۱۳۹۲ آذر ۱۵, جمعه

شخصیت سال 2013 مجلۀ تایم وزیر دفاع مصر پس از پیشی‌گرفتن از نخست وزیر ترکیه در نظرسنجی مجله تایم شخصیت نخست سال شناخته شد

.

 مجله تایم آمریکا؛ ژنرال عبد الفتاح السیسی وزیر دفاع مصر سرانجام بعد از نظرسنجی که پایگاه خبری مجله امریکایی "تایم" منتشر کرد، به عنوان شخصیت سال شناخته شد.

گفتنی است ژنرال عبد الفتاح السیسی وزیر دفاع مصر بعد از برکناری محمد مرسی رئیس جمهوری وابسته به جماعت اخوان المسلمین در مصر و اغلام نقشه راهی برای آینده این کشور به عنوان نقشه راهی برای مصر جدید که در برگیرنده تدوین قانون اساسی جدید برای مصر و برگزاری انتخابات پارلمانی و ریاست جمهوری برای مصر است چهره ای شناخته شده در جهان شد.

در نظرسنجی به عمل آمده از سوی مجله آمریکایی "تایم"، ژنرال عبد الفتاح السیسی وزیر دفاع مصر با به دست آوردن 449 هزار و 596 نظر از آرای خوانندگان این مجله و به دست آوردن 26 ممیز 2 دهم درصد آرای شرکت کنندگان در این همه پرسی از رجب طیب اردوغان نخست وزیر تریکه پیش گرفت، در این نظرسنجی نخست وزیر ترکیه 356 هزار و 771 رای را یعنی معادل 20 ممیز 8 دهم درصد آرای خوانندگان این مجله را از آن خود ساخت و در مرتبه دوم قرار گرفت.

این مجله در توضیح علت پیروزی و موفقیت ژنرال السیسی در این نظر سنجی اعلام کرد: اکثر کسانی که به وی رای داده اند، از هواداران مصری وی هستند و پس از آن مردم هند به او رای مثبت دادند و در مرحله سوم شماری از مردم آمریکا هم به طرفداری از وی رای داده اند.

زوما گفت که ماندلا در ساعت هشت و ۲۰ دقیقه به وقت محلی درحالی که اعضای خانواده اش در کنارش بودند در آرامش درگذشت. او گفت: «ملت ما بزرگترین فرزند خود را از دست داده است. مردم ما پدر خود را از دست داده اند. تقلای خستگی ناپذیر او برای کسب آزادی احترام جهانیان را برایش به همراه آورد».

زوما گفت که ماندلا در ساعت هشت و ۲۰ دقیقه به وقت محلی درحالی که اعضای خانواده اش در کنارش بودند در آرامش درگذشت. او گفت: «ملت ما بزرگترین فرزند خود را از دست داده است. مردم ما پدر خود را از دست داده اند. تقلای خستگی ناپذیر او برای کسب آزادی احترام جهانیان را برایش به همراه آورد».

ماندلا اولین رئیس جمهوری سیاه پوست آفریقای جنوبی بود که از سال ۱۹۹۴ به مدت ۵ سال این سمت را بر عهده داشت و بسیاری او را پدر آفریقای جنوبی می‌دانند. رهبر پیشین آفریقای جنوبی، علیه آپارتاید (یا حاکمیت اقلیت سفید بر کشور) مبارزه کرد و در سال ۱۹۹۳ جایزه صلح نوبل را دریافت کرد.

نلسون ماندلا، که مدت ۲۷ سال زندانی بود، نقش برجسته ای در برقراری صلح در سایر مناقشات به عهده داشت. ماندلا در ماه‌های اخیر چندین بار به دلیل مشکلات جسمانی در بیمارستان بستری شده بود. او در دهه هشتاد، زمانی که زندانی شده بود، دچار بیماری سل شد.

پانزدهمین سالگرد قتل محمد مختاری و محمدجعفر پوینده در امامزاده طاهر برگزار شد

پانزدهمین سالگرد قتل محمد مختاری و محمدجعفر پوینده در امامزاده طاهر برگزار شد

img_26383در ابتدای مراسم به پاس گرامیداشت جانباختگان راه آزادی یک دقیقه سکوت اعلام شد و سپس همسر محمد مختاری، دکتر ناصر زرافشان و رضا خندان هر یک مطالب کوتاهی قرائت کردند و جناب خلیلی یکی از سروده های خویش را به یاد محمد مختاری و محمد جعفر پوینده، خواند.
هنگامی که از جمعیت دعوت شد تا به بیانیه کانون نویسندگان ایران گوش فرا دهند، یکی از فرماندهان نیروهای امنیتی از قرائت بیانیه ممانعت بعمل آورده و اعلام کرد این مراسم هیچگونه مجوز قانونی نداشته و فقط میتوانید به خواندن فاتحه بپردازید و پی در پی از جمعیت می خواستند تا دست نزنند و هرچه سریعتر متفرق شوند. بعد از وقفه و اختلالی کوتاه در برگزاری مراسم، سرانجام بیانیه کانون نویسندگان ایران توسط دکتر فریبرز رئیس دانا قرائت گردید


پانزدهمین سالگرد قتل محمد مختاری و محمدجعفر پوینده در امامزاده طاهر برگزار شد
اخبار روز: عصر امروز بر اساس اطلاعیه قبلی کانون نویسندگان ایران، مراسم پانزدهمین سالگرد به قتل رسیدن یاران جان باخته محمد جعفر پوینده و محمد مختاری بر سر مزارشان در امامزاده طاهر در حضور ماموران لباس شخصی و نیروهای انتظامی که مرتب تلاش داشتند مراسم بدون خواندن بیانیه و سخنرانی هرچه سریعتر پایان داده شود، برگزار گردید.
در ابتدای مراسم به پاس گرامیداشت جانباختگان راه آزادی یک دقیقه سکوت اعلام شد و سپس همسر محمد مختاری، دکتر ناصر زرافشان و رضا خندان هر یک مطالب کوتاهی قرائت کردند و جناب خلیلی یکی از سروده های خویش را به یاد محمد مختاری و محمد جعفر پوینده، خواند.
هنگامی که از جمعیت دعوت شد تا به بیانیه کانون نویسندگان ایران گوش فرا دهند، یکی از فرماندهان نیروهای امنیتی از قرائت بیانیه ممانعت بعمل آورده و اعلام کرد این مراسم هیچگونه مجوز قانونی نداشته و فقط میتوانید به خواندن فاتحه بپردازید و پی در پی از جمعیت می خواستند تا دست نزنند و هرچه سریعتر متفرق شوند. بعد از وقفه و اختلالی کوتاه در برگزاری مراسم، سرانجام بیانیه کانون نویسندگان ایران توسط دکتر فریبرز رئیس دانا قرائت گردید.
درپایان مراسم مزار رهروان دلیر راه آزادی، محمد مختاری و محمد جعفر پوینده توسط جمعیت شرکت کننده گلباران شد.
دکتر محمد ملکی، نسرین ستوده، مادرلطفی، حشمت طبرزدی، علیرضا جباری، و… به همراه بسیاری از اعضای کانون نویسندگان از جمله شرکت کنندگان مراسم امروز بودند.






آیا «رابطه» علنی با آمریکا مشکلات جمهوری اسلامی را برطرف می سازد؟
فریبرز سنجری

در سال های اخیر یکی از ایده های رایج در صفوف طبقه حاکمه ایران که وسیعا هم در سطح جامعه تبلیغ شده است، این ایده می باشد که اکثر مشکلات کشور را به فقدان رابطه دیپلماتیک با آمریکا و یا تنش آمیز بودن رابطه با قدرت های بزرگ و به خصوص آمریکا نسبت می دهد. با توجه به این واقعیت که تقریبا در طول حیات جمهوری اسلامی و بطور مشخص از مضحکه تسخیر سفارت آمریکا در تهران روابط دیپلماتیک رسمی بین آمریکا و رژیم جمهوری اسلامی علنا وجود نداشته است و هر یک از طرفین تبلیغاتی را علیه یکدیگر در سطح جهان سازمان داده اند، در شرایطی که دولت آمریکا جمهوری اسلامی را به اشکال و در سطوح مختلف تحریم کرده و یا در چارچوب "قانون داماتو" از مقطعی رئیس جمهور آمریکا قادر شد که حتی کمپانی های غیر آمریکائی که تکنولوژی در اختیار صنعت نفت ایران می گذارند را هم تحریم کند، برای تبلیغات مدافعین این ایده گوش های شنوائی پیدا شده است. در سال های اخیر هم که به بهانه پروژه هسته ای جمهوری اسلامی، این رژیم از سوی شورای امنیت سازمان ملل چهار دوره تحریم گشته و تحریم های مجزای آمریکا و اتحادیه اروپا هم به تحریم های پیشین  آمریکا، اضافه شده است، این ایده باز هم وسعت و رواج هر چه بیشتری در سطح جامعه یافته و طرفداران بیشتری پیدا نموده است. شکی نیست که همه این تحریم ها فشار قابل توجهی به اقتصاد کشور وارد کرده و بر اثر تبعات این تحریم ها شرایط کار و زندگی مردم ستمدیده شدیدا در مضیقه هر چه بیشتری قرار گرفته است. در بستر چنین شرایط مادی ای ست که مدافعین ایده فوق در طبقه حاکم با اذعان به خشم و تنفر فزاینده توده ها نسبت به شرایط کار و زیست خود این گونه جلوه می دهند که در صورت بهبود رابطه با آمریکا گویا از مشکلات عدیده اقتصادی نظیر گرانی و کمبود، تورم و بیکاری روزافزون و بار وحشتناک آن ها در فشار به زندگی توده ها خبری نخواهد نبود.
با توجه به تبلیغات مروجین این ایده که عمدتا برخی از اصلاح طلبان حکومتی و تحلیل گران هم موضع با آن ها را شامل می شود، در صورت تغییر و بهبود روابط جمهوری اسلامی با قدرت های بزرگ و از جمله دولت آمریکا، تحریم ها لغو و رژیم قادر می شود که بر اکثر مشکلات خود فائق آید و مشکلات کمر شکن حاکم بر زندگی مردم را حل کند. بر اساس این ایده یکی از علل بحران های موجود و بیکاری روز افزون در جامعه عدم سرمایه گذاری کمپانی های غربی جلوه داده می شود  و عنوان می گردد که این عدم سرمایه گذاری، خود یکی از تبعات تحریم های اعمال شده می باشد. بنابراین به ادعای این تحلیل اگر روابط بهبود یابد و تحریم ها لغو شوند سرمایه گذاران خارجی وارد کشور شده و با سرمایه گذاری آن ها چرخ "تولید" براه خواهد افتاد و با رونق تولید، بیکاری برطرف می شود.
در جریان انتصابات حکومتی اخیر و برگزیده شدن روحانی به عنوان رئیس جمهور کشور، او نیز با توجه به ابعاد کم سابقه فقر و گرسنگی و بیکاری و گرانی و سایر مشکلات کمر شکن اقتصادی حاکم بر زندگی مردم، در تبلیغات خویش با فریبکاری تمام، بسیاری از مشکلات و نابسامانی های موجود در اقتصاد کشور را ناشی از تحریم های اعمال شده از سوی قدرت های بزرگ غربی معرفی کرده و مدعی شد که کلید حل این معضل را در اختیار دارد.  در همین راستا وزرای خارجه جمهوری اسلامی و آمریکا برای اولین بار در سال های اخیر در نیویورک با هم دیدار نموده و سپس هم روحانی با رئیس جمهور آمریکا تلفنی صحبت نمود. این رویدادها بسیاری از طرفداران ایده فوق را دلگرم نمود و آن ها تمام تلاش شان را به خرج دادند تا با دمیدن مثلا در بوق و کرنای مکالمه "حسن" و "حسین" مردم بجان آمده را حتی الامکان در انتظار امکان بهبود اوضاع از بالا نگه دارند.
جدا از این که مذاکرات با آمریکا و قدرتهای بزرگ جهت لغو تحریم ها چگونه پیش برود و به کجا بکشد و چه نتیجه ای بدهد و  بدون این که بخواهیم در اینجا و فعلا به چرائی پر تنش بودن روابط جمهوری اسلامی و آمریکا در این سال ها بپردازیم و نشان دهیم که از این تنش چه طبقات و نیروهایی سود می بردند و می برند؛ نخست لازم است به صحت و سقم این ایده پرداخته شود که اصولا  آیا برقرار شدن رابطه با آمریکا (و در واقع علنی شدن آن) باعث حل مشکلات عدیده و کمر شکن مردم خواهد شد یا نه. در نتیجه ابتدا بحث را همان طور که مدافعین چنین ایده و تحلیلی ارائه می دهند پیش می بریم تا ببینیم که آیا مطابق منطق استدلال مدافعین این ایده، معجزه ای که چنین تحلیل گرانی در انتظارش هستند امکان وقوع دارد و یا چنین ایده ای تنها زاده ذهن ناتوان آن ها بوده و تلاشی جهت لاپوشانی عامل اصلی نابسامانی های کنونی در جامعه ما می باشد. حال فرض کنیم که مذاکرات دیپلماتیکی که امروز در جریان است بدون هیچ مشکلی و یا مانعی به نتیجه رسیده و روابط آمریکا و متحدینش با جمهوری اسلامی تغییر و بهبود یابد که در  نتیجه آن بطور طبیعی و منطقی از دامنه تحریم ها اگر چه به تدریج اما کاسته شده و یا حتی در تداومش پایان می پذیرد.  بدون شک و در خوش بینانه ترین حالت این بزرگترین نتیجه ای است که از این تحول انتظار می رود. اما واقعیت این است که لغو تحریم ها تنها قادر است فشار های ناشی از محدودیت تولید و صدور و فروش نفت و مبادلات بانکی را برطرف کند که همین امر هم  محدودیت های موجود بر سر واردات و صادرات کالا ها را از میان برداشته و اقتصاد کشور را تا حدی به شرایط قبل از تحریم های شورای امنیت سازمان ملل بر می گرداند. حال نکته اینجاست که اگر چه لغو تحریم ها بطور طبیعی یک سری از نابسامانی های موجود در کشور را برطرف می کند اما هرگز نمی تواند شرایط بسیار نابسامان و مصیبت بار زندگی توده های محروم ایران را بهبود بخشد. در واقع باید پرسید که مگر نابسامانی های موجود در اقتصاد وابسته و "بیمار" ایران صرفا در همین حدی است که تحریم های تاکنونی آن ها را شکل داده است؟ باید در مقابل طرفداران این تحلیل که مدعی حل همه مشکلات کشور پس از بهبود رابطه با آمریکا و لغو تحریم ها هستند مطرح کرد که مگر بحران اقتصادی حاکم بر اقتصاد ایران صرفا حاصل این تحریم ها ست که با رفع آن ها جمهوری اسلامی تبدیل به سرزمین گل و بلبل گردد و رنج و محنت و فقر از آن پر بکشد! و به راستی باید دید که کارگران و زحمتکشان و توده های محروم ایران قبل از تحریم ها در چه شرایطی زندگی می کردند؟ 
هیچ کس فراموش نکرده است که پس از پایان جنگ و در دورانی که همه سردمداران جمهوری اسلامی رفسنجانی را "سردار سازندگی" می خواندند و مثل امروز تحقیرش نمی کردند نه تحریم ها در این ابعاد وجود داشت و نه سرمایه ها و کمپانی های قدرتهای غربی فعالیت در ایران را فراموش کرده بودند. در حالی که در همان زمان حضور سنگین تورم و بیکاری و فقر و فلاکت تمام عرصه های زندگی مردم را در برگرفته بود، تا آن جا که ما انعکاس این واقعیت را در شورش های توده ای در مشهد و قزوین و اراک و اسلام شهر شاهد بودیم. در دوران خاتمی هم وضع به گونه ای بود که خود وی اقتصاد کشور را "اقتصادی بیمار" نامید و مدعی شد که با "گفتگوی تمدن ها" و باز کردن باب مراوده با امپریالیست ها نسخه ای شفابخش برای این بیماری پیچیده است. اما مردم ما عوارض مرگبار این نسخه را در عقد قراردادهای نفتی اسارت بار تر با کمپانی های امپریالیستی و یورش وحشیانه دولت خاتمی به سفره تهی زحمتکشان و پایمال کردن حق و حقوق کارگران و رشد روز افزون فقر و بیکاری اقشار هر چه گسترده تری از آحاد جامعه تجربه کردند. از دوران احمدی نژاد هم هیچ نمی گوئیم چرا که امروز اگر هر روزنامه ای را باز کنید شاهد مدارک و فاکت های بیشمار در رابطه با شاهکار های وی خواهید بود که زمانی فریبکارانه مدعی آوردن پول نفت بر سر سفره مردم  بود!! و امروز خود مسئولین جمهوری اسلامی اعتراف می کنند که در دوران 8 ساله ریاست جمهوری وی 600 میلیارد دلار یعنی نزدیک به کل فروش نفت در این فاصله، از کشور خارج شده است!
همه این واقعیات بیانگر آنند که نابسامانی های کنونی اقتصاد ایران صرفا به مشکلاتی که تحریم ها سبب شده اند خلاصه نمی شود بلکه این مشکلات ساختاری بوده و مربوط به عوامل بسیار بنیادی تر یعنی قانونمندی های حاکم بر نظام سرمایه داری حاکم بر ایران می باشد. سرمایه داری ای که تا مغز استخوان به امپریالیست ها وابسته است و تحریم ها صرفا بر شدت و حدت بحران ها و نابسامانی های این سیستم افزوده اند. بنابراین کسانی که عادی سازی رابطه ایران و آمریکا و یا به زبان دیگر علنی کردن این رابطه را و در نتیجه آن لغو تحریم ها را حلال مشکلات اقتصاد ایران جا می زنند، ایده کاملاً غیر واقعی و ساخته و پرداخته ذهن خود را اشاعه می دهند. این ایده نادرست را بورژوازی ایران و بخشی از سردمداران جمهوری اسلامی مدام تکرار می کنند و هدفشان آن است که بتوانند بحران ساختاری ذاتی نظام سرمایه داری حاکم بر کشور و واقعیت تحت سلطه بودن جامعه ما را از جلو چشم ها کنار زده و مسبب همه بدبختی ها را نه مناسبات سرمایه داری وابسته حاکم بلکه تحریم های قدرت های بزرگ - که در جای خود اقدامی ضد مردمی و علیه مردم ما می باشد - جلوه دهند. 
پرسیدنی است که چرا بورژوازی وابسته ایران و مبلغین شان به چنین ایده ها و تحلیل هائی توسل جسته و آن را وسیعا اشاعه می دهند؟ پاسخ این است که امروز بحران عمومی سراپای نظام سرمایه داری را فرا گرفته و همواره در شرایط بحران بدترین کار برای این طبقه این است که خود بورژوازی به عنوان مقصر اصلی و مسئول بحران قلمداد شود. در نتیجه این طبقه انگل صفت در شرایط بحران و آثار مرگبار آن که موجب شدت یابی فشار به توده ها شده و آن ها را به حد انفجار می رساند و سلطه جابرانه نظام سرمایه داری را با خطر شورش گرسنگان به خطر می اندازد، می کوشد نه خود و نظام جابرانه اش بلکه عوامل دیگری را به عنوان مسبب بحران و مسئول خانه خرابی توده ها جا بزند.
در برخورد با مدافعین ایده فریبکارانه فوق باید متذکر شد که امروز بحران نظام جهانی سرمایه داری به حدی است که حتی در کشورهای متروپل می توان به راحتی آثار بحران یعنی بیکاری و فقر و فلاکت را بر زندگی کارگران و زحمتکشان مشاهده کرد. در انگلستان که خود تحریم گر بوده و از هیچ تحریمی هم رنج نمی برد کارگران را دسته دسته از کار بیکار می کنند. همین چندی پیش نزدیک به هزار تن از کارگران کشتی سازی در اسکاتلند را از کار اخراج نمودند. وخامت اوضاع به جایی رسیده که مردم از زور فقر به برداشتن غذا از فروشگاه ها روی آورده اند. در خود آمریکا نیز طبق آمار منتشر شده بیش از 40 میلیون انسان در فقر به سر می برند. و در همین راستا چندی پیش شبکه تلویزیونی WBOC16 آمریکا گزارش داد که برخی کهنسالان شهر کنت در ایالت مریلند: "مجبور به خوردن غذای حیوانات خانگی" شده اند.  بنابراین باید به شیفتگان ایده ای که مشکلات کشور را به فقدان رابطه دیپلماتیک با آمریکا و یا تنش آمیز بودن رابطه با قدرت های بزرگ و به خصوص آمریکا نسبت می دهد گفت که آمریکا اگر "طبیب" بود (بر اساس مثل ایرانی ها که "کَل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی") بحران خودش را بر طرف می کرد. جای تردید نیست که تحریم های اعمال شده کنونی از آن جا که بر وخامت زندگی توده های تحت سلطه ما شدیداً افزوده ، رفع آن ها خواست مردم و همه نیروهای سیاسی مبارز است. اما در مقابل کسانی که این طور جلوه می دهند که گویا برقراری رابطه با آمریکا و رفع احتمالی تحریم ها باعث از بین رفتن مشکلات مرگبار زندگی رنجبران ما خواهد شد، باید به این واقعیت توجه کرد که اتفاقا بر عکس چنان ادعا هائی همه تلاش امپریالیست ها این است که بار بحران های خود را هر چه بیشتر بر دوش کشور های تحت سلطه از جمله ایران سر شکن کنند و اتفاقا تحریم های مورد بحث هم درست در همین راستا اعمال گشته اند. از طرف دیگر با توجه به این که حضور و فعالیت علنی کمپانی های امپریالیستی در ایران جز به معنی استثمار وحشیانه دسترنج کارگران و چپاول منابع کشور به منظور کسب هر چه بیشتر سود مضاعف (مافوق سود امپریالیستی) نیست، در نتیجه حضور مستقیم کمپانی های آمریکائی و اروپائی در کنار کمپانی ها متعلق به چین و روسیه و یا به جای آن ها ، تنها می تواند جیب مشتی دیگر از مفتخور های کشور را پر کند.
بنابراین آن هائی که چنین جلوه می دهند که مشکلات و نابسامانی های موجود در زیر سلطه جمهوری اسلامی با آب شدن یخ روابط این رژیم با قدرت های غربی و لغو تحریم ها آب می شود و از صحنه ناپدید می گردد قادر به دیدن واقعیت های جاری در ایران و درک قانونمندی های نظام اقتصادی کشور نمی باشند. عامل اصلی تمامی مشکلات مرگبار حاکم بر زندگی توده های تحت ستم وجود و رشد نظام سرمایه داری وابسته به امپریالیسم در ایران و دیکتاتوری ذاتی آن می باشد و تحت مناسبات ارتجاعی و ضد خلقی چنین نظامی ست که سرمایه های امپریالیستی به ده ها روش و از جمله از طریق کارگزاران و خادمان شان در ایران یعنی طبقه بورژوازی وابسته و رژیم مزدور حاکمشان منابع ملی را غارت و خون کارگران و زحمتکشان را با تشدید استثمار آنان به شیشه کشیده و از این طریق امکان تحصیل مافوق سود امپریالیستی در کشورهایی نظیر ایران را برای خود مهیا می سازند.  این بهره کشی وحشیانه بویژه در شرایط تشدید بحران های اقتصادی نظام امپریالیستی سرعت و گستردگی هر چه بیشتری به خود می گیرد و امپریالیست ها با سرشکن کردن بار بحران های خویش بر دوش کارگران و زحمتکشان کشورهای تحت سلطه،  میلیون ها گرسنه و بی خانمان و بیکار برجا می گذارند به این امید که هم بر بلایای ناشی از بحران های اقتصادی نظام خویش غلبه کنند و هم سود های باد آورده شان را از دست ندهند.
در چهارچوب قانونبندی فوق، اگر ما به واقعیت رجوع کنیم ، آن گاه خواهیم دید که جمهوری اسلامی از روز تولدش وظیفه پیشبرد سیاست های امپریالیست ها را بردوش داشته و دست در دست آن ها گام برداشته است. بنابراین با توجه به ساختار نظام اقتصادی - سیاسی حاکم بر کشور ما یعنی نظام سرمایه داری وابسته به امپریالیسم که ایران را به جزئی ارگانیک از نظام امپریالیستی جهانی تبدیل کرده است تغییر این موش و گربه بازی ها و بازگشت به وضع قبل از تحریم ها تغییری در شدت استثمار و چپاول مردم ما نمی دهد. اما علنی شدن رابطه ایران با آمریکا بالاجبار سیستم تبلیغاتی و فریبکاری های دارو دسته حاکم و اربابانش را تغییر می دهد و همین تغییر هم باعث زنگ زدن برخی از سلاح های رژیم  و از کار افتادن برخی از شعار های تو خالی آن می شود. بر کسی پوشیده نیست که سر دادن شعار هائی چون "مرگ بر آمریکا " و "مرگ بر امپریالیسم" که همواره بر زبان رهبران جمهوری اسلامی جاری بود - و حتی 13 آبان امسال هم بطور وسیعی در راهپیمائی دولتی سر داده شد - خیلی ها و از جمله نیروهای مدعی پیشرو و آگاه بودن را گول زد و بسیاری حتی در صفوف چپ ها برای این رژیم هویت مستقل قائل شدند (و البته هنوز هم می شوند) که دقیقا یکی از نتایج همین تبلیغات و فریبکاری هاست. اساساً یکی از تم های تبلیغاتی رسانه های امپریالیستی و جمهوری اسلامی از همان آغاز شکل گیری این رژیم هویت مستقل دادن به رژیم و ضد امپریالیست جلوه دادن آن بوده و هست و این امر قدرت مانور بزرگی به هر دو طرف داده است. نیروهای سیاسی ظاهر بین که برای این رژیم هویت مستقل قائل می شوند، در نظر نمی گیرند که جمهوری اسلامی چگونه به قدرت رسید و یا منافع شان حکم می کند آن را یاد آوری نکنند. در حالیکه هر کس کمی دچار فراموشی تاریخی نشده باشد می داند که  جمهوری اسلامی حاصل توافق آمریکا و هم پیمانانش (انگلستان، فرانسه و آلمان) در کنفرانس گوادالوپ می باشد و اساسا به این دلیل روی کار آورده شد تا انقلاب ضد امپریالیستی مردم ما را سرکوب نموده و سلطه اهریمنی خود را حفظ کنند. با در نظر گرفتن این واقعیت، می توان گفت که با علنی شدن رابطه ایران و آمریکا، چهره کثیف و وابسته این حکومت هر چه برجسته تر در مقابل مردم به نمایش گذاشته می شود که خود این امر صد البته تغییر کم اهمیتی نیست.  
به عنوان جمعبندی این بحث باید تأکید کرد که یک نیروی انقلابی و واقعاً پیشرو ، در حالی که باید علیه تحریم های اعمال شده که دودش در درجه اول به چشم مردم تحت سلطه ما می رود موضع بگیرد و صدمات تحریم ها را در زندگی کارگران و زحمتکشان افشاء کند، درعین حال باید توجه کارگران و زحمتکشان را به دلائل اساسی وضعیت کنونی یعنی سلطه نظام سرمایه داری وابسته حاکم و بحران های ذاتی آن که به دلیل وابستگی اقتصاد ایران ابعاد هر چه مهلک تری به خود می گیرد جلب کرده و از آن سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی و نابودی سیستم سرمایه داری وابسته موجود در ایران را به عنوان تنها راه نجات کارگران و توده های ستمدیده ، نتیجه بگیرد.

آبها از آسیاب افتاده است



موجها خوابیده اند، آرام و رام
طبل طوفان از نوا افتاده است.
چشمه های شعله ور خشکیده اند،
آبها از آسیاب افتاده است

در مزارآبادِ شهر بی تپش
وای جغدی هم نمی آید به گوش
دردمندان بی خروش و بی فغان.
خشمناکان بی فغان و بی خروش.

آه ها در سینه ها گم کرده راه،
مرغکان سرشان به زیر بالها.
در سکوت جاودان مدفون شدست،
هر چه غوغا بود و قیل و قالها.

آبها از آسیاب افتاده است،
دارها برچیده، خونها شسته اند
جای رنج و خشم و عصیان بوته ها
پشکُبنهای پلیدی رسته اند.

مشتهای آسمان کوب قوی
وا شدست و گونه گون رسوا شدست.
یا نهان سیلی زنان، یا آشکار
کاسه ی پست گداییها شدست

خانه خالی بود و خوان بی آب و نان،
وانچه بود، آش دهنسوزی نبود.
این شب است، آری، شبی بس هولناک،
لیک پشت تپه هم روزی نبود.

باز ما ماندیم و شهر بی تپش
وانچه کفتار است و گرگ و روبه است.
گاه میگویم فغانی برکشم،
باز میبینم صدایم کوته است.

باز میبینم که پشت میله ها
مادرم استاده با چشمان تر،
ناله اش گم گشته در فریادها،
گویدم گویی که :"من لالم، تو کر "

آخر انگشتی کند چون خامه ای،
دست دیگر را به سان نامه ای.
گویدم " بنویس و راحت شو" به رمز،
" تو عجب دیوانه و خودکامه ای "

من سری بالا زنم چون ماکیان
از پس نوشیدن هر جرعه آب.
مادرم جنباند از افسوس سر،
هر چه از آن گوید این بیند جواب.

گوید :" اخر ... پیرهاتان ... نیز هم "
گویمش :" اما جوانان مانده اند "
گویدم :" اینها دروغ اند و فریب "
گویم " آنها بس به گوشم خوانده اند "

گوید " اما خواهرت، طفلت، زنت ... "
من نهم دندان غفلت بر جگر.
چشم هم اینجا دم از کوری زند،
گوش کز حرف نخستین بود کر.

گاه رفتن گویدم – نو میدوار
وآخرین حرفش که "این جهل است و لج
قلعه ها شد فتح ، سقف آمد فرود ..."
وآخرین حرفم ستون است و فرج.

میشود چشمش پر از اشک و به خویش
میدهد امید دیدار مرا.
من به اشکش خیره از این سوی و باز
دزد مسکین برده سیگار مرا.

آبها از آسیاب افتاده ، لیک
باز ما ماندیم و خوان این و آن.
میهمان باده و افیون و بنگ
از عطاب دشمنان و دوستان.

آبها از آسیاب افتاده، لیک
باز ما ماندیم و عدل ایزدی
وآنچه گویی گویدم هر شب زنم :
"باز هم مست و تهی دست آمدی ؟"

آنکه در خونش طلا بود و شرف
شانه ای بالا تکاند و جام زد.
چتر پولادین ناپیدا به دست
رو به ساحلهای دیگر گام زد.

در شگفت از این غبار بی سوار
خشمگین، ما نا شریفان مانده ایم
آبها از آسیاب افتاده، لیک
باز ما با موج و طوفان مانده ایم.

هر که آمد بار خود را بست و رفت.
ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب
زان چه حاصل، جز دروغ و جز دروغ؟
زین چه حاصل، جز فریب و جز فریب؟

باز میگویند: فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود
نادری پیدا نخواهد شد، امید!
کاشکی اسکندری پیدا شود.



مهدی اخوان ثالث
اپوزيسيون در اغما
اسماعيل نوری‌علا

تا «استقرار سکولار دموکراسی در ايران» چقدر راه است؟ چقدر زمان می برد تا در ايران نيز حکومتی غير مذهبی برقرار شود و شهروندان اش بر حسب اعتقادات شان در تور مرتبه بندی حقوقی گرفتار نباشند؟ اين پرسش ها از دل های شکسته در انقلاب 57 و ذهن های کاوندهء راه های نجات ايران از سايهء شوم حکومت ايدئولوژيک ـ مذهبی 35 سال اخير بر می آيد؛ پرسش هائی که اغلب معلوم نيست به کجا بايد بردشان و چه کسانی را مورد خطاب شان قرار داد.
تا «استقرار سکولار دموکراسی در ايران» چقدر راه است؟ چقدر زمان می برد تا در ايران نيز حکومتی غير مذهبی برقرار شود و شهروندان اش بر حسب اعتقادات شان در تور مرتبه بندی حقوقی حکومتی تبعيض گزار گرفتار نباشند؟
اين پرسش ها از دل های شکسته در انقلاب 57 و ذهن های کاوندهء کنونی برای يافتن راه های نجات ايران از سايهء شوم حکومت ايدئولوژيک ـ مذهبی 35 سال اخير بر می آيد؛ پرسش هائی که اغلب معلوم نيست به کجا بايد بردشان و چه کسانی را مورد خطاب شان قرار داد.
در اين ميان، من، در حد و به سهم خود، فکر می کنم که تنها پاسخ دهنده و حتی متحقق کنندهء اين آرزوها همانی است که «اپوزيسيون» نام دارد. اما بلافاصله هم می توان پرسيد که براستی اين اپوزيسيون کجاست؟ در چه رنگ ها و نمودهائی متجلی می شود؟ و بر اساس چه مشخصاتی می تواند پاسخگوی آن پرسش ها باشد؟
***
«اپوزيسيون» يعنی «مخالفت» و نيز جمع «مخالفان». اين واژه در زبان های فرنگی بخصوص، با واژه های ديگری نيز همخانواده است همچون: مقاومت، پايداری، عداوت، خصومت، تضاد، ضديت، ممانعت، رقابت، ناسازگاری، انزجار، نارضايتی، مذمت، بی رغبتی، ارتداد، ناپسند شمردن، انتقاد.
اگر بخواهيم از مجموع اين مفاهيم و واژه ها تعريفی برای اپوزيسيون پيدا کنيم (آن هم تنها در حوزهء سياست، چرا که اين واژه در موارد مختلف ديگری، از منطق گرفته تا نجوم، کاربردهای گونه گونی دارد) آن تعريف چنين خواهد بود: «گروه های منسجمی از مخالفان گروه نشسته در قدرت دولت و يا نظام حکومتی، که مخالفت شان از انتقاد و ناسازگاری و ارتداد و ضديت و مقاومت آغاز شده و می تواند تا سرحد نفرت و دشمنی و انزجار و خصومت و مبارزهء ذهنی، لفظی، و عملی کشيده شود».
ت.جه کنيم که در تعريف فشردهء بالا تلويحاً به اين امر هم اشاره شده است که، در امر سياست، يک گروه اپوزيسيون می تواند يا در برابر «دولت» صف بندی کند و به «نظام حکومتی» کاری نداشته باشد (شيوه ای که «اصلاح طلبی» نام دارد)، و يا مخالفت اش با «نظام حکومتی» باشد، که در آن صورت مخالفت با دولت نيز در آن مستتر است. من نام فعاليت های اين نوع از اپوزيسيون مخالف نظام حکومتی را «انحلال طلبی» گذاشته و معتقدم که هرگونه اقدامی در راستای تغيير آنچه که نظام و رژيم و حکومت خوانده می شود (از مبارزات و نافرمانی های مدنی گرفته تا شورش و قيام و مآلاً انقلاب) همگی در زير عنوان «انحلال طلبی» قابل جمع شدن هستند. يعنی، بر اساس آنچه آمد، کار «اپوزيسيون دولت» (اصلاح طلب ها) حفظ رژيم و آرايش و پيرايش آن است اما هدف «اپوزيسيون حکومت» (انحلال طلب ها) براندازی نظام (و در نتيجه دولت برآمده از آن) از هر طريق ممکن است.
اين گسترده ترين تفکيک در جمع اپوزيسيون است و، بنا به تعريف فوق، تنها از اپوزيسيون انحلال طلب است که می توان انتظار برآوردن آن آرزوها را داشت.
***
اما «انحلال طلبی» نيز بخودی خود وافی به مقصود نيست؛ چرا که يک نيروی انحلال طلب می تواند، در عين حالی که مخالف «گروه صاحب قدرت حکومتی» است خود نظامی را خواستار باشد که تخالفی با «ماهيت نظام موجود» نداشته باشد. لذا، اگر صاحب قدرت حکومت کنونی ايران يک گروه «مذهبی» است يک گروه مذهبی ديگر نمی تواند اپوزيسيون مورد توجه آرزومندان پرسش های صدر اين مقاله باشد.
به همين دليل، لازم است که «مخالفت»، بجای هدف گرفتن افراد يک رژيم، ريشه های ايدئولوژيک و مذهبی انديشهء حاکم بر  آن گروه را در قانون اساسی و قوانين و مقررات برخاسته از آن آماج خود بداند. و چون حکومت فعلی حکومتی مذهبی است، اپوزيسيون برانداز آن حتماً بايد مذهبی نبوده و «سکولار» باشد؛ بدين معنی که بخواهد و بکوشد تا بتواند حضور مذهب و مکتب (ايدئولوژی) و دستگاه های مذهبی و مکتبی و ارزش ها و احکام تمام مذاهب و مکاتب را در حوزهء قانون اساسی و ساختارهای حکومتی برخاسته از آن ممنوع سازد تا همگان بتوانند از شر الزامات و تحميلات رژيم های عقيدتی خلاص شوند.
در عين حال، انحلال طلب و سکولار بودن نيز شروط کافی نيستند. اکثر جمهوری هائی که در نيمهء دوم قرن بيستم از طريق کودتا به قدرت رسيده و رژيم های قبل از خود را منحل کردند (يا برانداختند) اگرچه بر مبنای انديشهء «جدائی مذهب از حکومت» بوجود آمده بودند اما خود برآمده از ايدئولوژی های غير مذهبی (مکاتب عقيدتی) محسوب شده و در عين حالی که «سکولار» خوانده می شدند، درست همچون حکومت های غيرسکولار پيش از خود، سرکوبگر و تحميل گر بودند. در واقع، استقرار حکومت سکولار به تنها هيچ تضمينی را برای استقرار حاکميت ملی به دست نمی دهد و تنها در پيوند با دموکراسی است که به کار ما می آيد، هرچند که، از ديدگاه توسعه کشور و رفاه مردمان، بهر حال از حکومت های مذهبی بهتر است.
اينجا است که ترکيب «سکولار دموکرات انحلال طلب» معنی پيدا می کند و «دموکراسی»، بعنوان مفهومی جهانی (يا يونيورسال)، پلی بين انحلال طلبی و سکولاريسم می شود؛ پلی که تا اين لحظه از تاريخ بشريت، ويژگی هايش در اعلاميهء جهانی حقوق بشر به تعريف و تشريح کشيده شده است.
باری، از نظر من، آرزوهائی که در آغاز اين مطلب به آنها اشاره رفت فقط و فقط معطوف به آن «اپوزيسيون "نظام" حکومتی» است که می خواهد رژيم ايدئولوژيک فعلی را «منحل» و نظامی سکولار دموکرات را جانشين آن کند. بقيهء انواع اپوزيسيون ها (مخالف دولت، يا مخالف نظام اما برآمده از ايدئولوژی و مذهبی ديگر) حتی اگر توان منحل کردن نظام مستقر را داشته باشند نخواهند توانست مستقر کنندهء نظامی سکولار دموکرات باشند و، در نتيجه، در محاسبهء ما نمی گنجند.
***
در عين حال، بايد توجه داشت که ميان دو اردوگاه «اصلاح طلبان» و «انحلال طلبان» خط کشی قاطعی وجود ندارد و يک نوار پهناور خاکستری رنگ بين آنها فاصله می اندازد که عدهء زيادی در آن ساکن اند و هر از گاهی سری به يکی از آن دو اردوگاه زده و اين شائبه را بوجود می آورند که مبانی نظری اردوگاه منتخب خود را پذيرفته اند اما اندکی بعد سر و کلهء آنها در اردوگاه مخالف پيدا می شود.
مهمترين عامل در ايجاد اين رفت و آمدها حوادث اجتماعی اند. ساکنان منطقهء خاکستری گاه از اصلاح حکومت نوميد می شوند و به اردوگاه انحلال طلبان می آيند و انسجام درونی آن را مختل می کنند و گاه ـ مثلاً، با ظهور کسی به نام محمد خاتمی يا حسن فريدون روحانی ـ خود را با سر به اردوگاه اصلاح طلبان پرتاب کرده و، از راه نرسيده، نظريه پرداز آتشين آن اردوگاه می شوند.
اين واقعيت ها البته همگی ناشی از طبيعت متکثر جوامع بشری است و هر کس ناچار است، همراه با وقوف به طيف ها و گرايش ها و اردوگاه های ديگر، بکوشد تا هدف و استراتژی و تاکتيک های اجرائی اردوگاهی را که واقعاً به آن تعلق دارد تعيين کرده يا تشخيص دهد و در پی کارا کردن و متحقق ساختن آنها باشد.
***
البته نوعی از «اپوزيسيون سکولار دموکرات انحالال طلب» هم وجود دارد که علاقمندان به استقرار سکولار دموکراسی در ايران نمی توانند به آن دل ببندند. اين اپوزيسيون مرکب از گروه هائی است که از جانب قدرت های خارجی حمايت و تقويت می شوند و به ناچار به ساز آنها می رقصند. گاه اپوزيسيون دولت اسلامی می شوند، گاه برانداز رژيم، گاه سکولار ديکتاتور و گاه سکولار دموکرات، و خلاصه به هر آن قالبی در می آيند که «استاد اجل» می گويد.
يعنی، اگر آقای اوباما کارت «تغيير رژيم» را روی ميز نگاه دارد آنها همه آماده می شوند که سوار بر تانک ها وارد ايران شده و حکومت مطلوب غرب را تشکيل دهند و اگر آقای اوباما کارت تغيير رژيم را از روی ميز تاکتيک های خود بردارد، چنانکه در توافق اخير ژنو برداشت، يکباره آن همه اتحاد و هماهنگی برای تغيير حکومت و گسترش و استقرار سکولار دموکراسی در ايران از يادها می رود، چشمه های کمک مالی خشک می شود، کنفرانس ها از ياد می روند و اعلام اينکه ما هنوز هستيم اغلب در غالب اعلاميه های حقوق بشری از نفس افتاده و مقاله های بی سر و ته خودنمائی می کنند. توجه کنيم که اين نوع اپوزيسيون هميشه هست و وقت می گذراند اما هر از چند گاهی به مرخصی استعلاجی فرستاده می شود تا اگر زمانی لازم شد، بر سر ميز کار خود در «اپوزيسيون بی هويت وابسته»، حضور پيدا کند.
***
باری و اما آنچه که تاکنون در اين مطلب عرضه داشته ام از يکسو تکرار مطالبی بوده است که در گذشته ها نيز بصور مختلف درباره شان توضيح داده ام(1) و، از سوی ديگر، پاسخگوی انتظاری نيست که عنوان اين مقاله، يعنی «اپوزيسيون در اغما»، در خواننده اش ايجاد می کند. ولی من چاره ای نداشته ام تا دوغ و دوشاب را از هم جدا کرده، سپس در مورد مفهوم خاص مورد نظرم از «اپوزيسيون» توضيح داده و آنگاه بتوانم «در اغما افتادن سياسی» اپوزيسيونی را که خود در ذهن دارم تشريح کنم؛ يعنی اغمای رخوتناک «اپوزيسيون سکولار دموکرات انحلال طلب مستقل» را.
از نظر من، اين اپوزيسيون، که من خود را نيز متعلق به آن می دانم، اگرچه در زمينه های مختلف افشاگری، آگاهی دهی و گفتمان سازی همچنان فعال است اما، از لحاظ مبارزهء سياسی در حال حاضر در گرداب بيهوشی فرو افتاده و نوعی زندگی گياهی را آغاز کرده است، بی آنکه کسی از جائی حکم مرخصی استعلاجی اش را صادر کرده باشد؛ چرا که اين فرو افتادن در اغما امری درونی و ناشی از واکنش نسبت به شرايط بيرونی است.
حسن روحانی در 13 مرداد سال جاری بعنوان رئيس جمهور حکومت اسلامی تنفيذ شد. اگر فاصلهء زمانی مرداد سال گذشته و امسال را در نظر بگيريم می بينيم که در طيف عام و «غير چپ بنيادگراِ»ی اپوزيسيون، سالی پر از تلاش و اميدواری طی شده است. اتحاد برای دموکراسی در ايران کنفرانس های متعدد خود را برگزار کرده است، شاهزاده رضا پهلوی طرفداران اش را گرد هم آورده و شورای ملی ايران را برساخته است، اتحاد برای گسترش سکولار دموکراسی در ايران با اتحاد جمهوريخواهان ايران دست دوستی و مودت داده است، همبستگی جمهوريخواهان ايران اعلام موجوديت کرده است، مجاهدين از ليست تروريست ها خارج شده و دفتر خود در واشنگتن را افتتاح کرده اند، و احزاب کردستانی دموکرات ايران و کومله با هم همپيمان شده اند، و...
در جوامع بشری همواره وجود چنين فضای تلاش و کوششی خبر از وجود هدف و استراتژی و اميد داشته است. بر اساس همين قاعده نيز می توان حکم کرد که اپوزيسيون رنگارنگ حکومت در خارج کشور در دوران پيش از به اصطلاح «انتخاب ِ» حسن روحانی حتماً دارای اميد و هدفی بوده که دست به اين همه اقدامات تنگاتنگ زده است. اما اکنون، بخصوص پس از توافقات 1+5 با حکومت اسلامی، به نظر می رسد که، بقول اخوان ثالث، «موج ها خوابیده اند، آرام و رام / طبل طوفان از نوا افتاده است. // چشمه های شعله ور خشکیده اند، آب ها از آسیاب افتاده است...»(2)
در اين ميان تکليف اپوزيسيون وابسته روشن است. به آنها گفته شده که فعلاً از «تغيير رژيم» خبری نيست و شما هم بهتر است فتيلهء چراغ هاتان را پائين بکشيد. اپوزيسيون دولت (و نه نظام) اسلامی هم فعلاً از «نجات رژيم» غرق شادمانی است و در بيان محمدرضا خاتمی تصميم گرفته است خون های ندا و سهراب و شکنجه ها و تجاوزات دوران جنبش سبز را به لقای ظهور حسن روحانی ببخشد و مراقب آن شود که مبادا جايش در دولت جديد کمتر از بقيه باشد. اين اپوزيسيون، با ادغام در دولت (يا پوزيسيون) خودبخود ديگر «اپوزيسيون» نيست و نمی توان از اين امامزاده انتظار معجزتی داشت.
اما اپوزيسيون نظام حکومتی که می خواهد مستقل عمل کند چه؟ در اين اردوگاه من مسئله را با عينک آسيب شناسی نظری نگاه می کنم. اين اپوزيسيون هست، وجود دارد، به کارهای مختلف حقوق بشری و نظريه پردازی مشغول است اما «وضعيت موجود» آن را به بی عملی و اغماء سياسی کشانده است. از يکسو، همچون اپوزيسيون وابسته، محکوم به دنباله روی از اوضاع شده و در برابر تصميم آقای اوباما، مبنی بر حذف گزينهء تغيير رژيم و برداشتن محدود تحريم ها، همهء اميدها را رفته بر باد می بيند اما، از سوی ديگر، و برخلاف اپوزيسيون اصلاح طلب، نمی تواند در شادمانی های موقت مردم برای رفع تحريم ها و استقرار اميدهای کاذب شادمانی کند. پس با سکته ای مليح بخوابی اغمازده فرو رفته است و فقط تنفس آرام اما بی اثرش در زمينه های حقوق بشری خبر از زنده بودن اش می دهد.
***
اين بيمار فرو رفته در کما را چگونه می توان به هوش آورد و فعال کرد؟ پزشکان معمولاً روند بيرون آمدن از «کما» را وابسته به شرايط مختلفی می دانند. اگر کما ناشی از کمبودهائی در تغذيه سيستم باشد (مثلاً افتادن سريع قند خون) می توان با جبران کمبودها شخص فرورفته در کوما را بيرون کشيد. اما اگر کما ناشی از لطمه های مغزی، چه بعلت ادامهء بلند مدت کمبودها و چه به دليل ضربه هائی از خارج باشد، بيرون آمدن مريض از کما مشکل تر است و تبديل به گياه شدن بيمار و يا پايان زندگی او هر لحظه می تواند محتمل تر شود.
حال، به تشخيص من، دچار شدن اپوزيسيون سکولار دموکرات  انحلال طلب و مستقل به کمای سياسی ناشی از فقدان هدف و استراتزی معين و قابل قبول گسترده، همراه با واکنشی بودن رفتارها و گفتارها، و نوميدی از امکان فروپاشی رژيم است. لذا می توان اميدوار بود که متفکران و نظريه پردازان اين قوم هرچه زودتر دلايل حدوث اين وضعيت را مطالعه کرده و، در همان حال، به جبران کمبودها و رفع اختلالات بپردازند.
اما اگر تشخيص من درست باشد آنگاه براستی چگونه می توان اين اپوزيسيون شريف را، با ارائهء هدف و استراتژی درست، از کما بيرون کشيد؟ چگونه می توان کاری کرد که بدن بيمار اموری همچون کوشش برای اتحاد بر حول محورهای چهارگانهء «انحلال طلبی، سکولاريسم، دموکراسی خواهی و استقلال» را پس نزند و بتواند اين داروها را بگوارد و سيستم خود را از رخوت کما بيرون کشد؟ آيا اين کما ناشی از عادت به واکنش نشان دادن به حوادث لحظه ای و فراموش کردن وظايف بلند مدت نيست؟ آيا نه اينکه حوادث جاری در دنيا و در ايران نبايد آنچنان در سرنوشت اين اپوزيسيون مؤثر باشد که با یک غوره سردی، و با یک مویز گرمی اش کند؟ و آيا برای ايجاد چنين وصعيت ايمنی چگونه بايد هدف و استراتژی مبارزه را از تکيه دادن به اين حوادث مانع شده و آن را به سوی «استقلال فکری آينده نگر» کشاند؟
***
به نظر من، تا آن زمان که اين اپوزيسيون دچار تشتت و تفرقه در امر انتخاب هدف و تعيين استراتژی است، ناچار خواهد بود که يا همچون اصلاح طلبان با موج حوادث همراه شود و برای پيروزی های ظريف آقای روحانی کف بزند و يا تن به غوطه زدن در اغما بدهد تا شايد روزی از اين خواب زمستانی بيدار شود و يا بصورتی هميشگی در اين اغمای دلشکن بماند تا مرگ اش فرا رسد.
برای اينکه به سخنم جنبه ای عملی نيز داده باشم، از ميان جعبهء داروهای پيشنهادی برای تزريق استراتژی های مبارزاتی به پيکر اين اپوزيسيون، داروی «انتخابات آزاد» را بيرون می کشم(3). آيا پيکر اپوزيسيون می تواند پس از تزريق اين دارو از کما خارج شود؟ آيا مگر نه اينکه اگر «انتخابات آزاد» بعنوان هدف انتخاب شود، و قرار باشد اين انتخابات را رژيمی که در حال از پا در آمدن است برگزار کند، اپوزيسيون مورد نظر ما خود تبديل به عامل حفظ رژيم نمی شود؟ و، در عين حال، پس از توافقات اخير ژنو، کدام نشانه ای از ضعف رژيم وجود دارد که خواستاری «انتخابات آزاد» بتواند عامل زوال آن باشد؟ آيا می توان «انتخابات آزاد» را بعنوان استراتژی خروج از کما بکار برد؟ در آن صورت هدف ما چه خواهد بود؟ و يک «استراتژی بدون هدف معين» چه چيزی جز داروهای گچی و قلابی از آب در خواهد آمد؟
«اپوزيسيون سکولار دموکرات انحلال طلب مستقل» (که در رخوت حاصل از آمدن روحانی، نرم شدن غربی ها، پس کشيدن اپوزيسيون وابسته، و شادمانی اپوزيسيون اصلاح طلب به کما دچار شده)، هرچه زودتر بايد در معرض بحث های اساسی و منطقی و واقعيت مدار دربارهء انتخاب هدف و استراتژی مبارزاتی خود قرار گيرد تا شايد بتواند زنجيرهای رخوت بار کمای سياسی را از دست و پا و ذهن و دل خود باز کند و آزادنه و آگاهانه کار مبارزاتی خويش را برنامه ريزی نموده و در اجرای آن بکوشد. بقول حافظ:
مرو بخواب! که حافظ، به بارگاه قبول
ز ورد نيمه شب و درس صبح گاه رسيد!

_______________________________________
1. مثلاً، مقالهء «منطقهء خاکستری در جغرافيای اپوزيسيون»، جمعه 16 آذر ماه 1386، در پيوند زير:
2. شعر مشهور «آب ها از آسیاب افتاده است» در پيوند زير:
3. ده مقاله در مورد انتخابات آزاد در پيوند زير:
با ارسال اي ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
مجموعهء آثار نوری علا را در اين پيوند بيابيد:

رولیهلاهلا ماندلا، پسر یکی از سران قبیله تمبو، روز ۱۸ ژوئیه ۱۹۱۸ در دهکده کوچکی بنام اموزو در استان کیپ شرقی

next

پنج نکته‌ای که درباره نلسون ماندلا نمی‌دانید


نلسون ماندلا
نلسون ماندلا از شخصیت‌های سرشناس بین‌المللی بود و زوایای مختلفی از زندگی و کارهای او برای همه شناخته شده است. ولی پنج چیز درباره این رهبر سابق آفریقای جنوبی هست، که شاید نمی‌دانستید.
۱- او از علاقمندان به ورزش بوکس بود. نلسون ماندلا در جوانی به بوکس و دو استقامت علاقه داشت. او حتی در طول ۲۷ سالی که در زندان بود، هر روز صبح ورزش می‌کرد.
او در زندگینامه خود، راه طولانی آزادی، می‌نویسد: "بیشتر از خشونت بوکس، از علم نهفته در آن لذت می‌بردم. اینکه یک نفر چگونه بدنش را برای دفاع از خود حرکت می‌دهد، چگونه از یک استراتژی برای دفاع و حمله استفاده می‌کند و چگونه ضرباهنگ خود را در طول بازی حفظ می‌کند، مرا به خود جذب می‌کرد."
نلسون ماندلا
او ادامه می‌دهد: "بوکس مساوات خواهانه است. در داخل رینگ مقام، سن، نژاد و ثروت اهمیتی ندارد... من بعد از ورود به سیاست دیگر هیچ مبارزه واقعی نکردم. علاقه اصلی من به تمرین بود؛ فهمیدم که تمرین پیگیرانه وسیله‌ای عالی برای خالی کردن تنش و فشار عصبی است. بعد از یک تمرین طاقت فرسا، هم از لحاظ فیزیکی و هم از لحاظ روانی سبک‌تر می‌شدم."
بازدیدکنندگان از موزه خانوادگی ماندلا در سووتو، در میان یادگاری های مختلف، به کمربند قهرمانی جهانی بوکس برمی خورند، که توسط بوکسور آمریکایی شوگر رِی لِنِرد، به ماندلا اهدا شده است.
۲- نام اصلی او نلسون نبود. رولیهلاهلا ماندلا ۹ ساله بود که معلم دبستان متدیست (شاخه ای از کلیسای پروتستان) در کونوی آفریقا جنوبی، که او در آن تحصیل می‌کرد، نام انگلیسی نلسون را برای او انتخاب کرد. در آن زمان انتخاب نام های مسیحی برای دانش آموزان کاری مرسوم بود.
این اتفاقی عادی در آفریقای جنوبی و سایر نقاط این قاره بود که برای کسی نامی انگلیسی انتخاب کنند، تا خارجی ها بتوانند راحت‌تر نام او را تلفظ کنند.
رولیهلاهلا در آفریقای جنوبی نام مرسومی نیست. این نام به زبان خوسایی است: یکی از ۱۱ زبان رسمی که در این کشور، توسط حدود ۱۸ درصد از جمعیت بکار می‌رود. معنی لغوی آن "کندن شاخه درخت" است، ولی معنی رایج آن "دردسرساز" است. با این حال در آفریقای جنوبی، آقای ماندلا را اکثراً به نشانه احترام با نام قبیله‌ای اش "مادیبا" می‌خواندند.
۳- او عینکش را در هنگام آزادی در زندان جا گذاشت. آزادی آقای ماندلا در ۱۱ فوریه سال ۱۹۹۰، پس از سال‌ها فشار سیاسی بر آپارتاید اتفاق افتاد. او چنانچه خود به یاد می‌آورد، در آن روز "شگفت زده و اندکی مضطرب" بوده است.
آقای ماندلا عینک مطالعه خود را در زندان جا گذاشت
ماندلا و همسر آن زمانش وینی، به مرکز کیپ تاون برده شدند تا برای یک جمعیت عظیم و مشعوف سخنرانی کند. ولی هنگامی که متن سخنرانی اش را از جیبش بیرون آورد، متوجه شد که عینکش را فراموش کرده و مجبور شد عینک وینی را قرض کند.
۴- برای فرار از دست پلیس لباس شوفری پوشیده بود. پس از مخفی شدن به خاطر فعالیت‌هایش در کنگره ملی آفریقا، توانایی آقای ماندلا در فرار از دست نیروهای امنیتی، لقب "پیمپرنل سیاه" را برای او به همراه آورد. اشاره این نام به رمان "پیمپرنل سرخ" درباره یک قهرمان با هویتی مخفی است.
پاسپورت جعلی به نام دیوید موتسامای، که ماندلا از آن استفاده می‌کرد
معروف است که آقای ماندلا برای سفر به دور کشور و پنهان ماندن از دید مقامات، خود را به عنوان یک شوفر، یک باغبان و یک آشپز جا زده بود. هیچ‌کس نمی‌داند که آقای ماندلا، که فعالیت‌های زیرزمینی اش را با هویت‌های جعلی انجام می‌داده، دست آخر چگونه دستگیر شد.
۵- او دفتر وکالت خودش را داشت، ولی سال‌ها طول کشید تا بتواند مدرک حقوق اخذ کند. ماندلا از سال ۱۹۳۹ به مدت پنجاه سال، به تناوب در حال تحصیل در رشته حقوق بود و در حدود نیمی از واحدهایش مردود شده بود.
نلسون ماندلا (ردیف بالا، نفر دوم از چپ) و همکلاسی هایش در دانشکده حقوق در سال ۱۹۴۴
یک دیپلم دوساله حقوق به اضافه مدرک دانشگاهی اش، به او اجازه کار می‌داد و در ماه اوت سال ۱۹۵۲، به همراه اولیور تامبو، اولین دفتر وکالت سیاهپوستان در آفریقای جنوبی، به نام ماندلا و تامبو، را در ژوهانسبورگ تاسیس کرد.
او نهایتاً در سال ۱۹۸۹ موفق شد که در زندان مدرک حقوق خود را اخذ کند.

پنج نکته‌ای که درباره نلسون ماندلا نمی‌دانید


نلسون ماندلا
نلسون ماندلا از شخصیت‌های سرشناس بین‌المللی بود و زوایای مختلفی از زندگی و کارهای او برای همه شناخته شده است. ولی پنج چیز درباره این رهبر سابق آفریقای جنوبی هست، که شاید نمی‌دانستید.
۱- او از علاقمندان به ورزش بوکس بود. نلسون ماندلا در جوانی به بوکس و دو استقامت علاقه داشت. او حتی در طول ۲۷ سالی که در زندان بود، هر روز صبح ورزش می‌کرد.
او در زندگینامه خود، راه طولانی آزادی، می‌نویسد: "بیشتر از خشونت بوکس، از علم نهفته در آن لذت می‌بردم. اینکه یک نفر چگونه بدنش را برای دفاع از خود حرکت می‌دهد، چگونه از یک استراتژی برای دفاع و حمله استفاده می‌کند و چگونه ضرباهنگ خود را در طول بازی حفظ می‌کند، مرا به خود جذب می‌کرد."
نلسون ماندلا
او ادامه می‌دهد: "بوکس مساوات خواهانه است. در داخل رینگ مقام، سن، نژاد و ثروت اهمیتی ندارد... من بعد از ورود به سیاست دیگر هیچ مبارزه واقعی نکردم. علاقه اصلی من به تمرین بود؛ فهمیدم که تمرین پیگیرانه وسیله‌ای عالی برای خالی کردن تنش و فشار عصبی است. بعد از یک تمرین طاقت فرسا، هم از لحاظ فیزیکی و هم از لحاظ روانی سبک‌تر می‌شدم."
بازدیدکنندگان از موزه خانوادگی ماندلا در سووتو، در میان یادگاری های مختلف، به کمربند قهرمانی جهانی بوکس برمی خورند، که توسط بوکسور آمریکایی شوگر رِی لِنِرد، به ماندلا اهدا شده است.
۲- نام اصلی او نلسون نبود. رولیهلاهلا ماندلا ۹ ساله بود که معلم دبستان متدیست (شاخه ای از کلیسای پروتستان) در کونوی آفریقا جنوبی، که او در آن تحصیل می‌کرد، نام انگلیسی نلسون را برای او انتخاب کرد. در آن زمان انتخاب نام های مسیحی برای دانش آموزان کاری مرسوم بود.
این اتفاقی عادی در آفریقای جنوبی و سایر نقاط این قاره بود که برای کسی نامی انگلیسی انتخاب کنند، تا خارجی ها بتوانند راحت‌تر نام او را تلفظ کنند.
رولیهلاهلا در آفریقای جنوبی نام مرسومی نیست. این نام به زبان خوسایی است: یکی از ۱۱ زبان رسمی که در این کشور، توسط حدود ۱۸ درصد از جمعیت بکار می‌رود. معنی لغوی آن "کندن شاخه درخت" است، ولی معنی رایج آن "دردسرساز" است. با این حال در آفریقای جنوبی، آقای ماندلا را اکثراً به نشانه احترام با نام قبیله‌ای اش "مادیبا" می‌خواندند.
۳- او عینکش را در هنگام آزادی در زندان جا گذاشت. آزادی آقای ماندلا در ۱۱ فوریه سال ۱۹۹۰، پس از سال‌ها فشار سیاسی بر آپارتاید اتفاق افتاد. او چنانچه خود به یاد می‌آورد، در آن روز "شگفت زده و اندکی مضطرب" بوده است.
آقای ماندلا عینک مطالعه خود را در زندان جا گذاشت
ماندلا و همسر آن زمانش وینی، به مرکز کیپ تاون برده شدند تا برای یک جمعیت عظیم و مشعوف سخنرانی کند. ولی هنگامی که متن سخنرانی اش را از جیبش بیرون آورد، متوجه شد که عینکش را فراموش کرده و مجبور شد عینک وینی را قرض کند.
۴- برای فرار از دست پلیس لباس شوفری پوشیده بود. پس از مخفی شدن به خاطر فعالیت‌هایش در کنگره ملی آفریقا، توانایی آقای ماندلا در فرار از دست نیروهای امنیتی، لقب "پیمپرنل سیاه" را برای او به همراه آورد. اشاره این نام به رمان "پیمپرنل سرخ" درباره یک قهرمان با هویتی مخفی است.
پاسپورت جعلی به نام دیوید موتسامای، که ماندلا از آن استفاده می‌کرد
معروف است که آقای ماندلا برای سفر به دور کشور و پنهان ماندن از دید مقامات، خود را به عنوان یک شوفر، یک باغبان و یک آشپز جا زده بود. هیچ‌کس نمی‌داند که آقای ماندلا، که فعالیت‌های زیرزمینی اش را با هویت‌های جعلی انجام می‌داده، دست آخر چگونه دستگیر شد.
۵- او دفتر وکالت خودش را داشت، ولی سال‌ها طول کشید تا بتواند مدرک حقوق اخذ کند. ماندلا از سال ۱۹۳۹ به مدت پنجاه سال، به تناوب در حال تحصیل در رشته حقوق بود و در حدود نیمی از واحدهایش مردود شده بود.
نلسون ماندلا (ردیف بالا، نفر دوم از چپ) و همکلاسی هایش در دانشکده حقوق در سال ۱۹۴۴
یک دیپلم دوساله حقوق به اضافه مدرک دانشگاهی اش، به او اجازه کار می‌داد و در ماه اوت سال ۱۹۵۲، به همراه اولیور تامبو، اولین دفتر وکالت سیاهپوستان در آفریقای جنوبی، به نام ماندلا و تامبو، را در ژوهانسبورگ تاسیس کرد.
او نهایتاً در سال ۱۹۸۹ موفق شد که در زندان مدرک حقوق خود را اخذ کند.

قرار داد ننگين و خفت بار"ژنو" ! "ترکمنچای" ديگر