به خبرنگار کيهان چنين می گويد :
« مقارن ساعت ۶ بعد از ظهر به من اطلاع دادند که کريمپور شيرازی فوت کرده است من بلافاصله در بيمارستان شماره يک ارتش حضور يافتم . کريمپور در ساعت چهار و نيم بعد از ظهر فوت کرده بود، بر اثر معاينه ای که نمودم مشاهده شد چهار پنجم بدن او سوخته است ، سراسر بدن او بجز يک قسمت از پشتش و پاهای او تا نزديک قوزک بکلی سوخته ، بطوريکه اظهار می شد کريمپور علاوه بر کهنه ای که آغشته به نفت کرده بود قسمتی از لباسهای خود را نيز به نفت آلوده کرده بود و در نتيجه قسمت زيادی از بدنش سوخته بود. جل الخالق.»
از محل دفن کريمپور اطلاع دقيقی در دست نيست. اما آن چه مسلم است ، اين است که در هيچ منبع موثقی به ديده شدن قبر او چه در مسگر آباد ، چه جای ديگر اشاره ای نشده است و اگر گفته شود مدفن او نامعلوم است ، سخنی به دروغ گفته نشده است.کريمپور شيرازی هنگام مرگ ۳۵ سال داشت.
حسين مکی وکيل اول تهران در دوره هفدهم مجلس شورايملی که قبل و بعد از کودتا با شاه و دربار رابطه داشت ـ می نويسد حقيقت را با شاه در ميان گذاشته است. وی به ديداری که در ايام نوروز سال ۱۳۳۴ با شاه داشت، اشاره دارد ومی نويسد: ” …گفتم شهرت دارد که کريم پور شيرازی مدير روزنامه شورش را که در لشگر دو زرهی زندانی بوده نخست به چوبه ای بسته اند و با تلمبه امشی بنزين بر او پاشيده و آتش زده اند و سپس با شليک گلوله ای به مغزش او را کشته اند که طرز قتل و چگونگی چندش آور آن توليد تنفر کرده است و می گويند اعليحضرت خواسته است از او انتقام بگيرد !…”
امير مختار کريم پور شيرازی در زندان قطعه شعری سرود و در آن از قلم تيز شورش در دل خصم سخن گفت:
کلک ” شورش ” بدل خصم چنان کار کند // که بدان کوه کران تيشه ی فرهاد نکرد.
مرگ دلخراش و فجيع کريم پور از لکه های سياه بر دامن رژيم کودتا است.
کريمپور عصاره ی خشم مردم عليه سلطنت استبدادی بود و قلمش چون خنجری کاری بر قلب دشمن می نشست. همچون مصدق به مردم اعتماد داشت و تا واپسين دم حيات خود به پيمان خود با زحمتکشان وفادار ماند. آتشی را که در شامگاه ۲۳ اسفند ماه ۳۲ در پيکرش افروختند تا خرمن مقاومت، ايثار و جانبازی را بسوزاند. چنان کوره مبارزه خلق را دميد که شعله های آن رژيم پهلوی را در آتش خود سوزاند.
در پايان شعری از کريمپور شيرازی در بزرگداشت قيام ملی سی تير۱۳۳۱ داريم که روز سی تير سرود و در برابر هزاران تن مردمی که عصر آن روز غرق در پيروزی و غم بودند خواند.
ای شهيدی که بخون خفته و گلگون کفنی / ای عزيزی که بخون غرقه ز عشق وطنی
ای جوانی که در آزادی ايران عزيز / چهره گلگونی و خندانی و خونين کفنی
ای حبيبی که به آزادگی و جانبازی / شهره شد نام بلند تو بهر انجمنی
ای وطن خواه شريفی که نبودت ز وطن / بهره جز تير جفائی و کهن پيرهنی
ای هزاران که بخون گشته پر و بال تو غرق / از سيه کاری و خونخواری پير زغنی
ای جوانی که ز خون دل مردانه تو / گشته سيراب و برومند درخت کهنی
ای پريچهره عزيزی که در ايام شباب / خفته در خاک ز بيداد پليد اهرمنی
ای شهيدی که دم مرگ نوشتی بر خاک / « پيشوا زنده و جاويد » ز خون بدنی
جامه غرقه بخون تو چو شد پرچم دوست / خصم دانست که تو کاوه لشگر شکنی
سر و جان در پی جانان بگرفتی بر کف / تا نگويند که عاشق نئی و لاف زنی
جان شيرين بنهادی بسر عشق وطن / تا که پرويز بداند تو همان کوه کنی
سر قدم کردی و سينه سپر تير بلا / تا صف خصم بداند که تو روئينه تنی
سينه چاک ترا ديد چو مادر خنديد / پدری گفت بنازم که تو فرزند منی
نازم آن لحظه که خونين دهنت خندان بود / تانگويند که گريانی و خونين دهنی
نازم آن غيرت و آن همت و آن عزم بلند / که جز ايران بدم مرگ نگفتی سخنی
ای بخون خفته شهيدان بشما باد سلام / ای کفن پوش عزيزان بشما باد سلام

دکتر پرويز داورپناه

شعبان جعفری بار ديگر در تهران





سينا سعدی

خاطرات شعبان جعفری، کتابی که حاصل تلاش و مصاحبه هما سرشار با يک چهره کودتای 28 مردادی است، در تهران بحث های بسيار برانگيخته است.

کتاب نخستين بار در آمريکا منتشر شد. هما سرشار و شعبان جعفری که سالها پيش جلای وطن کرده اند، هر دو مقيم اين کشورند. انتشارات کتابسرا با مولف کتاب قراردادی بست تا کتاب را در تهران منتشر کند اما به محض رسيدن کتاب به تهران چند ناشر بطور همزمان اقدام به چاپ و نشر آن کردند.

سه چاپ از کتاب توسط سه ناشر ديگر منتشر شد. خوانندگان ايرانی که اين سالها به خاطرات متعلق به دوران گذشته علاقه می ورزند، از آن استقبال کردند. کتاب به چاپ های متعدد رسيد و ناشران ديگری نيز دست به کار انتشار آن شدند. تنها ناشر طرف قرارداد، بر اثر وضعيت پيش آمده از انتشار آن منصرف شد.

"دعوای حقوقی"

بازار خاطرات شعبان جعفری همچنان گرم بود و ناشران بيشتری به رقابت برخاسته بودند که علی اصغر رمضان پور معاون فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در يک مصاحبه مطبوعاتی اعلام کرد که "يک دعوای حقوقی" باعث شده است که وزارت ارشاد جلو توزيع کتاب را بگيرد. اشاره او احتمالا به اعتراض خانم هما سرشار بود که ناشر طرف قراردادش نتوانسته بود کتاب را منتشر کند و ديگران به او حق تأليفی نمی پرداختند.




دهد که بسيار مذهبی است و حتی ادعا می کند که عضو فداييان اسلام بوده است.

طبيعی است که بسياری از قدرتمندان و دوستداران حکومت اسلامی ميل نداشته باشند که شعبان جعفری که متهم است در کودتای 28 مرداد دست داشته، خود را از جنس آنان معرفی کند. از اين رو وزارت ارشاد که بخش کتاب آن با اقدامات محدود کننده محافظه کاران روبرو بوده ممکن است پس از برخاستن پاره ای سروصداها سياست علاج واقعه قبل از وقوع را در پيش گرفته باشد.

کتاب پس از آنکه با چاپ های متعدد رو به رو شد، مخالفت هايی برانگيخت. بعضی عملکرد وزارت ارشاد را زير سوال بردند که چرا به چنين کتابی اجازه چاپ داده است. چنانکه هفته نامه "يالثارات"، ارگان انصار حزب الله از يک نشست نقد و بررسی درباره کتاب خبر داد و نوشت موسی حقانی مدير موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران در اين نشست گفته است جريان آگاه و هوشياری در پشت کتاب است که سعی در مذهبی نماياندن شعبان جعفری دارد.

محتوای کتاب

کتاب تصوير نسبتا دقيقی از رابطه باباشمل ها و چاقوکشان دهه بيست وسی که هر يک محله ای را قرق می کردند، با دربار از يک طرف و با روحانيون پر نفوذ مانند آيت الله کاشانی، محمد تقی فلسفی و نواب صفوی از طرف ديگر به دست می دهد و در عين حال نقش شعبان جعفری را در کودتای 28 مرداد که آن همه معروفيت دارد کم رنگ می کند زيرا شعبان خان توضيح می دهد و برای خواننده روشن می کند که تا ظهر روز 28 مرداد در زندان بوده است.

مهمتر اينکه اين تصوير را که 28 مرداد توسط لات ها و چاقوکشان و روسپيان به وجود آمده، تا حدود زيادی به هم می ريزد و تصوير دقيق تر و واقعی تری از کودتای 28 مرداد به دست می دهد.

شعبان جعفری در لا به لا و جا به جای جواب های خود به پرسش های هما سرشار اينطور نشان می دهد که معتقدات مذهبی خالصانه ای داشته و دارد و چه اندازه به آيت الله کاشانی ارادت می ورزيده و عضو فدائيان اسلام بوده است.


مهمترين کار کتاب ترسيم لمپنيسم و تأثير انکار ناپذير آن در دوره ای از تاريخ ايران است


اين ادعايی است که "يالثارات" ارگان انصار حزب الله به مقابله با آن شتافته و برای رد آن مصاحبه ای با محمد مهدی عبد خدايی از اعضای معروف فدائيان اسلام ترتيب داده است. عبد خدايی در اين گفتگو به غير از آنکه عضويت شعبان جعفری را در جمعيت فدائيان اسلام تکذيب می کند و نشان می دهد که شعبان بی مخ حافظه خوبی در تاريخ رويداد ها ندارد - اين چيزی است که شعبان جعفری خود در سراسر کتاب بدان تاکيد می کند- در واقع سخنان او از جمله رفت و آمدش به منزل آيت الله کاشانی و روابطش با نزديکان و اطرافيان نواب صفوی را تاييد می کند.

کتاب در تصوير کردن بخشی از تاريخ ايران موفق است و بويژه در ارايه نوعی از فرهنگ که در گذشته رواج داشته کم مانند است. مهمترين کار کتاب ترسيم لمپنيسم و تأثير انکار ناپذير آن در دوره ای از تاريخ ايران است و نشان می دهد که اين پديده چه آميزه شگفت و متناقضی از زور و ترحم، قلدری و چاکری، بی قانونی و جوانمردی، تعصب و بی رحمی، وفاداری و نامردی و پارادوکس های ديگر است.

روزنامه "همشهری" در نقدی بر اين کتاب به نکات جالب توجهی اشاره کرده و نوشته است که شعبان جعفری که در کودتای 28 مرداد به شهرت رسيد، اين اقبال بلند را داشته که آنقدر زنده بماند که هم شاهد ثبت خود در تاريخ در مقام عنصری سرنوشت ساز برای يک ملت باشد، و هم شاهد نشر خاطراتش. خاطراتی که در اکثر قريب به اتفاق موارد مشابه جز بعد از مرگ صاحب خاطرات اجازه يا امکان انتشار پيدا نمی کند.

کتاب به لحاظ نثر از هر کتاب ديگری متفاوت است زيرا هما سرشار در اين کتاب لحن محاوره شعبان خان را حفظ کرده که شيوه سخن گفتن يکه بزن های تهران قديم را در خود دارد. حفظ اين شيوه سخن گفتن بجز آنکه کتاب را جذاب کرده، سبب ساز آن شده که خواننده همواره خود را رو به روی شعبان جعفری و مخاطب او حس کند. در واقع اين نفوذ کلام نيست که شعبان جعفری را حق به جانب جلوه می دهد، بلکه نوعی تصوير و سينماست که پيش چشم خواننده قرار می گيرد و گفتار مصاحبه شونده را که چه بسا در بسياری جاها بی پايه و نادرست باشد، باورپذير می کند.

بینش چماق‌داری، پیش‌بینی سید احمد خمینی


کیهان 1359

سی سال پیش، سید احمد خمینی در نامه‌ای به نمایندگان مجلس به سکوت‌شان در برابر کارهای چماق‌داران تاخت. در این نامه آمده است: «عزیزانم دعائی و خاتمی آخر چرا ساکتید و چرا هیچ نمی‌گویید، مگر چه مرگمان شده است؟…لابد شما هم استدلاتان این است که اگر فریاد برآوریم چماق داری بد است ضدانقلاب از آن بهره برداری می‌کند». همکارمان سیامند به بررسی این نامه تاریخی پرداخته است.

«اگر تا زود است جریان چماقداری را ریشه نکنید، فردا خیلی دیر است و شما خود قربانی این نوع تفکر خواهید شد… باز هرگاه یکی از افراد سرشناس جامعه انقلابی ما در یکی از نقاط ایران تصمیم به سخنرانی دارد عده‌ای معدود دست به آشوب و خرابکاری می‌زنند……نمی‌دانم چرا مسئولین حکومتی هیچ نمی‌گویند و چرا چماق داران را دستگیر نمی‌کنند و در مقابل مردم ستم‌دیده ما که تازه از یوغ چماقداران رژیم پهلوی نجات پیدا کرده‌اند محاکمه نمی‌کنند؟ چرا در این زمینه ساکتند؟ به خدا قسم تاریخ در مورد آنان بد قضاوت خواهد کرد»

این نامه ی سید احمد خمینی با روزگار فعلی ارتباطی تنگاتنگ دارد. تفکری که تنها خود را حامی «خط امام» می‌دانست و در عین حال به حقوق مردم تعّدی و تجاوز می‌کرد گروهی «چماق دار» و «عربده کش» که سیّد احمد از نیروی فراقانونی آنان برآشفت و نمایندگان مجلس را خطاب قرار داد که «چرا سکوت کرده‌اید». چماقدارانی که «یار شکنجه دیده‌ی انقلاب» را مورد آزار و اذیت قرار می‌دهند و او را در خانه‌ی خدا زندانی و پنجره ی مسجد را می‌شکنند، یاری که به گفته‌ی سید احمد «بعد از دو سال هنوز جای شکنجه بر بدن او نمایان است و در طول ۱۵ سال مبارزه‌ی امام یا دائما زندان بوده یا مشغول مبارزه در سطح بالا».

سید احمد خمینی رفت و این روزها را ندید، نخست وزیر و یاران سابق پدر، مورد اهانت و بسیاری از آنان سر از زندان‌ها در آوردند، حسینیه جماران جولانگاه چماقداران شد، در سالروز وفات آیت‌الله خمینی، حرمت فرزندش سید حسن را همین گروه شکستند.

آیت‌الله لاهوتی یکی از یاران انقلاب بود که تعدی به ایشان، چنین سید احمد خمینی را برآشفت، اگر امروز سید احمد خمینی حاضر بود و می‌دید که بر جمع بزرگی از انقلانیون چه رفته است، چه می‌گفت؟ از مجلسش کورسویی امید برای واکنش بر نمی‌تابد و گویی خود حامی این جریان هستند . سید احمد خطاب به مجلسیان چنین گفت «مگر چه مرگمان شده است؟ من از دیگران توقعی ندارم اما شما که امید ما بودید دیگر چرا؟ لابد شما هم استدلاتان این است که اگر فریاد برآوریم چماق داری بد است ضدانقلاب از آن بهره برداری می کند، اگر امروز جلوی این از خدا بیخبران را نگیریم، فردا نوبت افراد دیگر می‌رسد».
صدای این جریان چماقدار، در روزگار ما صدای رادیو و تلویزیونی شده که قرار بود خنثی کننده این گونه اعمال شرم آور باشد و اینان بدون هیچ گونه برخوردی آزادانه هر اقدام و عملی بخواهند انجام می‌دهند. سید احمد در نامه چنین گفته بود «چرا در چند دقیقه هر کسی یا هر گروهی را بخواهند دستگیر می‌کنند ولی این چماق داران بی آبرو آزادانه با اسم اسلام و امام هر کاری که بخواهند می کنند؟…چماقداری یک بینش سیاسی است که اگر دیر بجنبید بر تمامی جریانات سیاسی غلبه می کنند و رادیو-تلویزیون می تواند در خنثی کردن این گونه اعمال شرم آور نقش اساسی داشته باشد». افسوس که در این روزگار تلویزیون بازوی همان چماق داران شده و با حیثیت و آبروی افراد بازی می‌کنند.

این نامه نشان از آینده نگری و احساس خطر سید احمد خمینی نسبت به جریان چماقداران است. سید احمد نه تنها برای مرحوم لاهوتی، بلکه به گفته‌ی خودش در دفاع از ارزش‌ها و آزادی عقیده و حتی به نقل از خودش در خطر بودن اسلام این نامه را خطاب به نمایندگان مجلس نوشته بود.

متن کامل نامه‌ی سید احمد خمینی به نمایندگان مجلس در بهمن ۱۳۵۹ به شرح زیر است:

بسم الله ارحمن الرحیم
حضور محترم نمایندگان مجلس شورای اسلامی- پس از عرض سلام- مسئله‌ای که یکی دو روز پیش در رشت و کوچصفهان اتفاق افتاد، یکی از جریانات خطرناکی است که اگر همگی دست در دست یکدیگر نگذاریم و برای علاجش فکری عاجل نکنیم نمی دانم به کجا منتهی شود و از طرفی امام بارها و بارها فرموده‌اند که اظهار عقیده آزاد است و توطئه ممنوع. باز هر گاه یکی از افراد سرشناس جامعه انقلابی ما در یکی از نقاط ایران تصمیم به سخنرانی دارد، عده‌ای معدود دست به آشوب و خرابکاری می‌زنند و به عنوان اعتراض به این موضوع یکی دو روز هم در این باره عده معدودی فریاد می‌زنند و صدایشان خاموش می‌گردد. نمی‌دانم چرا مسئولین مملکتی در این باره هیچ نمی‌گویند و چرا چماقداران را دستگر نمی‌کنند و در مقابل مردم ستم دیده ما که تازه از یوغ چماقداران رژیم پهلوی نجات پیدا کردند محاکمه نمی‌کنند؟ چرا در این زمنه ساکتند؟ بخدا تاریخ درباره آنان بدقضاوت خواهد کرد.

آنچه موجب شد تا برآن شوم و چیزی بنویسم فقط و فقط به خاطر مسئولیتی است که احساس می‌کنم. مثلا در رشت برادرم آقای لاهوتی صحبت کنند. روز قبل خدمت امام می‌رسند و بعد راهی رشت می‌شوند در رشت عده‌ای محدود به سخنرانی ایشان حمله می‌کنند و مجلس را به هم می‌زنند و در مسجد نزدیک به دو ساعت او را زندانی می‌کنند. آیا می‌دانید چه کسی را زندانی می‌کنند؟ شخصی که در رژیم شاه به اقرار همه با انصاف‌ها از تمام روحانیون دربند بیشتر شکنجه شده است. شخصی که بعد از دو سال هنوز جای شکنجه در بدن او به خوبی پیدا است. شخصی را که در طول ۱۵ سال مبارزه امام، دائما زندان و یا مشغول به مبارزه در سطحی بالا بوده است. شخصی را که می‌توان معلول انقلاب نامید، شخصی را که آقای هاشمی رفسنجانی می‌گوید او را به حدی زدند که وقتی با من مواجهش کردند، او را نشناختم و او گوش‌های خودش را می‌دید. شخصی را که پاهای او بعد از چهارماه هنوز طوری مجروح بوده که قادر به ایستادن نبوده است، شخصی را که تنها برای این که به امامش فحش نداد چندین ساعت او را آویزان کردند، شخصی که تمام سردمداران امروز حاضر نبودند یک روز شکنجه‌های او را تحمل کنند.

آری عده ای جاهل، یا آگاه یا تحریک شده، او را در خط امام نمی‌دانند، کسی را در خط امام نمی‌دانند که هنوز یک هفته از عبارت امام که “هر کس لاهوتی را اذیت کند- من را اذیت کرده” نمی‌گذرد. چرا؟ لابد این که او در نوارش از امام و انقلاب تعریف کرده است. خود او سخنرانی دومش را لغو می‌کند چرا که می‌داند عده ای می‌خواهند از نام او استفاده کنند و روز بعد در کوچصفهان سخنرانی می‌کند. دوباره همان عده به مجلس حمله می‌کنند و می گویند تحویلش بدهید، خانمش را که در ماشین نشسته بود است بیرون می‌آورند و می‌زنند و بعد چرخ ماشینش را پنچر می‌نمایند و ساعت ها او را در مسجد، خانه ی خدا زندانی می‌کنند. در و پنجره مسجد را می شکنند که عمال شاه بعد از ۳۷ سال سلطنت او دست به این کارها نزدند، آخر چگونه می شود عمق فاجعه را ترسیم کرد؟ من به هیچ وجه کاری به آقای لاهوتی و آنچه که این روزها بر سر او می‌آید ندارم. من به سکوت مبارزین دیروز شدیدا اعتراض دارم، آخر فرض می‌کنیم این برادر با عده‌ای هم مخالف باشد و یا از عده‌ای هم خوشش نیاید، باید با او این گونه رفتار کرد؟ به خدا قسم خوب است رادیو تلویزیون سخنرانی‌های او را پخش کند و بعد قضاوت را به عهده‌ی مردم گذارد. خوبست مطبوعات در این زمینه ها ساکت نباشند. عزیزانم دعائی و خاتمی آخر چرا ساکتید و چرا هیچ نمی‌گویید، مگر چه مرگمان شده است؟ من از دیگران توقعی ندارم اما شما دیگر چرا که امید ما بودید؟ لابد شما هم استدلاتان این است که اگر فریاد برآوریم چماق داری بد است ضدانقلاب از آن بهره برداری می‌کند، اگر امروز جلوی این از خدا بی خبران را نگیریم، فردا نوبت افراد دیگر می‌رسد. جریان چماق و چماق‌کشی یکی از بدترین و وحشتناک‌ترین مسائلی است که اگر سریعا در راه علاجش برنیائیم برای هیچکس هیچ نمی‌ماند. دیروز او را مخالف خط امام می‌دانستند و امروز او را مسلمان نمی‌دانند و فردا این حکم بر تمام جاری است، آیا مسئولین رشت نمی‌توانند عده ای معدود را دستگیر کنند اگر نمی‌توانند عده ای معدود را دستگیر کنند اگر نمی‌توانند اقرار کنند به او و مسئولیت سنگین امروزشان را بر عهده‌ی کسانی که لایق ترند بگذارند و اگر می‌توانند چرا انجام نمی‌دهند؟ چرا فریاد برنمی‌آورند؟ بر چه کسی است که این عمل وحشیانه و نفرت انگیز را که ضربه اساسی‌اش بر امام امت و جامعه انقلابی ماست پیگیری کند؟ آخر شد که هر کس که فکر کردند با او مخالف است با او این گونه رفتار نمایند. در مقابلش خانمش را که خواهر عزیزترش می‌دارم بزنند، خانمی که بعد از شکنجه‌ای که این مرد، در زمان شاه شد هیچ تردیدی در حقانیت مبارزه شوهرش نکرد و هم اوست که این شب ها هم شاهد ناله شوهرش از شکنجه‌های زمان شاه است، آخر چرا، آخر چرا دستگاه قضایی از این موضوعات بی‌تفاوت می‌گذرد؟ چرا ناله و فریاد نمی‌کند و چرا از مردم نمی‌خواهد که انان را بگیرند تا در مقابل همه مردم رسوایشان کنند؟ اگر واقعا نمی‌توانند چرا ساکتند؟ صریحا بگویند در مقابل ۲۰ تا ۳۰ نفر از اشرار، سپاه و شهربانی و بسیج عاجز است تا مردم خود اقدام کنند و حق یک مشت رذل پست را کف دستشان بگذارند. نمایندگان بزرگوار، امروز شما در مقابل ملت شریف و عزیز مسئولید، اکثر شما مبارز راه آزادی بوده‌اید، اکثر شما برای رهائی از این گونه اعمال مبارزه کرده‌اید، آیا سکوت شما دلیل بر قبول این گونه موضوعات نیست؟ آیا در جمهوری اسلامی افراد باید این گونه رفتار کنند؟ آیا شما که جمهوری اسلامی را فریاد می‌زدید مقصودتان این جمهوری بود که عده‌ای این گونه حیثیت افراد را لجن مال کنند و تمام افراد مسدول این مملکت از بالا تا پایین ساکت باشند؟ مگر پایه‌های جمهوری اسلامی را مسئولین امور تشکیل نمی‌دهند؟ مگر امام نفرموده‌اند که مردم برای نفت و گاز قیام نکرده‌اند بلکه برای مسائل معنوی قیام کرده‌اند؟ کتک زدن، فحش دادن بی‌حیثیت کردن افراد نفت و گاز است؟ آیا باید همه آن طوری فکر کنند که این معدود خوششان بیاید والا در خط امام نیستند؟

چرا برای عقاید مردم احترام نگذاریم و همه را غیر مسلمان بدانیم و فقط و فقط خودمان را در خط امام جا بزنیم؟ چندی پیش شخصی را امام پذیرفتند یکی از افراد و محافظ منزل فریاد زد “این لیبرال را راه ندهید” من گفتم برادر خود امام پذیرفتند مگر تو در چه خطی؟ گفت من در خط امام هستم و باید این شخص این جا نیاید. این داستانی است که اگر کمی دامنه‌اش را وسیع کنید تمام جریانات از این قبیل می‌شود، امروز روح امام از جریان چماق داری در ناراحت است، پس چرا مسئولین که بحمدالله در خط امام هستند با این گونه امور مبارزه نمی‌کنند؟ چرا در چند دقیقه هر کس یا هر گروهی را بخواهند دستگیر می‌کنند ولی این چماق داران بی آبرو آزادانه با اسم اسلام و امام هر کاری را بخواهند می‌کنند؟ چرا مسئولین برای حفظ امام و اسلام اقدام لازم را نمی نمایند؟ بخدا اسلام در خطر است و مردم ساکت در مقابل این جریانات بیزار هستند. نمایندگان محترم و شریف اگر تا زود است جریان چماق داری را از ریشه نکنید فردا خیلی دیر است و شما خود قربانیان این نوع تفکر می‌شوید.

چماق داری یک بینش سیاسی است که اگر دیر بجنبید بر تمامی جریانات سیاسی غلبه می کند. رادیو و تلویزیون می‌تواند در خنثی کردن ان گونه اعمال شرم آور نقش اساسی داشته باشد و مطبوعات همچنین، ولی متاسفانه در این گونه امور ساکتند، این شرف و حبثیت یک ملت است که با این گونه رفتارها ضربه می‌بیند. می گویند خب به تو چه، تو چه کاره‌ای؟ هیچ من یک فرد از افراد این مرز و بوم هستم که اشخاص را خوب می‌شناسم و خوب می‌دانم آنانی که امروز سنگ امام و انقلاب را به سینه می‌زنند، همان ترسوهای دیروزی هستند که بر سینه امام و انقلاب سنگ می‌زدند.

شما را به خدا بیایید در مقابل این نوع برخورد های غیر منطقی عکس العمل مطلوب را نشان دهید. از شهربانی و سپاه و بسیج سوال کنید و ببینید که یک نفر اصولا دستگیر شده است یا خیر؟ اگر دستگیر شده است همان گونه که برای کشف کودتا عمل نمودند و بیش از هزار نفر را دستگیر کردند در این عمل هم کودتایی است واقعی علیه انقلاب و اصالت ما، علیه ارزش های عالی انسانیت، علیه عدالت اجتماعی، از یک نفر شروع کنند و سر نخ ها را پیدا کنند و بدون کوچکترین رودربایستی علما آن ها را محکوم نموده و حکم اسلام را که محکومیت است درباره ی آنان جاری نمایند. آخر این نشد که هیچ کس در این مملکت مصونیت نداشته باشد. جز دسته‌ای که همه ساز چماقداران را فریاد بزنند. باید با تمام قدرت بایستیم و از آن چه قبل از انقلاب دفاع کنیم از آزادی نگذریم و تعدادی معدود آبروی همه را ببرند. مگر عمال رژیم شاه به کاروانسرای سنگی حمله نکردند؟ مگر تعدادشان بیشتر از این بود؟ مگر با چوب و چماق نبودند؟ پس چرا همه فریاد وا اسلاما برآوردند مگر چماق با چماق فرق می کند؟ گر چه می‌گویند در کوچصفهان مسلح به ژ-3 هم بوده‌اند. چرا آنان که تا دیروز این اعمال را محکوم می‌کردند، امروز به یکدیگر می‌گویند خب برادر می‌دانی این طوری می‌شود چرا رفتی سخنرانی؟

ما میگوئیم که یکی نیست به این ها بگوید او دیروز هم می‌دانست که گرفتار رژیم شاه می‌شود و رفت و دیروز یک عده دیگر عین این جمله را به او می‌گفتند. بارها گفته‌ام حرف بر سر لاهوتی نیست که دفاع از یک ارزش است. چرا با کمال خلوص نشود اظهار عقیده کرد؟

اتحاد و اتفاق یک طرفه نمی‌شود بلکه با داشتن دو نوع بینش برای پیروزی انقلاب باید همه در یک جهت حرکت نمایند و دعوا بر سر این است که چرا اسلام و مسائل اسلامی را تشخیص می دهید و ما نمی‌دهیم؟ از کجا شما اسلام شناس شده‌اید و عده‌ای دیگر از مسائل اسلامی بدون اطلاع؟ درست که باید در خط امام که همان خط اسلام راستین است حرکت کرد، اما دعوا بر سر این است که از کجا شما راهبران این خط هستید و بقیه از اسلام هیچ نمی دانند؟ نه برادر، بیا پایین عشق قدرت و مقام و شهرت را بزدا، می‌بینی که جاهل محضی.

این که امام می‌فرماید توطئه هرگز، موضوع توطئه را از کجا فقط تو تشخیص می‌دهی و بس؟ شاید آن چه را که تو توطئه می‌دانی من آن را روشنگری نام نهم. اگر صاحب قدرت نباشی خیلی در درک موضوعات نظرت فرق می‌کند. اگر حکومت دست دیگری باشد و تو مجبور به اطلاعت، می‌بینی که باید برای روشن شدن نسل امروز و فردا خودت را به آب و آتش بزنی و بگویی آن چه را می‌دانی، این که روشن است که حکومت چشم و گوش را کور و کر می‌کند. مطلب بر سر شناخت است بیائیم مکتب و خط امام را بهانه قرار ندهیم، واقعیات را از آنانکه واقع گرا هستند بپذیریم، اگر در خط امامیم، ببینیم اما با چه کسانی ملاقات می‌کند، اگر در خط امامیم، ببینیم اما با چه کسانی ملاقات می‌کند، آن را بپذیریم نه این که مانند محافظ منزل امام، امام را در خطش ندانیم.

به مناسبت سی تیر ۱۳۳۱،سالرو قیام به حق ملت ایران


مردم ایران که پس از استعفای دکتر مصدق بخش هایی از بازار را تعطیل نموده و دست به اعتصاب و اعتراض زده بودند و در تمامی ایران بصورت پراکنده با نیروهای نظامی درگیر بودند در روز سی ام تیر(سی ام تیر سال ۱۳۳۱ = ۲۱ ژوئیه ۱۹۵۲) دست به اعتصابی گسترده و فراگیر زدند و چنان سطح شهرها و خیابانها را پر کردند که دیگر حکومت تاب مقاومت در برابر آنرا نداشت چراکه اینبار اعتصاب و اعتراض بجز تهران به شهرهای مشهد ، اسپهان ، آبادان ، همدان ، تبریز ، شیراز و … نیز کشانده شده بود .

دهها نفر از مبارزان نهضت ملی ایران در این روز به دست نیروهای نظامی به شهادت رسیدند .دکتر مصدق به عنوان اعتراض به مداخلات شاه در امور اجرایی، از ریاست دولت کناره گیری کرده بود و شاه احمد قوام (قوام السلطنه) را مامور تشکیل کابینه ساخته بود که مردم به پشتیبانی از دکتر مصدق به خیابان ها ریختند و تا بازگرداندن وی به ریاست دولت از پای ننشستند.

دکتر مصدق تاکید داشت که نظام حکومتی ایران مشروطه پارلمانی است و شاه قانونا حق مداخله در امور اجرایی (دولت) را ندارد، زیرا که رئیس دولت منتخب مجلس (نمایندگان ملت) است.

.

از اینرو شاهد بودیم که مجاهدت ها و رشادتهای ملت ایران در نهایت به نتیجه رسید و شاه مجبور شد که شرایط دکتر محمد مصدق را بپذیرد و از او بخواهد که بار دیگر ریاست دولت را بر عهده گیرد. محمد رضا شاه ، قوام را وادار به استعفا نمود و مجددا مصدق با کسب اکثریت آرا توسط مجلس به نخست وزیری منصوب و در ماده واحده ای به اتفاق آرا تصویب کرد که قیام سی ام تیر که در سراسر کشور صورت گرفت قیام مقدس ملی نام میگیرد و شهدای آن شهدای ملی خواهند بود .

اسامی برخی ازشهدای سی تیر در تهران:

رضا ایوبی ارغند ـ حسن نیکو سخن ـ عباس لـًولـًو ـ محمود عموئی ـ نوروز کفائی ـ مرتضی دستخوش نیکو ـ صفر حنیفه رحفانی ـ قدرت سلیمی ـ اسمعیل عینک چی ـ هوشنگ رضیان ـ غلامحسین صادقی ـ محرم رستمی ـ اسمعیل وزیری ـ امیر بیجار ـ جبار رشیدی ـ حبیب شوقی رضوانی ـ سعدی اسکندری ـ پرویز رجائی و چهار نفر گمنام.

دکتر محمد مصدق رهبر نهضت ملی کردن صنعت نفت و نخست وزیر منتخب ملت در وصیت نامه اش خواسته بود که در ابن بابویه ، در کنار کسانی که در سی ام تیرماه از دولت او دفاع کرده و به شهادت رسیده بودند ، دفن شود ولی این امر با مخالفت شدید دربار تحقق نیافت .

یاد و خاطره منتخب واقعی ملت دکتر محمد مصدق و تمامی شهدای راه استقلال و ازادی میهن منجمله شهدای قیام ۳۰ تیر۱۳۳۱ گرامی باد