۱۳۹۱ دی ۲۸, پنجشنبه

نامه زنداني سياسي دکتر سعيد ماسوري٬ هم بندي زانيار و لقمان


نامه زنداني سياسي دکتر سعيد ماسوري٬ هم بندي زانيار و لقمان
سعید ماسوری
نامه زنداني سياسي دکتر سعيد ماسوري٬ هم بندي زانيار و لقمان از زندان رجايي شهر در مورد حکم اعدام اين دو جوان که سعيد آنها را برادر کوچک و فرزندان خود ميخواند!
 
التماس و التجا به درگاه خدا و همه وجدانهاي بيدار معجزه کن خدايا معجزه کن که معجز...ه تنها٬ کار تو است .
معجزه کن که در ميهن ما هرطناب دار اثبات اقتدار است و وجدانهاي فاسد و خاموش قاضيان٬ مزد نمايش قدرت و تحکيم خود را تنها بر پاي چوبه هاي دار و حلق آويز کردن جوانان باز يافته اند. گواينکه اين اثبات حاکميت آنها که اينگونه کاهش هراس و وحشت خود را در به کشتار کشاندن و بپاي دار کشاندن جوانان ميگيرند٬ الان موضوع صحبت من نيست. خدايا خود ميداني که سالها خودم در همين وضعيت در مقابل چوبه دار و در نزديکي مرگ در سلول انفرادي در سکوتي هولناک به انتظار نشسته بودم به گواه و شهادت خودت ذره اي نگران نبودم٬ ولي اکنون بعد از ۱٣ سال در زندان که ديگر نه رمقي برايم باقي مانده و نه تواني٬ صداي فرو ريختن قلبم را با هر صداي باز شدن درب بند بسان ناقوس بزرگ مرگ مي شنوم٬ که اين بار نه بسراغ خودم که بسراغ زانيار و لقمان٬ جوانان معصومي که به اندازه برادران کوچکتر و بچه هاي خودم دوستشان دارم٬ آمده اند.
 
خدايا مرا عفو کن که ميدانم حرفهايم علامت ضعف و درماندگي است. ولي براي من در زندان و اسارت چه راه ديگري باقي مانده است٬ جز التماس و التجا به درگاه تو! حال با شمايانم اي آدمها٬ اي کساني که در بيرون زندان شايد هيچگاه٬ هيچگاه شايد به درستي خبردار نشديد٬ که در اينسوي ديوارهاي زندان چگونه آدمها را در ميان خشکيدگي و بهت سايرين به زنجير کشيده به کشتارگاه ميبرند و آنگاه با زدن چهار پايه از زير پايشان٬ زير وزن تمامي جسم خويش اين انسانها در هم مي شکنند٬ و آنگاه که بدن از آخرين رعشه هايش باز ايستاد٬ حاکمين حاکميت خود را ثبات يافته مي پندارند و اينگونه انسانيت ساير زندانيان را هم به اسارت گرفته و آنها را به افرادي بي روح مبدل ميگردانند٬ هم از اين رو آري از همين روي است ياريم کنيد!
 
اي وجدانهاي بيدار همه به وجدانتان سوگند ياريم کنيد! شايد صداي شما را بشنوند به آنها بگوييد که اگر ميخواهيد همه استخوانهاي مرا قطعه قطعه و خرد کنيد ولي از اين جگر گوشگان ما دست برداريد! به آنها بگوييد که همه وجود مرا بند به بند بگسلانيد ولي بچه هايمان را طعمه ماران خفته بر دوش حاکميت نکنيد. به آنها بگوييد شما را بخدا به آنها بگوييد که آنها بي گناهند اگر چه ميدانم که آنها تنها به دنبال قرباني اند٬ ولي به آنها بگوييد که آنچه بر سر آنها آورده اند٬ بر سر هر کس ديگر مي آوردند براي خلاصي از فشارها مسئوليت همه جنايات عالم را به عهده ميگرفت!
 
همان کاري که خود من در آن دوران براي خلاصي از آن جهنم کردم٬ و براي خلاصي به سنگين ترين جرمي که سريعتر مرا اعدام کنند٬ اعتراف کردم٬ اين تنها راهکار در بازجويي ها است که صدها نمونه را ديده ام. در آخر باز هم ملتمسانه از همه وجدانهاي بيدار استمداد مي طلبم تا پيش از آنکه خيلي دير شود به ياري فرزندانما ن بشتابيم همان گونه که مادري براي نجات فرزندش! و لحظه اي حال مادرانشان را تجسم کنيد و بدانيد که اينان فرزندان شما هستند.
 
سعيد ماسوري از زندانيان سياسي رجايي شهر 
 
۲۵ دي ماه ۱۳۹۱

فانتزی ازانسان و طبيعت