۱۳۹۳ فروردین ۲۳, شنبه

آرتور کوستلر و داستان مهاجرت؛ انتشار رمانی تازه


 
'تجربیات رفیق پیپفوگِل در مهاجرت' به تازگی در سوئیس منتشر شده است
آخرین رُمان منتشر شده آرتور کوستلر، اولین رُمان این نویسنده مجاری‌تبار است. کوستلر، نویسنده آثاری چون ظلمت در نیمروز، گلادیاتورها، دزدان در شب و گفت‌وگو با مرگ؛ شهادتنامه اسپانیا، نخستین رُمان خود را در سال ١٩٣٤ میلادی به زبان آلمانی نوشت، ولی ناشری برای انتشار آن نیافت. این رُمان هشتاد سال پس از نگارش و سی سال پس از مرگ خودخواسته نویسنده‌اش، به تازگی در سوئیس منتشر شده است.

مهاجرتِ نویسندگان و ناشران

با به قدرت رسیدن حزب ناسیونال سوسیالیست کارگری آلمان (نازی) به رهبری آدولف هیتلر در سال ١٩٣٣ میلادی، موجی از مهاجرت به کشورهای همجوار و همچنین به ایالت متحد آمریکا آغاز شد. تنها در فرانسه بیش از بیست و شش هزار پناهجوی آلمانی جا گرفتند؛ و این در حالی بود که این کشور خود با رکود اقتصادی و بیکاری فراگیر روبه‌رو بود. نه تنها بسیاری از یهودیان، که با روی کار آمدن نازیها احساس خطر می‌کردند، بلکه کادرها و اعضای فعال احزاب مخالف و بسیاری از نویسندگان، شاعران و اندیشمندان و حتی برخی از ناشران که در وضعیت جدید، امکان ادامه فعالیت در آلمان برایشان میسر نبود، ناگزیر تن به مهاجرت دادند.
 
آرتور کوستلر یکی از این مهاجران بود. او که میان سال‌های ١٩٣٢ تا ١٩٣٣ میلادی، به توصیه حزب کمونیست آلمان، برای انجام مأموریتی حزبی به اتحاد جماهیر شوروی سفر کرده بود، پس از بازگشت، به دستور حزب، یکراست به پاریس رفت. پاریس در آن زمان کانون فعالیت‌های کمونیست‌ها بود. ویلی مونتسنبرگ، ناشر و یکی از بانفوذترین رهبران و مبلغان حزب کمونیست آلمان و رئیس کمینترن (اینترناسیونال کمونیستی) در اروپای غربی نیز در آن زمان در فرانسه بسر می‌برد. کوستلر در کنار همکاری با مونتسنبرگ در پروژه ایجاد "جبهه مردمی نیروهای چپ"، برای گذران زندگی، مقاله‌ها و نقدهایی در روزنامه‌ها منتشر می‌کرد. در همین ایام بود که نگارش نخستین رُمان خود را نیز آغاز کرد.

مسابقه داستان‌نویسی

یکی از ناشرانی که پس از مصادره اموال و بازداشت کارکنانش، ناگزیر به سوئیس مهاجرت کرد و در شهر زوریخ سکنا گزید، مؤسسه انتشاراتی "بوشِرگیلده گوتنبرگ" بود. این مؤسسه انتشاراتی به علت پراکندگی اغلب نویسندگان آلمانی‌زبان در گوشه و کنار جهان و عدم دسترسی به آنان، از چاپ و انتشار کتاب‌های تازه محروم بود. از این‌رو برای یافتن دوباره نویسندگان آلمانی‌زبانِ پراکنده در کشورهای گوناگون و همچنین جلب نویسندگان جدید، دست به ابتکار تازه‌ای زد و با اعلام برگزاری مسابقه داستان‌نویسی، از نویسندگان آلمانی‌زبان خواست تا آثار خود را برای این ناشر به زوریخ بفرستند تا در صورت برنده شدن در این مسابقه، افزون بر جایزه نقدی معادل سه هزار فرانک سوئیس، که در آن‌زمان مبلغ قابل توجهی بود، کتاب‌هایشان نیز منتشر شود.
آرتور کوستلر نویسنده جوان مجارستانی که در آغازِ کار به زبان آلمانی می‌نوشت، با ارسال نخستین رُمانش که در اواخر سال ١٩٣٤ میلادی نگارش آن را در پاریس به یایان رسانده بود، در این مسابقه داستان‌نویسی شرکت کرد. در مجموع دست‌نوشته‌های ٥٦ نویسنده به دست داوران مسابقه رسید. اما آنان هیچ یک از رُمان‌ها را شایسته جایزه اول ندانستند و تنها دو رمان که رتبه دوم به آنها داده شده بود، منتشر شد. رمان کوستلر، گرچه از سوی داوران مسابقه داستان‌خوانی مورد توجه قرار گرفت، ولی امکان انتشار نیافت.

هشتاد سال فاصله میان نگارش تا انتشار کتاب

کوستلر رمانش را برای چند انتشاراتی دیگر نیز فرستاد، اما همه دست رد به سینه او زدند. او در پاریس در کنار همکاری با ویلی مونتسنبرگ، نگارش رمان گلادیاتورها را آغاز کرد. کوستلر در سال ١٩٣٦میلادی، به ظاهر به عنوان گزارشگر دو روزنامه انگلیسی و مجارستانی، ولی در واقع از سوی ویلی مونتسنبرگ مأموریت یافت تا در بحبوحه جنگ داخلی اسپانیا، برای گردآوری اطلاعات به مناطق تحت سلطه ژنرال فرانکو سفر کند. او در سال ١٩٣٧ میلادی در شهر مالاگا (مالقه) دستگیر و در دادگاهی به جرم جاسوسی به مرگ محکوم می‌شود و در زندان شهر سویل (اشبیلیه) در انتظار اجرای حکم اعدام می‌نشیند.
بعد از سه ماه، به ابتکار دولت بریتانیا و در روند تعویض زندانیان، او نیز از زندان آزاد می‌شود. کتاب گفت‌وگو با مرگ؛ شهادتنامه اسپانیا حاصل خاطرات کوستلر از این دوره کوتاه، اما ترسناک از زندگی اوست. کوستلر پس از این تجربه دردناک و در پی آگاهی از دادگاه‌های نمایشی در دوران استالین و اعدام یکی از دوستان صمیمی‌اش، به تدریج از ایدئولوژی کمونیستی دوری جست. با آغاز جنگ چهانی دوم در سال ١٩٣٩ میلادی و پیش از آن که ارتش آلمان پاریس را اشغال کند، فرانسه را ترک و به لندن مهاجرت کرد.
دستنوشته‌های رمان کوستلر در پاریس به دست گشتاپو می‌افتد و همراه با اسناد دیگر به آلمان منتقل می‌شود. در سال ١٩٤٥ میلادی، با ورود نیروهای ارتش سرخ به برلین، نسخه ماشین‌شده ٢٦٦ صفحه‌ای رمان کوستلر از جمله اسنادی بودند که به دست نیروهای ارتش سرخ می‌افتد. اما مأموران اداره اطلاعات و امنیت اتحاد جماهیر شوروی در بررسی‌های خود، این رمان را دارای گرایش‌های ضد کمونیستی ارزیابی و با انتشار آن مخالفت می‌کنند؛ و این در حالی بود که کوستلر نخستین رمانش را در زمانی نوشته بود که هنوز از عقاید کمونیستی خود دست نشسته بود. به‌هر حال، رمان کوستلر در سال ١٩٥٣ در "کا.گِ.ب" بایگانی می‌شود.
آرتور کوستلر (تولد: ۱۹۰۵ در بوداپست - درگذشت: ۱۹۸۳ در لندن)
با فروپاشی نظام کمونیستی در اتحاد جماهیر شوروی در سال ١٩٩١ میلادی و باز شدن نسبی فضای سیاسی، امکان دسترسی پژوهشگران و مورخان به بخش‌هایی از اسناد بایگانی شده کا.گِ.ب فراهم می‌آید. با این همه، نخستین رُمان آرتور کوستلر تا همین اواخر از دید پژوهشگران پنهان مانده بود؛ تا آن که دو مورخ آلمانی در جست‌وجوهای خود نسخه ماشین‌شده رمان را می‌یابند و با تصحیح غلط‌های تحریری و تغییر رسم‌الخط و با پی‌گفتاری مفصل، آن را در سال ٢٠١٢ میلادی به چاپ می‌رسانند.

اثری میان داستان، گزارش و نامه‌نگاری

تجربیات رفیق پیپفوگِل در مهاجرت عنوانی است که کوستلر برای اولین رمان خود برگزید. عنوان کتاب در نگاه نخست اندکی کنایه‌آمیز به نظر می‌آید و تصور می‌شود که نویسنده با زبان طنز و به‌گونه‌ای سرگرم‌کننده به موضوع مهاجرت پرداخته است. اما چنین نیست. نویسنده در این رمان مضمون مهاجرت و دشواری‌های زندگی مهاجران را در آن دوره پُرتلاطم، گرچه به گونه‌ای نمادین، اما با جدیت تمام به تصویر کشیده است.
ماجرای رمان در خانه کودکان مهاجر آلمانی در حومه پاریس جریان دارد و نویسنده با شرح زندگی و روابط کودکان، می‌کوشد مسایل و مشکلات مهاجران آلمانی را نشان دهد. سی کودک و نوجوانِ سه تا شانزده ساله که اغلب از خانواده‌‌های کارگری و کمونیستی برخاسته‌اند، در کانون داستان قرار دارند. پدر و مادران این کودکان یا در زندان نازیها در آلمان بسر می‌برند و یا بخاطر یهودی بودنشان در خطر مرگ قرار دارند.
نویسنده از طریق نامه‌نگاری‌های کودکان با خانواده‌هایشان و همچنین نامه‌های والدین به مسئول و پزشکِ خانه کودکان، فضای حاکم بر زندگی مهاجران را به تصویر می‌کشد. از این‌رو، کتاب تجربیات رفیق پیپفوگِل در مهاجرت را نمی‌توان صرفاً رُمان خواند، بلکه آمیزه‌ای است از داستان و گزارش و شرح وقایع تاریخی. نویسنده اسامی کودکان را تغییر داده، ولی نام برخی از شخصیت‌های سرشناس آن دوره، کسانی مانند آلبرت آینشتین را در کتاب آورده است.
کوستلر خود در چکیده‌ای از رمان که برای شرکت در مسابقه داستان‌نویسی فراهم آورده بود، اشاره می‌کند که متن نامه‌ها و زندگینامه‌های خودنوشت کودکان را بر اساس اصل آنها که در یکی از خانه‌های کودکان مهاجر آلمانی در فرانسه به دست آورده، با تغییر نام و نشان نگارندگان، در رمانش گنجانده است. افزون بر این، بر اساس مطالب مندرج در روزنامه‌ای دیواری که در بهار سال ١٩٣٤ میلادی در یکی از خانه‌های کودکان مهاجر آلمانی در فرانسه منتشر می‌شد، چگونگی انتشار روزنامه‌ای دیواری را در کتابش شرح داده است.

خانه کودکان مهاجر، نماد "جبهه مردمی"

زندگی در مهاجرت "قوانین" خاص خود را دارد و مهاجران در آغاز با مسایل و مشکلاتی روبرو می‌شوند که اگر ناگزیر به ترک زادگاه و مهاجرت به سرزمینی دیگر نشده بودند، روند و روال زندگی و دوستی و ارتباط‌های آنان با دیگران، به گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد. افرادی با خاستگاه‌های اجتماعی و فرهنگی گوناگون و گاه ناهمگون، یکباره در کنار هم قرار می‌گیرند و ناگزیر به ارتباط و همکاری و همبستگی با یکدیگر می‌شوند تا از این طریق بتوانند بر مسایل و شرایط زندگیِ در غربت فائق آیند.
کوستلر در این رمان کوشیده است با بازتاب نگرش‌های ایدئولوژیکی گوناگون در میان مهاجران آلمانی، دشواری‌های فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی در مهاجرت را نشان دهد. نویسنده در رمانش به کودکان نقش افرادی از گروه‌های اجتماعی گوناگون می‌دهد که اینک در مهاجرت و محیطی جدا از جامعه میزبان، مانند زندگی در جزیره‌ای دورافتاده، در انزوا، ولی ناگزیر در کنار هم روزگار می‌گذرانند.
همکاری و همبستگی موفقیت‌آمیز ساکنان خانه کودکان در پاریس، به‌رغم اختلاف‌ها و دیدگاه‌های گوناگون، برای کوستلر نمونه و نماد ایجاد "جبهه مردمی" متشکل از سوسیالیست‌ها، کمونیست‌ها، روشنفکران و مهاجران برخاسته از طبقه متوسط بود که در سال ١٩٣٥ میلادی، با نقش برجسته حزب کمونیست فرانسه در هفتمین کنگره جهانی انترناسیونال کمونیستی، شکل گرفت. به این ترتیب، شاید بتوان گفت که کوستلر یک سال پیش از تشکیل "جبهه مردمی"، با طرح ایده "زندگی اشتراکی" در این رُمان، می‌خواسته نشان دهد که ایجاد چنین جبهه واحدی امکان‌پذیر است.

نگاه ایدئولوژیکی به مسایل

شاید اهمیت‌ رمان تجربیات رفیق پیپفوگِل در مهاجرت بیش‌تر از آن جهت باشد که این رمان تنها اثر بجا مانده از آرتور کوستلر است که در دوره‌ای نوشته شده که او هنوز به ایدئولوژی کمونیستی باور داشت و همه چیز را از این منظر می‌نگریست. نگاه ایدئولوژیکی به برخی مسایل تاریخی در این کتاب، به ندرت در دیگر آثار کوستلر دیده می‌شود. برای مثال خصلت ضد یهودی و برنامه رژیم نازی برای حذف یهودیان از نگاه کوستلر پنهان می‌ماند. نویسنده در سال ۱۹۳۴ میلادی ظاهراً آگاهی اندکی از ایدئولوژی فاشیسم دارد و از اهمیت و عمق فاجعه‌ای که در شرف وقوع است، غافل می‌ماند و آن را در حد "تضاد میان کاپیتالیسم و پرولتاریا" ارزیابی می‌کند.
مقاله سیاهان و یهودیان که در نخستین شماره روزنامه دیواری خانه کودکان منتشر می‌شود، نمونه بارز چنین نگرشی است: "در آلمانِ هیتلری هر هفته تعداد بسیاری از کارگران و سوسیالیست‌ها و یهودیان خرده‌پا به قتل می‌رسند. در آمریکا سفید پوستان از سیاهان نفرت دارند؛ البته فقط از سیاهان پرولتر. سرمایه‌داران یهودیِ گردن کلفت در آلمانِ هیتلری به کسب و کار و تجارت مشغولند. فروشگاه‌های بزرگ آنها را نمی‌بندند، اما مغازه‌های کوچک یهودیان خرده‌پا را می‌بندند. در آمریکا کسی کاری به سیاهان کاپیتالیست ندارد. کشیش‌ها، سفیدپوستان را تحریک می‌کنند و آنها سیاهان پرولتر را اغلب بخاطر چیزهای بسیار جزیی دستگیر و به دار می‌کشند..."
افزون بر این، گاه بی‌دقتی و نادرستی‌هایی نیز در روایت داستان به چشم می‌خورد. برای نمونه، نویسنده در جایی از رمان، ماتیلده، دختر یک ثروتمند یهودی را برای جراحی پولیپ به نزد پدرش به برلین می‌فرستد، اما در صفحات پایانی کتاب از زبان ماتیلده که دوباره در برلین به مدرسه می‌رود و دیگر به خانه کودکان در فرانسه باز نمی‌گردد، می‌نویسد: "تنها خاطره‌ای که از خانه کودکان در یاد او مانده، جراحی پولیب‌اش در پاریس است"!

"اعتراض برهنگی" ، برهنگی یک رسوائی !

 ۲۳ فروردین ۱۳۹۳ ه‍.ش.

"اعتراض برهنگی" ، برهنگی یک رسوائی !



https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgJ0M2z91WgSGjPhI82lZYZe9utITNoJvdAE_Qyp3kCCcrY0Gp3MKWD8Y-OmrMWL11-NaYnAS3tbvXdNp_lkTewWSQnb-T8EhG4V3KrH_lKcSw-DdqSzG4IX867Oc_3Z5rzf6poodb2jK0/s400/388264_2055456085941_1830768912_1386620_772901608_n.jpg
http://3.bp.blogspot.com/-TYkyQuLzjB8/TucKsFdaNSI/AAAAAAAAAAY/embFAb4W95I/s400/388264_2055456085941_1830768912_1386620_772901608_n.jpg
-------------------------------------------------------------------

https://www.facebook.com/photo.php?fbid=10200784719299427&set=a.1091009934574.12649.1806292569&type=1&relevant_count=1
"اعتراض برهنگی" ، برهنگی یک رسوائی !
برگرفته از: پیام فدایی،ارگان چریکهای فدایی خلق ایران شماره صدوهفتاد وهفت
8 مارس برابر با 17 اسفندماه سال جاری تعدادی زن از کشورهای مختلف خاورمیانه و شمال آفریقا در یکی از میدان های پاریس بدن لخت خود را به نمایش گذاشتند. آن ها این حرکت خود را اعتراض به سنت ها و احکام مذهبی حاکم در این کشور ها و در جهت حمایت از حقوق زنان قلمداد کردند. در این حرکت که از آن به عن
وان "اعتراض برهنگی" هم یاد شده، جریانی که خود را "حزب کمونیست کارگری" می نامد هم حضور داشت که مدعی است که حرکت آن ها علیه بنیاد گرائی اسلامی و سیاست های زن ستیزانه و ارتجاعی جمهوری اسلامی می باشد.

ادعای اخیر را مورد بررسی قرار می دهیم. آیا نمایش برهنگی واقعا می تواند در خدمت تضعیف بنیاد گرائی اسلامی و جمهوری اسلامی قرار گیرد؟ این سئوال و کوشش در پاسخ گوئی به آن، طرح درست موضوع در برخورد به نمایش برهنگی اخیر را تشکیل می دهد. جریان "حزب کمونیست کارگری" که در واقع نه حزب است، نه کمونیست و نه کارگری سعی می کند در جنجالی که در فضای مجازی در ارتباط با این موضوع به راه انداخته مخالفین حرکت اخیر خود را با زدن تهمت و انگ هائی چون "سنتی" ، "چپ های مذهبی" و غیره مرعوب کند تا بدین وسیله بحث به مسیر هائی غیر از مسیر اصلی کشیده شود و کسی فرصت فکر کردن به این امر را نیابد که چه بسا حرکت این ها درست بر خلاف ادعای شان در خدمت تقویت بنیادگرائی اسلامی و به طور اخص تقویت و تحکیم پایه های جمهوری اسلامی قرار دارد.

تا جائی که موضوع بر سر تهمت ها و انگ زنی های جماعت مذکور باشد، واقعیت این است که این قبیل اتهامات و انگ ها موجب فریب هیچ انسان غیر نادانی نمی گردد. چرا که برای هیچ انسان عاقلی قابل پذیرش نیست که نمایش بدن لخت به معنی متمدن بودن و مخالفت با این عمل، سنت گرائی و ناشی از وجود اعتقادات مذهبی در مخالفین می باشد. همان طور که کسی نمی تواند بپذیرد که گویا همه کسانی که به اصطلاح اعتراض برهنگی را محکوم می کنند الزاما موافق "حجاب اسلامی" رژیم زن ستیز جمهوری اسلامی هستند!

همگان می دانند که در شرایطی که جمهوری اسلامی کیسه های بی قواره ای را به عنوان پوشش اسلامی بر زنان ایران تحمیل کرده، خواست آزادی پوشش در سطح جامعه به صورت یکی از خواست های مترقی و آزادیخواهانه مردم ایران در آمده است. معنی این شعار نیز برای همه مردم ایران روشن است و آن این است که مردم و به طور مشخص و برجسته زنان باید حق داشته باشند که به هر شکل و طریقی که مایل هستند لباس بپوشند و دولت نباید اجازه کمترین دخالتی در چگونگی پوشش آن ها داشته باشد. در این جاست که می توان دید که "نمایش برهنگی" که ظاهراً مدعی اعتراض به حجاب اسلامی است در نقطه مقابل "آزادی پوشش" قرار دارد، و تاکتیکی است که تنها باعث لوث شدن خواست و شعار آزادیخواهانه آزادی پوشش در جامعه می گردد.

از طرف دیگر اساسا هر حرکت اعتراضی در پی آنست که توجه مخاطبین خود را به نادرستی و یا ارتجاعی بودن آن چه مورد اعتراض است جلب کند. این نیز مسلم است که هر اعتراض سیاسی در حالی که سیاست نادرست و ارتجاعی ای را افشاء می کند، در همان حال حاوی پیام و الگوئی اثباتی هم برای مخاطبین خود می باشد. حال اگر ادعای اینان مبنی بر اعتراض بر زن ستیزی جمهوری اسلامی و "حجاب" را بپذیریم، آن گاه با این واقعیت روبرو هستیم که الگوی اثباتی این ها قابل پذیرش جامعه نیست. نه فقط در ایران بلکه در اقصی نقاط جهان نیز مردم دلیلی بر ظاهر شدن در انظار عمومی در شکل عریان مادر زادی نمی بینند. البته این واقعیت امر پوشیده ای برای جماعت مورد بحث نیست و اینان خود به خوبی می دانند که در کشور های "مدرن" اروپا و آمریکا هم که این ها سنگ آزادی و دمکراسی شان را به سینه می زنند ، برهنه گشتن در معابر عمومی نه تنها آزاد نیست بلکه جرم محسوب شده و قابل تعقیب است.

بنابراین وقتی جماعت مذکور نمایش برهنگی را آلترناتیوی برای حجاب اسلامی قرار می دهند خودشان هم می دانند که قرار نیست مردم از الگوی آنان پیروی کنند. در حقیقت هم این هدف اقدام اخیرشان را تشکیل نمی دهد بلکه آن ها با توسل به چنین تاکتیکی سعی دارند تا مفهوم آزادی پوشش را تغییر داده و آن را لوث کنند. یعنی آگاهانه با نمایش برهنگی می کوشند به جای خواست مترقی و آزادیخواهانه آزادی پوشش، آزادی عدم پوشش را قرار دهند. روشن است که نتیجه این عمل نیز تنها می تواند در خدمت اسلام گرایان قرار گیرد، و از جمله برای توجیه سیاست های زن ستیزانه جمهوری اسلامی خوراک تبلیغاتی تهیه کند. در واقع تاکتیک نمایش برهنگی مثل همه "امداد های غیبی" ای که تاکنون به یاری رژیم آمده به آخوند های مرتجع امکان می دهد تا با تکیه بر فرهنگ حاکم بر جامعه که لخت شدن در معابر عمومی را عملی زشت و شرم آور می داند با دستی بازتر به سرکوب خواست های بر حق زنان پرداخته و سیاست های زن ستیزانه خویش در جامعه را امری لازم برای مقابله با چنان حرکت هائی جلوه دهند. به این ترتیب حرکت برهنگی برای رژیم جمهوری اسلامی و همپالگی هایش در کشور های مختلف فرصت جدیدی برای محکم کردن زنجیر های دست و پای زنان فراهم می آورد.


آیا جریان به اصطلاح "حزب کمونیست کارگری" متوجه این واقعیت نیست؟ آیا واقعا نمی داند که "تابو شکنی" آن ها در عمل به تحکیم تابو های ارتجاعی انجامیده و با توجه به قدرت تبلیغاتی جمهوری اسلامی و همپالگی هایش در جهت دور شدن مردم از نیرو های آزادیخواه و مدافعان راستین حقوق زنان قرار دارد؟ به خصوص با توجه به این که این ها تحت نام چپ فعالیت می کنند و ادعای چپ بودن هم می کنند حرکت آن ها باعث گسترش تبلیغات زهر آگین رژیم علیه چپ ها و کمونیست ها هم می گردد. اگر ادعا ها و اسم غلط انداز جریان مذکور را کنار بگذاریم و تنها روی اعمال تاکنونی آن ها تکیه کنیم خواهیم دید که این جریان سیاسی (به اصطلاح حزب کمونیست کارگری) یکی از نیرو های اپوزیسیون بورژوائی رژیم بوده و اعمالش در خدمت ارتجاع و امپریالیسم غرب قرار داشته و دارد. براین اساس پاسخ به سئوالات فوق بی هیچ شک و تردیدی منفی است.


در رابطه با عمل اخیر آن ها هم می توان دید که در شرایطی که امپریالیست های غربی در نیاز به یک دشمن موهوم جهت پیشبرد سیاست های ارتجاعی خود در منطقه خاورمیانه به صورت های مختلف جمهوری اسلامی و بنیاد گرائی اسلامی را تقویت می کنند، این جریان نیز با توسل به تاکتیک نمایش برهنگی به نوبه خود به پیشبرد این نیاز امپریالیستی خدمت می کند، و به این ترتیب با کوشش در تحکیم بنیادگرائی اسلامی بار دیگر خود را به عنوان یک نیروی پرو امپریالیست در مقابل دید همگان قرار می دهد. این نیرو برای مطرح شدن و به حساب آمدن از انجام هیچ حرکت جنجالی روی گردان نیست که خود حد افلاس آن ها را بار دیگر به نمایش می گذارد.

با توجه به آن چه گفته شد روشن است که اقدام اخیر (نمایش بدن برهنه در انظار عمومی) در جهت افشاء جمهوری اسلامی و خرافات مذهبی ای که رژیم جهل و جنایت هر روزه ترویج می کند قرار ندارد بلکه بر عکس این تاکتیکی است که آتشبار ارتجاع مذهبی علیه حقوق زنان و نیروهای آزادیخواه را تقویت می کند. حرکت مورد بحث در تلاش است تا با به ابتذال کشاندن شعار آزادی پوشش، مبارزات زنان آزاده ایران را از مسیر اصلی خود منحرف نموده و جنبش زنان را که تنها با اتخاذ روش های رادیکال و منطبق بر شرایط جامعه قادر به پیشروی و رسیدن به اهداف خود می باشد به قهقرا بکشاند. از این روست که "اعتراض برهنگی" را تنها باید رسوائی دیگری در پرونده سراسر رسوای این جماعت به حساب آورد، همان طور که آنان در خیلی از مسائل سیاسی دیگر نیز شانه به شانه سیاست های امپریالیستی حرکت می کنند.

------------------------------------------
ازبرهنه شدن خانم مریم نمازی،عضو"حزب کمونیست کارگری"عبورمی کنیم و باهم گفتگوی ذیل را
مرور وقضاوت را به عهده تاریخ می گذاریم
------------------------------
سئوال: رفیق سهیلا، شما از سرنگونی انقلابی سیستم سرمایه داری گفتید. این سرنگونی، چه نوع سرنگونی است؟ آیا سرنگونی ای است که ما در سال های گذشته به ویژه در کشورهای عربی دیدیم، و یا سرنگونی تمام و کمال سیستم است؟

پاسخ: بله، مسلم است که وقتی که ما در مورد سرنگونی سیستم سرمایه داری در ایران صحبت می کنیم، اولأ منظور سرنگونی جمهوری اسلامی از طریق یک حرکت انقلابی و پیروزمند توده های انقلابی کشورمان به رهبری طبقه کارگر است. و در ثانی، از آن جا که در کشور ما سیستم سرمایه داری وابسته حاکم است، سلطه امپریالیست ها بر کشور ما نیز باید به همین ترتیب (از طریق یک انقلاب به رهبری طبقه کارگر) قطع شود تا ما بتوانیم انقلاب پیروزمندی داشته باشیم. این وجه وابستگی سرمایه داری در ایران را باید در نظر داشته باشیم. یعنی یک جنبه از مبارزات ما، علیه امپریالیسم هم هست. در آن صورت است که ما می توانیم یک جامعه آزاد و واقعأ دمکراتیک در کشورمان ایجاد کنیم که زمینه به وجود بیاد برای این که  هر نوع ستمی در کشورمان را در نتیجه این انقلاب رفع کنیم و به آزادی و برابری واقعی برسیم. یک انقلاب پیروزمند می تواند ما را به آن جا برساند

 متن گفتگوی"رادیوهمراه"با رفیق سهیلا دهماسی به مناسبت هشتم مارچ روزجهانی زن را درلینک ذیل جستجو کنید

http://www.siahkal.com

تحریف آرمانِ والای بنیانگذاران سازمان چریکهای فدایی خلق ایران،ازسوی کیهان شریعتمداری،حزب توده؛
حزب کمونیست کارگری واین اواخر ازسوی سیامک ستوده،همانا اسمِ رمزی ست؛
برای بی اعتبارکردن سوسیالیسم وکمونیسم درایران

بهرحال فدایی ستیزی،اگراز روی غرض و مرض نباشد،بدون تردید نشانه جهل است و نا آگاهی
تکثیراز جهانگیر محبی


زندانی سیاسی آزاد باید گردد
انترناسیونال است؛نجات انسانها
صلح اعترافِ آشکاربه حقیقت است

تلاش برای لغومجازات اعدام،بخشی ازمبارزه طبقاتی است
خوشبختی انسان درمبارزه برای آزادی وعدالت اجتماعی است

کارگران و زحمتکشان جهان؛آگاه،متحد و مسلح شوید
سرنگون باد رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی به دست کارگران وزحمتکشان

پـویـان انـصـاری: یـادی از نسـل کُشی در رواندا

پـویـان انـصـاری: یـادی از نسـل کُشی در رواندا


Pouyan49@yahoo.se                    

یـادی از نسل کُشی در روانـدا
اگـر دهه شصت در ایـران، یاد آور جنایت علیه بشریت است که توسط نظام جنایتکار رژیم جمهوری اسلامی بـوقـوع پیوست و هزاران از بهتـرین فـرزنـدان آن مـرز و بـوم بخاطر آزادی اعدام شدند، در آپـریـل 1994، در یکی از کشورهای آفریقایی روانـدا (Rwanda)  جنایتی بزرگ علیه بشریت آنهم در ابعاد گُسترده، اتفاق افتاد.
اما نکته قابل توجه اینکه، کمتر نوشته ای بیاد این جنایت هولناک، درسایت های اینترنتی و غیره، دیده شده است!
بگذریم، ماجرا از آن جا آغاز می شود که در روز 6 آپریل، هواپیمای حامل رئیس جمهور وقت روانـدا و همراهانشان در نزدیکی پایتخت (کیگالی) سقوط می کند.
همین حادثه، باعث سرآغاز یکی از بزرگترین قتل عام مردم بیگناهی می شود که هنوز بعد از بیست سال همچون قتل عام زندانیان سیاسی ایران در دهه شصت، زخم عمیق آن در اشکال گوناگون اش بر پیکر بازماندگان آن و هم چنین آزادیخواهان، باقی مانده است.
قوم هوتو این عمل را به قوم توتسی، نسبت می دهد، در حقیقت می تـوان گفت، سقوط هواپیمـای حـامـل رئیس جمهور وقت رواندا، برنامه ریزی حساب شده ای بود یا اینکه، بهانه ای شد برای آغاز نسل کُشی!
در هر حال، این حـادثـه هر چه بود حال برنامه ریزی شده و یا غیره، 100 روز جهنمـی را بـدنبـال داشت که طـی آن، ارقـام نـابـاورانـه ای از کُشتـارهای وحشیانه گرفته تا تجاوزهای جنسی، در تاریخ بشریت کنونی به ثبت رسید .
بیست سال پیش ( آپریل 1994) در جریان نسل کُشی در روانـدا، که بیشک، یکی از مخوف تـریـن قتل عام هایی است که در جهان رُخ داده است که ابعاد وسیع فاجعه انسانی را با خود بهمراه داشته است.
طبق آمار، در طی 100 روز، بیش از 800 هـزار، زن، مـرد و کودک، سلاخی شـدنـد.
به بیش از 200 تا نیـم میـلیـون دختـر و زن، تـجـاوز جنسـی شد.
عجیب اینجاست، در حمـام خـونـی که راه افتاده بود، بیشتـر قربانیان آن از جمله نوزادان، توسط همسایه ها، یاران   و دوستـان سابق خود، قتـل عـام شده اند و عجیب تـر اینکه، رادیو کشور آفریقایی روانـدا ، همزمان به طـور مـداوم هوتوها را تشویق به قتل‌عام توتسی‌ها می‌کرد !!!
بازطبق آمار اُرگان های بین المللی، روزانه 10000 نفر و ساعتی 400 نفر و دقیقه‌ای 7 نفر کشته می‌شدند، به طور مثال کلیسایی که 1500 نفر در ان پناه گرفته بودند با بولدزر خراب می شود و همه آن 1500 نفر  به خاک و خون کشیده می شوند در حقیقت اکثر قربانیان با قمه‌، تکه تکه شدند.
بعدها اُسقف کلیسا به جرم همکاری در جنایت، محاکمه می شود.
همانطور که ذکـر شد در حـدود 200000 تا 500000 زن و دختـر توتسی در ایـن مـدت، مـورد تجـاوز جنسـی قـرار گرفتند. 20 هزار جـوان روآندایی که امسال 20 ساله می‌شوند، فرزندان آن تجاوز جنسی هستند.
بسیـاری از آنها از روی عمد توسط مردان مبتلا به ایـدز مورد تجـاوز قـرار گرفتند. اکنون بسیاری از زنـان زنـده مانده از نسل کشی در کشور رواندا، مبتلا به ایـدز هستند.
دراین میان، این به اصطلاح نیروهای حافظ صلح سازمان ملل، که برای جان انسان ها،"پـایگـاهـی"زده بودند تلاشی برای حفظ جـان آنهـا که به آن پایگاه پنـاه آورده بودند نکردند و حتی، با تـرک پایگـاه و رهـا کردن آن پناهندگان بیگناه باعث کُشتـار جمعی آنهـا شدند برای نمونه حدود 3 هزار نفر ازاین قربانیان فراری که از زنان و کودکان توتسی ها تشکیل شده بودند بـرای نجـات جـان خود به پایگاه نیـروهـای حافظ صلح سازمان ملل پنـاه بُـردنـد، امـا نـه تنهـا این نیـروهای به اصطلاح حافظ صلح، هیچ تلاشی برای حفظ جـان آنها نکردند بلکه با تـرک کردن پایگـاه ( حتمأ به امیـد خـدا!) موجب قتـل عـام جمعی آنها شدند.
یا اینکه بسیـاری از این مردم دردمند و بیگناه که توانسته بودند از مـرگ فـرار کنند و به کشورهای همسایه پناهنده شوند ولی بدلیـل اینکه سازمان ملل از آنهـا در هیچ زمینه ای حمایت نکرد متاسفانه آنها، با نداشتن حداقل امکانات که حق طبیعی هر انسانی است ابتلا به بیماری های گوناگون شدند و جان خود را از دست دادند.
اما نا گفته نماند ابعاد این فاجعه انسانی، در اشکال گوناگونش بیش از اینهاست ولی ازآنجائیکه خیلی ازکشورهای به اصطلاح بزرگ که در سازمان ملل هم جا خوش کرده اند بهر دلیلی، نخـواستنـد (نه اینکه نمی توانستند) از این قتل عام وحشیانه، جلوگیری کنند از این رو خیلی از راز ها و غیره همچون قربانبان بیگناه در زیـر خروار ها خاک، دفن شدند.
آپـریـل 2014 / استکهلم

دکتر محمد ملکی!بس کنيد اين کشتار و اعدامها را!


حسن آيت!تغير قانون اساسی واضافه نمودن "ولی فقيه "!