۱۳۸۹ آبان ۶, پنجشنبه

Musicians of the World Symphony: The Beautiful Blue Danube

«ايران، اسرائيل و بمب» قسمت اوّل

«ايران، اسرائيل و بمب»

بازگشت جفري گلدبرگ

قسمت اوّل

متن کامل براي چاپ به صورت PDF

آغاز سخن

جفري گلدبرگ شماره اخير ماهنامه متنفذ آمريکايي آتلانتيک (سپتامبر 2010) را به مسئله حمله هوايي احتمالي اسرائيل و بمباران ايران اختصاص داده و بحثي جنجالي پديد آورده است با عنوان «اسرائيل، ايران و بمب». نوشته روي جلد شماره سپتامبر ماهنامه آتلانتيک اين است: «اسرائيل براي بمباران ايران آماده مي‌شود؛ چگونه، چرا و براي چه؟» [+]

هياهويي را که نئوکان‌ها با مجله آتلانتيک آفريده‌اند دو گونه مي‌توان تفسير کرد:

اوّل، اين جنجال بخشي است از يک برنامه تبليغاتي که فاقد هر گونه پشتوانه عملي است و چيزي بيش از يک هياهو و جنگ رواني جديد و گذرا نخواهد بود.

دوّم، «جنجال آتلانتيک» برنامه‌اي است سياسي- تبليغاتي و داراي پشتوانه عملي براي فراهم ساختن مقدمات حمله هوايي اسرائيل به تأسيسات هسته‌اي ايران در آينده نزديک و قرار دادن دولت ايالات متحده آمريکا در برابر اقدام انجام شده به‌منظور ايجاد جنگي بزرگ و پرهزينه در منطقه خاورميانه؛ جنگي که با هدف تغيير جغرافياي سياسي خاورميانه توسط کانون‌هاي متنفذ قدرت و «مجتمع نظامي- صنعتي» طراحي شده است.

برخي رسانه‌هاي ايران ترجيح دادند شقّ اوّل را بپذيرند يعني ماجرا را يک جنجال مطبوعاتي صرف و غيرجدّي بينگارند. من، در پي چند روز مطالعه و مداقه، به اين نتيجه رسيدم که ماجراي فوق را نبايد يک هياهوي بدون پشتوانه تلقي کرد. اين حادثه‌اي است که رخ خواهد داد و شبيه است به بمباران تأسيسات هسته‌اي عراق، موسوم به «اوسيراک» (تموز)، در 7 ژوئن 1981 در «عمليات اپرا» [+] توسط اسرائيل، و نيز به انهدام تأسيسات هسته‌اي «الکبير» در استان ديرالزور سوريه در 6 سپتامبر 2007.

بنگريد به مقاله: «افشاي جزئيات بمباران تأسيسات هسته‌اي سوريه»، پايگاه خبري ايران ديپلماتيک، 24 مرداد 1389. در مقاله فوق، بر اساس کتاب تازه انتشار يافته دو روزنامه‌نگار اسرائيلي با عنوان موساد: عمليات بزرگ، جزيياتي از بمباران فوق براي نخستين بار فاش شده. [+] کتاب موساد: عمليات بزرگ را ميخائيل بارزهر، [+] مورخ سرشناس اطلاعاتي اسرائيل، به همراه نسيم مشعل، [+] نگاشته. به‌نوشته بارزهر و نسيم مشعل، اطلاعات اوّليه درباره نيروگاه مخفي سوريه از طريق سردار عليرضا عسکري، معاون پيشين وزارت دفاع ايران، به دست آمد که در جريان عمليات مشترک اسرائيل و آمريکا، در 7 فوريه 2007 از استانبول به يکي از پايگاه‌هاي آمريکا در اروپا، ظاهراً در آلمان، انتقال يافت و مورد بازجويي قرار گرفت.بنگريد به: مقاله ميخائيل بارزهر و نسيم مشعل در روزنامه اسرائيلي يديوت آهارنوت، 26 اوت 2010. [+]

سردار عليرضا عسکري، معاون پيشين وزارت دفاع ايران،
که به شکلي مرموز در عمليات مشترک موساد و سيا به يک پايگاه آمريکايي انتقال يافت.

آيا مي‌توان پذيرفت که اسرائيل در قبال دو اقدام مشابه و موفق در منطقه براي دستيابي به فن‌آوري هسته‌اي از سوي عراق و سوريه، که اوّلي با کمک فرانسه و دومي با کمک کره شمالي به فرجام رسيد، به بمباران و انهدام نظامي دست زند ولي در برابر ايران ساکت بماند؟ اين پرسشي است که مي‌کوشم بدان پاسخ دهم.

جفري گلدبرگ در تهران

در اوّل تير 1389/ 22 ژوئن 2010 در نيويورک بودم که ايميلي از جفري گلدبرگ به دستم رسيد. خواستار گفتگويي بود با مجله آتلانتيک درباره مناقشه هسته‌اي ايران و اسرائيل و تأثير آن بر منطقه. آن زمان تصوّر کردم مصاحبه‌اي است که در کنار ساير مطالب در ماهنامه سرشناس فوق منتشر خواهد شد. محترمانه پاسخ منفي دادم و فقدان تخصص در اين حوزه را بهانه کردم. ايميل مجدد فرستاد و مرا واجد تخصص براي اين مصاحبه خواند. اين بار پاسخ ندادم. 26 مرداد/ 17 اوت راهي ايران شدم. پس از بازگشت به شيراز، در اوّلين مراجعه به اينترنت، اينترنتي کم سرعت که به شکلي ابلهانه و انزجارآور به شدت فيلتر شده و به جز وبگاه‌هايي معدود دسترسي به بسياري از وبگاه‌هاي داخلي و خارجي را مانع مي‌شود، و قطعاً دست‌اندرکاران فيلترينگ و شرکت‌هاي مربوطه بابت اين «خدمت» به ايجاد «فضاي گلخانه‌اي» براي «هدايت آمرانه جامعه» پول‌هاي کلان نيز بلعيده‌اند، با جنجالي مواجه شدم که گلدبرگ در شماره اخير آتلانتيک درباره حمله احتمالي هوايي اسرائيل به ايران آفريده است. گلدبرگ، نمي‌دانم با راهنمايي چه کساني در داخل يا خارج از ايران و با چه هدفي، از سفرم به نيويورک مطلع شده و قصد داشت گفتگويي با من را نيز در اين شماره آتلانتيک درج کند. اين امر سبب شد که با دقت بيش‌تر به «جنجال گلدبرگ» توجه کنم.

مطالعه گزارش مفصل جفري گلدبرگ و بازتاب‌هاي آن، و تلاش براي شناخت انگيزه‌ها و اهداف اين جنجال، دغدغه چند روز اخير من بوده است.

جفري گلدبرگ

گلدبرگ در آغاز ايميل خود به ديدار سال‌ها پيش خود با من در تهران اشاره کرده بود. هر چه در حافظه جستجو کردم بياد نياوردم که در ميان خبرنگاران خارجي که در دو دهه اخير با من مصاحبه کرده‌اند با اين روزنامه‌نگار سرشناس و متنفذ نيويورکي در ايران ديدار کرده باشم. سرانجام، با يافتن تصاويرش او را شناختم. در سال 1382/ 2003 گلدبرگ را در تهران ديده بودم ولي با مشخصات جعلي و با نام «خاخام مارشال برگر»، و در اجلاس «اديان ابراهيمي» که با حضور هيئت‌هاي ايران و آمريکا در سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي برگزار شد. به يادداشت‌هاي روزانه‌ام مراجعه کردم. اين‌گونه نوشته بودم:

«دوشنبه 26 خرداد 1382/ 16 ژوئن 2003: ساعت 7 بعد از ظهر به سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي رفتم. ابتدا به دفتر آقاي محمود محمدي عراقي، رياست سازمان، مراجعه کردم و سپس به سالن کنفرانس هدايت شدم. قائم‌مقام سازمان دکتر منوچهر متکي است. جلسه کنفرانس اديان ابراهيمي است و من نيز دعوت شده‌ام به عنوان يکي از اعضاي هيئت ايران. از آمريکا هيئتي آمده بود به رياست تئودور مک کاريک، کاردينال واشنگتن. [+] مک کاريک در سال 2001 عضو مجمع کاردينالها هم شده يعني جمعي که پاپ را انتخاب ميکنند. رئيس دانشگاه کاتوليک آمريکاست. ساير اعضاي هيئت يکي مارشال برگر خاخام نئوارتدکس بود. مرد چاق و بدلباسي که مضحک بود و فکر کنم خطرناک. ساکن نيويورک است. خاخام ديگري بود از رفورميستها به‌نام رباي جک بمپراد [+] که مدير مرکز تفاهم بين اديان است. عضو جالب هيئت داگلاس جانستون [+] مدير مرکز بينالمللي دين و ديپلماسي بود که قبلاً رئيس اداره برنامهريزي سياسي وزارت دفاع بوده. حضور او هيئت را کاملاً سياسي ميکند. قرار بود فردا با آقاي خامنهاي ملاقات کنند که ايشان نپذيرفته... طلبهاي خوش‌قيافه و جوان بود به‌نام... از مرکز... قم. با برگر و هارون يشايايي (رئيس انجمن کليميان) و موريس معتمد (نماينده کليميان در مجلس) خيلي نزديک بود و با آنها دائم شوخي ميکرد.

با هارون (پرويز) يشايايي مفصل صحبت کردم. 65 ساله است. بحث بر سر کتاب زرسالاران بود. مي‌گفت: دخترم، که دانشجوست، کتاب را با علاقه خوانده و گفته اگر اين حرفها درست باشد تمام دنيا دست يهوديان بوده است. مفصل بحث کرديم. برخوردش بسيار محترمانه بود و ميگفت هيچ يک از يهوديان ايران که با او تماس داشتند تلقي ضد يهودي از زرسالاران نکرده و همگي کتاب را کاري علمي ارزيابي کردهاند... يشايايي دوست بيژن جزني بوده. ادعا مي‌کرد که از نظر تفکر چپ است و از «پرولتارياي يهود» ميگفت. در بحث تخصصي، به علت عدم آشنايي کافي با تاريخ يهود، به سرعت خودش را جمع کرد... چشمهايش حالت عجيبي دارد. عمداً سبيل گذاشته... شلخته و مثل چپهاي قديم به قول معروف «خلقي» لباس ميپوشد...

سر ميز شام، که مفصل بود، آقاي محمدي عراقي سخنراني کشدار و خستهکنندهاي ايراد کرد به انگليسي مغلوط (از روي متن ميخواند) که واقعاً وهنآور بود. دو سوّم سخنراني زايد بود. کمي بعد از اتمام سخنراني باز بلند شد و عذرخواهي کرد که در صحبتهايش يهوديان را فراموش کرده است! همايش اديان ابراهيمي است و حضور دو ربي يهودي و نمايندگان يهوديان ايران، يعني چهار يهودي در دو هيئت، به آنها وزن خاصي ميبخشد و محمدي عراقي در صحبتهايش فقط درباره تفاهم اسلام و مسيحيت صحبت کرده بود. به عکس، سخنراني کاردينال مک کاريک جذاب و جالب و پر از شوخي و مزاح بود و کوتاه و متناسب با زمان صرف شام. به ياد سمينار روابط انگليس و ايران در وزارت خارجه افتادم که سخنراني مقامات ايراني مزخرف و طولاني بود، و بعضي از آن‌ها که وزير يا معاون وزير بودند واقعاً تريبون را چسبيده و رها نمي‌کردند، و سخنراني سفير انگليس کوتاه و جذاب و پر از طنز. کاردينال مک کاريک آدم محترمي است ولي مارشال برگر يهودي بهنظر ناجور ميآمد. در حياط برخورد دکتر... با يکي از اساتيد آمريکايي جلسه بسيار زشت بود و چاپلوسانه. در اين مراسم رفتار او را با دقت دنبال کردم. دقيقاً در پي ارتباطات خارجي است... در مجموع آمريکاييها و يهوديان ايراني جلسه را بسيار زبل و توانا ديدم و ايرانيان را يا ساده و عقبمانده و يا جوانان جوياي نام با آي. کيوي پائين مثل دکتر حسن... و امثال او. «طلبه خوشگل» را هم خل وضع ديدم. در حضور من، در محوطه سبز و زيباي بيرون سالن که ميز و صندلي گذاشته بودند، موريس معتمد و يشايايي و برگر و او حضور داشتند و برگر و معتمد با او شوخي مستهجن مي‌کردند. بهنظر ميرسد سخت آلت دست آنهاست. بعيد نيست اگر اين وضع ادامه يابد در آينده نه چندان دور شخصيت مهمي شود!...»

«خاخام مارشال برگر»، که در يادداشت آن زمان او را «خطرناک» و «ناجور» خوانده‌ام، همين جفري گلدبرگ، روزنامه‌نگار سرشناس نئوکان است که، چنان‌که خواهيم ديد، يک سال پيش از سفر به تهران با انتشار گزارشي جنجالي در مجله نيويورکر (25 مارس 2002) اوّلين شعله‌هاي آتش حمله آمريکا به عراق را برافروخته بود. او در 14 مارس 2006، در مقاله‌اي در نيويورک تايمز، به ديدار سه سال پيش خود از تهران اشاره کرده [+] و در گزارش جنجالي اخير خود، که به آن خواهيم پرداخت، نيز به ديدار هفت سال پيش خود از تهران ارجاع داده است. به‌نظر مي‌رسد او بعدها سفرهاي ديگري نيز به ايران داشته زيرا از سفر فوق به عنوان «اوّلين ديدارم از تهران» ياد مي‌کند.

چگونه يک افسر سابق ارتش اسرائيل، که به حضور در سرکوب «انتفاضه اوّل» افتخار مي‌کند و سال‌هاست به عنوان يکي از سرشناس‌ترين روزنامه‌نگاران نومحافظه‌کار و عضو متنفذ «لابي اسرائيل» در ايالات متحده آمريکا لجوجانه بر طبل جنگ براي تغيير جغرافياي سياسي خاورميانه مي‌کوبد، به اين سادگي با هوّيت جعلي و با عنوان جعلي «خاخام يهوديان نئوارتدکس نيويورک» به دعوت رياست سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي به ايران سفر مي‌کند و در جمعي حضور مي‌يابد که قرار بود حتي با رهبري ديدار کند ولي دستگاه اطلاعاتي ايران خاموش مي‌ماند؟ با توجه به سفر باورنکردني چهره‌اي نامدار و سرشناس همچون روپرت مردوخ (مرداک)، «سلطان رسانه‌هاي صهيونيستي»، به ايران، [+] ديگر اين‌گونه مسائل مرا متحير نمي‌کند.

اين مقاله پاسخي است به پرسش‌هايي که احتمالاً گلدبرگ مي‌خواست از من بپرسد و نقدي است بر گزارش او. گمان مي‌کنم با اين روش بهتر مي‌توان به پرسش‌هاي بنيادين در زمينه مسائل منطقه پاسخ گفت. در اين مقاله مي‌کوشم اهداف واقعي گلدبرگ، و کانوني که او سخنگوي‌شان است، را از اين جنجال روشن کنم.

آتلانتيک و «روح زوکرمن»

آتلانتيک از نشريات سرشناس و قديمي ايالات متحده آمريکاست با بيش از يک و نيم قرن پيشينه که در سال 1857 در شهر بوستن تأسيس شد. امروزه مرکز اين مجله در محله واترگيت شهر واشنگتن دي. سي. (پايتخت) است و شمار مشترکين آن حدود 400 هزار نفر و شمار خوانندگان آن حدود يک و نيم ميليون نفر گزارش مي‌شود. [+، +]

شهرت آتلانتيک به عنوان يک مجله جنگ‌طلب وابسته به «نئوکان‌ها» (نومحافظه‌کاران)، که در دوران دولت جرج بوش دوّم به عنوان مقتدرترين نيروي سياسي حاکم بر ايالت متحده آمريکا شناخته شدند، به دوران مالکيت زوکرمن بر اين نشريه بازمي‌گردد.

مارت زوکرمن

مارتيمر بنجامين زوکرمن، معروف به مارت زوکرمن، [+] به يک خانواده يهودي کانادايي تعلق دارد. او از ثروتمندان سرشناس [+، +] و از «غول‌هاي رسانه‌اي» و «معاملات املاک» ايالات متحده آمريکاست که، به دليل نقش برجسته‌اش در نهادهاي سياسي هوادار دولت اسرائيل، در سال 2006 دو استاد نامدار دانشگاه، جان ميرزهايمر [+] و استفن والت، [+] در کتاب جنجالي خود با عنوانلابي اسرائيل و سياست خارجي ايالات متحده، [+] او را به عنوان يکي از اعضاي «لابي اسرائيل» معرفي کردند. زوکرمن منکر اين نقش نيست بلکه به آن افتخار مي‌کند. در همان زمان روزنامه‌نگاران نئوکان، مانند دانيل پايپز [+] و جفري گلدبرگ و ديگران، نقدهاي تند بر کتاب والت و ميرزهايمر نوشتند و آنان را به «توهّم توطئه» متهم نمودند. [+، +، +] و حتي مجله فرانت پيج، به سردبيري نئوکاني بدنام چون ديويد هاروويتز، [+، +] کتاب والت و ميرزهايمر را نسخه جديدي از پروتکل‌هاي بزرگان صهيون به روايت اساتيد هاروارد ناميد. [+]

زوکرمن از سال 1980 مالک مجله آتلانتيک بود و در سال 1999 آن را به مبلغ 12 ميليون دلار به ديويد برادلي فروخت. [+] معهذا، «روح زوکرمن» در کالبد مجله آتلانتيک تداوم يافت. ديويد برادلي [+] نيز با افتخار خود را «نئوکان» مي‌خواند. برادلي در سال 2006 جيمز بنت [+] را به عنوان سردبير آتلانتيک منصوب کرد. بنت به يک خانواده يهودي مهاجر از لهستان تعلق دارد و به عنوان يکي از روزنامه‌نگاران عضو «لابي اسرائيل» شناخته مي‌شود.

به‌رغم خروج زوکرمن از آتلانتيک «روح» او همچنان بر اين مجله حاکم است. جنجالي که گلدبرگ با شماره سپتامبر آتلانتيک برانگيخت، و بازتاب نارضايتي نئوکان‌ها از سياست‌هاي رسمي دولت اوباما در قبال منطقه خاورميانه و اهرم فشاري به‌شمار مي‌رود براي وادار کردن اين دولت به اتخاذ سياستي تهاجمي و جنگ‌طلبانه در خاورميانه به سود اسرائيل، اندکي پيش‌تر در مواضع زوکرمن و ساير اعضاي متنفذ «لابي اسرائيل» تجلي يافت.

در 23 آوريل 2010 مارت زوکرمن مقاله‌اي جنجالي منتشر کرد با عنوان «درباره اسرائيل: اوباما در بازي خاورميانه خطا مي‌کند.» [+] زوکرمن در اين مقاله سياست دولت اوباما را در مخالفت با اقدامات سازمان‌يافته دولت اسرائيل براي تبديل بيت‌المقدس (اورشليم) به پايتخت جديد و ساخت و ساز يهوديان در بخش شرقي بيت‌المقدس [+، +] به شدت مورد انتقاد قرار داد. زوکرمن معترضانه نوشت: «اوباما از بدو رياست‌جمهوري‌اش اعتماد اسرائيليان به ايالات متحده را از ميان مي‌برد.» او بيت‌المقدس را «بخشي از هوّيت و ايمان اسرائيل» ناميد؛ شهري که «3500 سال پيش توسط شاه داوود ايجاد شده.» او نوشت: نام «اورشليم» يا معادل آن «صهيون» 457 باز در عهد عتيق ذکر شده ولي در قرآن حتي يک بار نيز نام اين شهر نيامده است! زوکرمن اورشليم را «قلب ملّت يهود» خواند و مطالبي را درباره پيشينه تعلق اين شهر به يهوديان بيان نمود که با استناد به منابع تاريخي سست و قابل نقادي است. او مواضع اوباما در قبال اورشليم (بيت‌المقدس) را بدعتي در سياست ايالات متحده آمريکا خواند و تلاش براي «مجبور کردن اسرائيل به پذيرش تقسيم اورشليم.»

در 25 ژوئن 2010، کمتر از دو ماه پيش از انتشار گزارش جنجالي گلدبرگ، زوکرمن مقاله ديگري منتشر کرد با اين عنوان: «سه مرحله براي متوقف کردن دستيابي ايران به بمب هسته‌اي». [+] زوکرمن مقاله را با «بديهياتي» آغاز نمود که گزارش گلدبرگ نيز بر آن بنا شده: ايران به سرعت به ساخت سلاح هسته‌اي نزديک مي‌شود، جامعه بين‌المللي هيچ راه حل مؤثري براي متوقف کردن ايران در پيش نگرفته است، «رهبران عرب همچون اسرائيل از اين امر احساس خطر مي‌کنند» و غيره. زوکرمن با ناخشنودي ژرف مي‌نويسد: سال 2009 به پايان رسيد ولي جهانيان هيچ کاري براي متوقف کردن ايران انجام ندادند و ايالات متحده آمريکا تعلل کرد در حالي‌که ايران همچنان به غني‌سازي اورانيوم ادامه مي‌داد. پيام زوکرمن در اين مقاله همان پيام گلدبرگ است: ايران هسته‌اي ايدئولوژي انقلابي خود را صادر خواهد کرد و خاورميانه را بي‌ثبات خواهد نمود و اين امر منافع ملّي آمريکا و غرب و اسرائيل و دولت‌هاي عربي منطقه را به‌طور جدّي به مخاطره خواهد انداخت. از ديدگاه زوکرمن، چون گلدبرگ، تحريم اقتصادي در قبال ايران ناکارآمد است و دولت اوباما، تا دير نشده، بايد «راه حلي کارآمد» در پيش گيرد. از ديدگاه زوکرمن و همدستان او، اين «گزينه کارآمد» چيزي جز حمله نظامي به ايران نيست؛ گزينه‌اي که اسرائيل قادر به انجام آن نيست ولي مي‌تواند آتش آن را بيفروزد و دولت اوباما را در برابر «کار انجام شده» قرار دهد.

جفري گلدبرگ کيست؟

امروزه، برخي منتقدين، جفري گلدبرگ [+] را «متنفذترين روزنامه‌نگار و وبلاگ نويس [آمريکايي] در امور اسرائيل» مي‌دانند. گلدبرگ 47 ساله زاده محله بروکلين نيويورک و دانش‌آموخته دانشگاه پنسيلوانياست. او پس از اتمام تحصيلات به اسرائيل رفت و در دوران «انتفاضه اوّل» (1987- 1993) به عنوان نگهبان زندان در ارتش اسرائيل خدمت کرد. گلدبرگ پس از بازگشت به آمريکا خاطرات اين دوران را در دو کتاب منتشر نمود. [+، +]

جفري گلدبرگ روزنامه‌نگاري را به‌طور جدّي در واشنگتن‌پست به عنوان خبرنگار امور پليسي (جنايي) آغاز کرد و در دوران اقامت در اسرائيل در روزنامه اورشليم پست به مقاله‌نويسي پرداخت. پس از بازگشت به آمريکا فعاليت مطبوعاتي را در نيويورک ادامه داد و سرانجام از اکتبر 2000 در مجله سرشناس نيويورکر شاغل شد. شهرت گلدبرگ به دليل جنجالي است، مشابه با جنجال کنوني، که درباره عراق پديد آورد. گزارش مفصل جفري گلدبرگ در مورد عراق و حکومت صدام، با عنوان «ترور بزرگ» در 25 مارس 2002 در نيويورکر منتشر شد. [+]

گزارش گلدبرگ يکي از جنجالي‌ترين و مؤثرترين تدارکات ژورناليستي نئوکان‌ها براي حمله نظامي دولت بوش به عراق ارزيابي مي‌شود. اين گزارش نقش تبليغاتي مهمي در زمينه‌سازي براي تهاجم نظامي دولت بوش به عراق ايفا نمود و لذا تا به امروز منتقدين گلدبرگ را به دليل دعاوي دروغ مندرج در آن، به‌ويژه ادعاي وجود سلاح‌هاي کشتار جمعي در عراق، که تاکنون آثاري از آن يافت نشده، مورد حمله قرار مي‌دهند. ادعاي وجود اين «سلاح‌هاي امحاء جمعي»، که کانون‌هاي نظامي‌گرا در دولت توني بلر و سرويس اطلاعاتي بريتانيا نيز مؤيد آن بودند، توجيه اصلي را براي بوش و متحدين‌اش در اشغال نظامي عراق فراهم آورد.

گلدبرگ در گزارش خود ادعا کرد که شخص صدام حسين با القاعده در ارتباط نزديک است. «ترور بزرگ» با اين عنوان فرعي آغاز مي‌شد: «شواهدي جديد دال بر جنگ نسل‌کشي صدام حسين عليه کردها و پيوندهاي احتمالي او با القاعده وجود دارد.» گلدبرگ نوشت:

«صدام حسين هيچگاه اميد خود را براي تبديل عراق به قدرت هسته‌اي از دست نداده است... در ميان کارشناسان تسليحاتي اين بحث وجود دارد که صدام دقيقاً در چه زمان به توانمندي‌هاي هسته‌اي مجهز خواهد شد، ولي در اين امر اختلاف‌نظر وجود ندارد که زمان فوق نزديک است... و نيز نحوه استفاده صدام از بمب اتمي يا زرادخانه سلاح‌هاي بيولوژيک و شيميايي‌اش مورد کم‌ترين ترديد است.»

جفري گلدبرگ براي تهيه گزارش خود به کردستان عراق سفر کرد و با مسعود بارزاني، در مقرش، ديدار نمود و از قول اين و آن قاچاق‌چي جوان ايراني و کرد و عراقي وغيره داستان‌هايي درباره ارتباطات نزديک بن‌لادن و صدام بافت؛ ادعاهايي که هيچگاه به اثبات نرسيد. گلدبرگ در مقالات پسين خود اين بحث را ادامه داد و بدينسان به عنوان يکي از برجسته‌ترين مبلغان تهاجم نظامي آمريکا به عراق شناخته شد.

سرانجام، تلاش گلدبرگ، و کانوني که او را تغذيه مي‌کرد، به ثمر نشست؛ درست يک سال پس از انتشار گزارش جنجالي گلدبرگ، در 20 مارس 2003 حمله نظامي آمريکا و بريتانيا به عراق آغاز شد و در اوّل مه جرج بوش اشغال نهايي عراق را اعلام کرد.

به دليل اين پيشينه پرآوازه بود که ديويد برادلي، مالک جديد آتلانتيک، در سال 2007 گلدبرگ را به مجله فوق جذب کرد. بدينسان، جفري گلدبرگ به نامدارترين عضو هيئت تحريريه آتلانتيک بدل شد.

بيهوده نيست که گزارش جديد جفري گلدبرگ در مورد ايران توجه تحليل‌گران سياسي را جلب کرد. گلدبرگ در گزارش مارس 2002 خود نشان داد که از پيوندهاي ژرف با کانون‌هاي جنگ‌طلب برخوردار است، سخنگوي ايشان به‌شمار مي‌رود و لذا جنجال اخير او را نمي‌توان غيرجدّي و فاقد پشتوانه عملي ارزيابي کرد.

جفري گلدبرگ به شدت ضد اسلام و مسلمانان و هم‌زمان مدافع سرسخت حقوق همجنس‌بازان (گي‌ها) است و در اين دو زمينه شهرت فراوان دارد. او زماني در پاسخ به کساني که نوشته بودند مردان همجنس‌باز نمي‌توانند بجنگد، معترضانه نوشت: من در ارتش اسرائيل خدمت کرده‌ام، برخي از فرماندهان من «گي» (همجنس‌باز) بودند و جنگاوران خوبي نيز بودند. و در جنجال بزرگي که اخيراً بر سر احداث مرکز اسلامي و مسجد در نزديکي محل برج‌هاي دوقلو (که در حادثه 11 سپتامبر 2001 تخريب شد) در گرفته، و در پي حمايت اوباما از احداث اين مسجد به‌رغم مخالف شديد نئوکان‌ها و صهيونيست‌هاي افراطي، [+، +، +، +، +] گلدبرگ از حاميان طرحي است که کانون‌هاي افراطي براي احداث بار ويژه همجنس‌بازان مسلمان در نزديکي مسجد فوق عرضه کرده‌اند و براي صدور مجوز آن بلومبرگ، شهردار نيويورک، را تحت فشار قرار داده‌اند.

جيمز بنت و «جنجال آتلانتيک»

ابتدا گزيده‌اي از پيشگفتار جيمز بنت، سردبير آتلانتيک، را نقل مي‌کنم:

به‌نوشته جيمز بنت، رونالد ريگان، رئيس‌جمهور ايالات متحده آمريکا، در 7 ژوئن 1981، اندکي پس از مطلع شدن از بمباران رآکتور هسته‌اي عراقي اوسيراک (تموز) توسط جنگنده‌هاي اسرائيلي، در دفترچه يادداشت روزانه‌اش نوشت: «قسم مي‌خورم که آرماگدون [جنگ آخرالزمان] نزديک است.» مناخم بگين، نخست‌وزير اسرائيل، به جاي آن‌که پيش از اقدام با آمريکايي‌ها مشورت کند، آن‌گونه که ريگان موجز و مختصر نگاشته، «تنها پس از وقوع» آمريکا را در جريان گذارد و اصرار مي‌کرد که «تأسيسات [عراق] براي توليد سلاح‌هاي هسته‌اي به منظور کاربرد عليه اسرائيل بوده است.» مناخم بگين به ريگان گفت که اسرائيل نمي‌توانست ريسک وجود اين تأسيسات را بپذيرد و لذا پيش از آن‌که فرانسوي‌ها اورانيوم را براي تجهيز رآکتور به عراق برسانند آن را از ميان برد زيرا اگر به اورانيوم تجهيز مي‌شد تشعشع آن بغداد را نيز نابود مي‌کرد. ريگان افزوده است: «من هراس او [مناخم بگين] را درک مي‌کنم ولي احساس مي‌کنم راهي غلط برگزيده است... او بايد به ما و فرانسوي‌ها مي‌گفت و ما بايد کاري مي‌کرديم که اين خطر [خطر تأسيسات عراق] مرتفع شود.» ولي ريگان در دفتر يادداشت روزانه‌اش مطلبي دال بر محکوم کردن حمله اسرائيل ننوشت. تأسيسات هسته‌اي عراق نابود شد و «آرماگدون» هم پديد نيامد!

جيمز بنت مي‌افزايد: بسيار دشوار مي‌توان تصوّر کرد يک نخست‌وزير اسرائيلي در کوران تاريخ يهود قبول مسئوليت کند و بپذيرد که دشمني با سلاح هسته‌اي در برابرش در منطقه قد برافرازد. از اينرو، آن‌گونه که جفري گلدبرگ در مقاله مربوط به موضوع روي جلد اين شماره بيان کرده، «نخست‌وزير بنيامين نتانياهو قصد دارد عليه ايران به اقدامي مشابه دست زند اگر تحريم‌ها شکست بخورد و ايالات متحده وارد کارزار نشود.»

به‌نوشته بنت، اگر ايران در آستانه دستيابي به سلاح هسته‌اي قرار گيرد، آيا براي منافع آمريکا مناسب‌تر اين است که خود وارد عمل شود، يا مانع اقدام از سوي اسرائيل شود، يا اجازه دهد نخست اسرائيلي‌ها حمله کنند و سپس اگر لازم بود آمريکا نيز وارد عمل شود؟ اين‌ها از جمله پرسش‌هايي است که براي رئيس‌جمهور اوباما و مشاورانش مطرح است و گزارش گلدبرگ بدان پرداخته. [+]

قسمت دوم

«ايران، اسرائيل و بمب»قسمت دوّم

«ايران، اسرائيل و بمب»

بازگشت جفري گلدبرگ

قسمت دوّم

«نقطه بي بازگشت»

گزارش مفصل جفري گلدبرگ درباره ايران «نقطه بي‌بازگشت» نام دارد. [+]

گلدبرگ ابتدا احتمالاتي را درباره آينده پروژه هسته‌اي ايران و واکنش «جهان غرب» به آن مطرح مي‌کند. او مي‌نويسد:

شايد در 12 ماه آينده عمليات مشترک سرويس‌هاي اطلاعاتي اسرائيل، ايالات متحده آمريکا و بريتانيا و ساير قدرت‌هاي غربي، از طرق گوناگون، خرابکاري يا دزديدن يا ترور دانشمندان هسته‌اي ايران، به تلاش ايران براي دستيابي به انرژي هسته‌اي پايان دهد. شايد پرزيدنت اوباما، که چند بار اعلام کرده «ايران هسته‌اي‌» غيرقابل پذيرش است، دستور حمله نظامي به مراکز و تأسيسات هسته‌اي ايران را صادر کند. ولي، از نظر گلدبرگ، هيچ يک از اين‌ها قريب‌الوقوع نيست؛ آن‌چه قريب‌الوقوع به‌نظر مي‌رسد سناريوي زير است:

در يکي از روزهاي بهار آينده عوزي آراد، [+] رئيس شوراي عالي امنيت ملي اسرائيل، و ايهود باراک، وزير دفاع،[+] به همتايان آمريکايي خود در کاخ سفيد و پنتاگون زنگ خواهند زد و اعلام خواهند کرد که به دستور نخست‌وزير بنيامين نتانياهو [+] هم‌اکنون يکصد فروند انواع جنگنده‌هاي اسرائيلي، F-15Es و F-16Is و F-16Cs و غيره، عازم شرق شده‌اند تا تأسيسات هسته‌اي ايران را بمباران کنند. آن‌ها اعلام خواهند کرد که به اين اقدام مخاطره‌آميز دست زده‌اند زيرا «ايران هسته‌اي، پس از هيتلر، خطرناک‌ترين تهديد براي بقاء مردم يهود به‌شمار مي‌رود.» آن‌ها به مقامات آمريکايي خواهند گفت که اسرائيل براي پيش‌گيري از تجهيز ايران به سلاح هسته‌اي هيچ راه ديگري نمي‌شناخت. هدف آن‌ها از اين تلفن کسب اجازه از دولت آمريکا نيست زيرا ديگر دير شده.

اين زمزمه عجيبي از سوي جفري گلدبرگ است؛ زمزمه‌اي که بوي خون و شرارت مي‌دهد و فرجامي خونين را توجيه مي‌کند. اين فرجامي است که کانون‌هاي افراطي اسرائيل و جهان غرب و گردانندگان «مجتمع نظامي- صنعتي»، به‌رغم مردم خاورميانه و ايالات متحده آمريکا، اعم از يهودي و غيريهودي، خواستار آن‌اند: تغيير نهايي خاورميانه.

گلدبرگ مي‌نويسد:

اسرائيل با بمباران تأسيسات غني سازي اورانيوم ايران در نطنز و قم و اصفهان و احتمالاً بوشهر و غيره «شانس خوبي براي تغيير نهايي در منطقه خاورميانه» به دست خواهد آورد زيرا اين اقدام، چه موفقيت‌آميز باشد چه نافرجام، به جنگي منطقه‌اي خواهد انجاميد که مرگ هزاران اسرائيلي و ايراني و احتمالاً عرب و آمريکايي را در پي خواهد داشت و براي دولت باراک اوباما بحراني بزرگ پديد خواهد آورد که مسائل افغانستان در برابر آن ناچيز است، به اختلال در روابط اورشليم و واشنگتن خواهد انجاميد، حکومت متزلزل «ملاها» را در تهران استوار خواهد کرد، قيمت نفت را به اوجي شگرف خواهد رسانيد، اقتصاد جهاني را به دوراني پر هرج‌و‌مرج وارد خواهد کرد مشابه يا حتي بدتر از رکود پائيز 2008 يا حتي شوک نفتي 1973، جوامع مهاجر يهودي در ساير کشورها را در معرض مخاطره جاني قرار خواهد داد، زيرا آنان را به هدف عمليات تروريستي تحريک شده از سوي ايرانيان بدل خواهد کرد؛ کاري که در گذشته در مقياسي محدود ولي مرگبار انجام مي‌شد، و چهره کنوني اسرائيل را دگرگون خواهد کرد و آن را به دولتي منفور بدل خواهد نمود.

اين يک روي سکه است. روي ديگر سکه اين است که اگر اسرائيل بتواند برنامه هسته‌اي ايران را متوقف کند، موفق شده شبح هراسناک حضور حکومتي مجهز به سلاح هسته‌اي و تئوکراتيک و ضد يهودي را، که خواستار نابودي يهوديان است، از ميان ببرد و سپاس پنهان دولت‌هاي معتدل عربي خاورميانه را، به‌رغم محکوم کردن ظاهري، جلب کند؛ کشورهايي که تمامي‌شان از ايران داراي بمب اتمي مي‌ترسند.

گلدبرگ وانمود مي‌کند از موضع تحليل‌گري بي‌طرف مضار و محاسن حمله هوايي اسرائيل به ايران را ارزيابي مي‌کند. او مي‌نويسد:اسرائيل قبلاً دو بار به چنين اقدامي، «انهدام موفقيت‌آميز برنامه هسته‌اي دشمن»، دست زده است: بار اوّل در سال 1981 که جنگنده‌هاي اسرائيلي رآکتور اوسيراک را بمباران کردند و به آمال هسته‌اي صدام حسين نقطه پايان نهادند؛ دوّم در سال 2007 که رآکتوري را که سوريه با کمک کره شمالي ساخته بود منهدم نمودند. بنابراين، حمله هوايي اسرائيل به ايران تنها از نظر ابعاد و بغرنجي آن بي‌سابقه است وگرنه اسرائيل در گذشته نيز به اقدامات مشابه دست زده است.

گلدبرگ مي‌افزايد: از زمان نخستين ديدارم از تهران بيش از هفت سال است امکان چنين ضربه محتومي را رصد مي‌کنم. در اين دوران کوشيدم «تمايل ايرانيان به دستيابي به سلاح هسته‌اي» و نيز به «امحاء دولت يهودي در خاورميانه» را درک کنم. مارس 2009، چند ساعت پيش از استقرار بنيامين نتانياهو در مقام نخست‌وزير اسرائيل، با او بحث مفصلي درباره برنامه هسته‌اي ايران انجام دادم. پس از آن، با حدود چهل تن از مقامات سياست‌ساز کنوني و پيشين اسرائيل و نيز با بسياري مقامات آمريکايي و عرب درباره ضربه اسرائيل به ايران گفتگو کردم. در بسياري از اين مصاحبه‌ها من يک سئوال ساده پرسيدم: امکان حمله نظامي اسرائيل به تأسيسات هسته‌اي ايران را در آينده نزديک تا چه حد محتمل مي‌دانيد؟ همه به اين پرسش پاسخ ندادند ولي بر اساس اين ارزيابي‌ها آماري به دست آوردم دال بر اين‌که احتمال حمله اسرائيل به ايران تا ژوئيه سال آينده بيش از 50 در صد است.

نتانياهو در مارس 2009 برنامه هسته‌اي ايران را تهديدي نه فقط براي اسرائيل بلکه براي کل تمدن غرب دانست. او به گلدبرگ گفت: غربي‌ها نيز نمي‌خواهند يک فرقه مسيحاگراي [مهدي‌گراي] معتقد به جنگ آخرالزمان [آرماگدون] به سلاح هسته‌اي مجهز باشد. نتانياهو معتقد است که ايران فقط مسئله اسرائيل نيست، مسئله‌اي براي همه جهان است و جهان، به رهبري ايالات متحده آمريکا، موظف است با آن برخورد کند. نتانياهو به کارايي تحريم‌هاي اقتصادي عليه ايران، چه از نوع ضعيف آن و چه از نوع قوي آن، اعتقادي نداشت.

نظر گلدبرگ اين است، و مدعي است که اين نظر بر بنياد گفتگوهايش با اطرافيان نتانياهو و حلقه سياست‌گذاران اسرائيلي به دست آمده، که مماشات اسرائيل با سياست‌هاي دولت اوباما در قبال ايران سرانجام در دسامبر 2010 به پايان خواهد رسيد و اسرائيل در سال 2011 سياستي جديد و تهاجمي عليه ايران در پيش خواهد گرفت.

گلدبرگ مي‌نويسد: رابرت گيتس، وزير دفاع آمريکا، در ژوئن 2010 در کنفرانس وزراي دفاع پيمان ناتو گفت: بر اساس اغلب ارزيابي‌هاي اطلاعاتي، ايران بين يک تا سه سال با توليد سلاح هسته‌اي فاصله دارد. اسرائيلي‌ها مدعي هستند که ايران 9 ماه ديگر، يعني در مارس 2011، به سلاح هسته‌اي دست خواهد يافت. يک سياست‌گذار اسرائيلي به گلدبرگ مي‌گويد: بر اساس سخنان رابرت گيتس ما بايد در آستانه سال آينده به گام بعدي‌مان در قبال ايران فکر کنيم با اين فرض که در اين مدت چيزي عوض نخواهد شد که روند توليد سلاح هسته‌اي توسط ايران را سرعت بخشد.

معضلي به نام مردم آمريکا

گلدبرگ مي‌افزايد: دولت نتانياهو هم‌اکنون تلاش خود را براي شناخت نه فقط ايران بلکه موضوعي ديگر نيز تشديد کرده است؛موضوعي که بسياري از اسرائيلي‌ها او را به سختي درک مي‌کنند: پرزيدنت اوباما.

بدينسان، يکي از اهداف اصلي «جنجال آتلانتيک» روشن مي‌شود: تلاش براي وادار کردن دولت اوباما به اتخاذ سياست‌هاي نظامي‌گرايانه عليه ايران؛ اگر با ماهنامه آتلانتيک نشد با حمله هوايي اسرائيل و به بهايي گزاف که گلدبرگ در آغاز مقاله‌اش برشمرده است.

به‌زعم گلدبرگ، پرسش اساسي براي اسرائيل اين است که آيا اوباما از نيروهاي نظامي خود براي متوقف کردن فرايند هسته‌اي شدن ايران استفاده خواهد کرد يا خير؟ «همه چيز به پاسخ اين پرسش بستگي دارد.»

اسرائيلي‌ها استدلال مي‌کنند که مسئله ايران نيازمند توجه سريع تمامي جامعه بين‌المللي است به‌ويژه ايالات متحده آمريکا که داراي قدرت بلامنازع در عمليات نظامي است. گلدبرگ مدعي است که اين موضع بسياري از رهبران معتدل عرب نيز هست. او از قول يوسف القطيبه، سفير امارات متحده عربي در واشنگتن، نقل مي‌کند که امارات مدافع حمله نظامي به تأسيسات ايراني است. قطيبه افزوده است: اگر آمريکا اجازه دهد ايران به سلاح هسته‌اي دست يابد، کشورهاي کوچک عربي منطقه خليج [فارس] هيچ راهي ندارند جز اين‌که از مدار آمريکا خارج شده و براي حفظ موجوديت خود با ايران متحد شوند. گلدبرگ از قول قطيبه مطالبي درباره اهميت ايران اتمي ذکر مي‌کند و مدعي است که اگر ايالات متحده از فرايند کنوني اتمي شدن ايران پيش‌گيري نکند، کشورهاي ثروتمند عربي منطقه خليج فارس نخواهند توانست ريسک دشمني با ايران را تقبل کنند. به‌نوشته گلدبرگ، برخي رهبران عرب منطقه به آمريکا اعلام کرده‌اند که تداوم حضور آمريکا در خاورميانه منوط است به اراده او براي مقابله با ايران.

گلدبرگ با روشي تحريک‌آميز به سياست دولت اوباما در خاورميانه مي‌پردازد و سخنان پيشين او را تکرار مي‌کند دال بر اين‌که «ايران هسته‌اي» براي آمريکا «غيرقابل پذيرش» است. به ادعاي گلدبرگ، اسرائيلي‌ها به اوباما با سوءظن مي‌نگرند زيرا شک دارند کسي که خود را به عنوان آنتي‌تز جرج بوش، عامل تهاجم به افغانستان و عراق، مطرح کرد، و با اين شعارها در انتخابات رياست جمهوري رأي آورد، بتواند به حمله نظامي عليه يک کشور مسلمان دست زند.

يک مقام ارشد اسرائيلي با اشاره به نطق ژوئن 2009 اوباما، که از تجديدنظر در رابطه آمريکا با مسلمانان و احترام به اسلام سخن گفته بود، به گلدبرگ گفته است: «ما باور نمي‌کنيم او آدمي باشد که جرئت کند ايران را مورد حمله قرار دهد. ما مي‌ترسيم او به جاي سياست حمله به ايران هسته‌اي، سياست تحمل ايران هسته‌اي را در پيش بگيرد.» اين مقام به گلدبرگ مي‌گويد: حتي جرج بوش هم طرفدار حمله به تأسيسات هسته‌اي ايران نبود و اسرائيل را از اين اقدام منع مي‌کرد. گلدبرگ توضيح مي‌دهد که بوش گاه حتي با برخي از دستياران و تحليل‌گراني که از حمله به ايران دفاع مي‌کردند مقابله مي‌کرد؛ مانند چارلز کراتهامر، [+] نويسنده سرشناس نومحافظه‌کار، و ويليام کريستول، [+] از چهره‌هاي سرشناس نومحافظه‌کار و پسر اروينگ کريستول [+] «پدر نومحافظه‌کاري» که در مقام سردبير نشريه متنفذ ويکلي استاندارد [+، +] از فعال‌ترين چهره‌هاي نئوکان در دو دهه گذشته بوده است. به‌نوشته گلدبرگ، جرج بوش امثال کراتهامر و کريستول را «پسرک‌هاي بمباران‌چي» مي‌ناميد. آن مقام بلندپايه اسرائيلي به گلدبرگ مي‌گويد: «من شخصاً نمي‌توانم از اوباما توقع داشته باشم بيش‌تر از بوش، بوش باشد.»

گلدبرگ مي‌افزايد: اگر اسرائيلي‌ها به اين نتيجه قطعي برسند که اوباما در هيچ وضعي به ايران ضربه [نظامي] نخواهد زد، آن‌گاه شمارش معکوس براي تهاجم از سوي اسرائيل آغاز خواهد شد. آن مقام بلندپايه اسرائيلي به گلدبرگ گفته است: «اگر انتخاب ما منحصر باشد به اين دو گزينه، رها کردن ايران که هسته‌اي شود يا تلاش خود ما براي انجام کاري که اوباما نمي‌کند، احتمالاً ما خود انجام اين کار را به عهده خواهيم گرفت.»

سپس، گلدبرگ اين پرسش را مطرح مي‌کند: آيا نتانياهو، که تحصيل‌کرده دبيرستاني در حومه فيلادلفيا و دانشگاه نامدار MITآمريکاست، و «آمريکايي‌ترين» نخست‌وزير تاريخ اسرائيل به شمار مي‌رود، اهميت حمايت آمريکا براي موجوديت اسرائيل را درک نمي‌کند؟ آيا نمي‌داند که اگر ايران عليه نيروهاي آمريکايي در عراق يا افغانستان به عمل متقابل دست زند، پيامدهاي آن براي روابط اسرائيل و آمريکا فاجعه‌آميز خواهد بود؟

به اعتقاد گلدبرگ، ريسک نتانياهو حتي بالاتر از وخامت روابط آمريکا و اسرائيل است. به اعتقاد مقامات اطلاعاتي اسرائيل، حمله هوايي به ايران واکنش متقابل حزب‌الله را، که نيروي ذخيره ايران در لبنان به‌شمار مي‌رود، موجب خواهد. هم‌اکنون، طبق تخمين‌هاي اطلاعاتي، حزب‌الله حدود 45 هزار موشک در اختيار دارد که نسبت به تابستان 2006، زمان جنگ حزب‌الله و اسرائيل، حداقل سه برابر شده است.

براي پاسخ به اين پرسش، گلدبرگ چهره‌اي «مسيحايي» از نتانياهو به دست مي‌دهد؛ رهبري که براي خويش «رسالت تاريخي» قائل است! به‌نوشته گلدبرگ، نتانياهو احساس مي‌کند او داراي نقش تاريخي معيني است و اينک تقدير رسالت «نجات قوم يهود» را در دستان وي قرار داده است.

يک مقام اسرائيلي، که مدت‌هاي مديد با نخست‌وزير نتانياهو دمخور بوده، به گلدبرگ مي‌گويد: تنها دليلي که مي‌تواند سبب شود «بي‌بي» [نتانياهو] به دليل حمله هوايي به ايران روابط اسرائيل با آمريکا را در معرض مخاطره کامل قرار دهد، اين است که او تصوّر کند ايران تهديدي است همانند شوآه Shoah [هولوکاست]. در جنگ جهاني دوّم يهوديان قدرت نداشتند مانع کشتار شش ميليون يهودي توسط هيتلر شوند ولي امروز در اسرائيل شش ميليون يهودي زندگي مي‌کنند و کسي هست که آن‌ها را تهديد مي‌کند و مي‌خواهد نابودشان کند. ولي ما اکنون قدرت داريم که جلوي او را بگيريم. «بي‌بي» [نتانياهو] مي‌داند که اين تنها انتخاب اوست.

به ادعاي گلدبرگ، بسياري از تحليل‌گران اسرائيلي به او گفته‌‌اند که نتانياهو تنها کسي نيست که اين چالش را شناخته است؛ نخست‌وزيران پيشين اسرائيل نيز چنين تلقي از خطر ايران داشتند ولي نتانياهو با آن‌ها متفاوت است. «او احساسي ژرف نسبت به نقش خود در تاريخ يهود دارد.» اين گفته مايکل اورن، سفير اسرائيل در آمريکا، به گلدبرگ است.

بدينسان، با دعاوي «مسيحاگرايانه» عجيب در غرب خاورميانه نيز آشنا مي‌شويم و رئيس دولتي را مي‌شناسيم که براي خود «رسالت تاريخي نجات قوم يهود» قائل است. معضل اصلي براي اين «مسيح نوظهور» مردم ايالات متحده آمريکا است؛ مردمي به‌ستوه آمده از بحران اقتصادي ناشي از سلطه نئوکان‌ها و دولت جرج بوش که با شعارهاي ضد جنگ و ضد نظامي‌گري به باراک اوباما رأي دادند و اينک نمي‌خواهند کشور خود را درگير جنگي خونين و منطقه‌اي، و از نظر ابعاد غيرقابل قياس با جنگ‌هاي افغانستان و عراق، کنند که هزينه‌ها و پيامدهاي آن بسيار فاجعه‌بارتر از گذشته است.

«چماق ايرگون» و دولت اوباما

گلدبرگ مي‌افزايد: براي درک اين «احساس ژرف» نتانياهو درباره رسالت‌اش در تاريخ قوم يهود بايد بن زيون نتانياهو، [+] پدر يکصد ساله بنيامين نتانياهو، را شناخت. نام کوچک پدر نتانياهو «بن زيون» است يعني «پسر صهيون». او مورخي درجه اوّل در زمينه تاريخ انکيزيسيون اسپانياست و در جواني منشي ولاديمير (زيو) جابوتينسکي، [+] بنيانگذار شاخه «تجديدنظرطلب» (رويزيونيست) صهيونيسم، بوده است. برادر بزرگ نتانياهو، يوناتان نتانياهو [+] است که در 4 ژوئيه 1976 در فرودگاه عنتبه (اوگاندا)، در عمليات نجات گروگان‌هاي اسرائيلي که در جريان هواپيماربايي اسير نيروهاي «جبهه خلق براي آزاد فلسطين» (گروه جرج حبش) شده بودند، به قتل رسيد. [+] بدينسان، گلدبرگ «ميراث تروريستي» خانواده نتانياهو را به رخ آمريکائيان مي‌کشد.

جابوتينسکي

تأثير شخصيت پدر بر نتانياهو چنان عميق است که به‌گفته يکي از دوستان نتانياهو به گلدبرگ «هماره در پس انديشه بي‌بي [نام خودماني نتانياهو] بن زيون نهفته است. او هميشه نگران است که مبادا پدرش او را ضعيف بپندارد.» بن زيون نتانياهو داراي عقايدي افراطي است و به شدت مورد ستايش فرزندانش. در جشن يکصدمين سال تولد او، که در مارس 2010 در اورشليم برگزار شد، و شيمون پرز، رئيس‌جمهور، و بنيامن نتانياهو، نخست‌وزير، حضور داشتند، بنيامين از پدر به دليل پيش‌بيني «شوآه» (هولوکاست جنگ جهاني دوّم) تقدير کرد و نيز مدعي شد که پدرش در اوائل دهه 1990 پيش‌بيني کرده بود «افراطيون مسلمان برج دوقلوي نيويورک را نابود خواهند کرد.» بن زيون سالخورده در سخناني که در اين جشن ايراد کرد باز هم «پيشگويي» کرد. او اين بار از تهديد دشمناني سخن گفت که مي‌خواهند «ملّت اسرائيل» را نابود کنند و به‌طور مشخص از ايران نام برد که مي‌خواهد جنبش صهيونيستي را نابود کند تا بدان‌جا که هيچ صهيونيستي در جهان زنده نماند. بن زيون تلويحاً تسامح دولت اوباما در قبال ايران را مورد انتقاد قرار داد.

نتانياهو به گلدبرگ گفته: اين درس تاريخ است که «اگر با چيزهاي بد به موقع و زود مقابله نشود به چيزهاي بدتر بدل خواهد شد»؛ اين درسي است که نتانياهو نزد پدر آموخته. نتانياهو افزوده: «رهبران ايران درباره نابودي اسرائيل و امحاء آن سخن مي‌گويند و هم‌زمان در پي ساختن سلاح به منظور تحقق اين هدف هستند.»

گلدبرگ درست مي‌گويد. بنيامين نتانياهو را بايد وارث خلف جابوتينسکي و «صهيونيسم تجديدنظرطلب» [+] دانست. اين همان جريان فکري افراطي و فاشيستي- نژادپرستانه است که بر بنياد آن گروه تروريستي ايرگون، [+] به عنوان يکي از مهاجم‌ترين تشکل‌هاي نظامي صهيونيستي، پديد آمد؛ جابوتينسکي از بنيانگذاران و رهبران اوّليه آن بود و بن زيون نتانياهو دستيار و منشي او. اينک، به روايت گلدبرگ، نتانياهو مي‌خواهد همان راهي را برود که اسلاف او در سال‌هاي پس از پايان جنگ جهاني دوّم (1945) در پيش گرفتند، و يا شايد کانوني که نتانياهو و گلدبرگ سخنگوي آنند مي‌خواهد از «چماق ايرگون» براي «رام کردن» مردم و کارشناسان آمريکايي و سوق دادن دولت اوباما به سياست‌هاي نظامي‌گرايانه عليه ايران بهره جويد.

ايرگون را بايد «بنيانگذار تروريسم جديد در خاورميانه» دانست.

در پي «رکورد بزرگ» دهه ‌1930، [+] وضعيتي که به رکود کنوني اقتصاد جهاني بي‌شباهت نيست، و به جنگ جهاني دوّم (1939- 1945) انجاميد، مردم بريتانيا تمايل به سياست‌هاي جنگ‌طلبانه را، که امثال وينستون چرچيل سخنگوي آن بودند، از دست دادند و در نتيجه حزب کارگر در انتخابات سال 1939 آراء قابل توجهي به دست آورد. در آن زمان، اين حزب تمايلي به ادامه راه دولت‌هاي قبلي بريتانيا در زمينه حمايت از سياست‌هاي صهيونيست‌ها در فلسطين نداشت. در نتيجه، وينستون چرچيل، نخست‌وزير (1940- 1945) از حزب محافظه‌کار، به‌رغم پيوند عميق و ديرين با صهيونيست‌ها، [+] در مسئله فلسطين مجبور به مماشات با سياست‌هاي حزب کارگر شد که، برخلاف امروز، در آن زمان در برخي موارد حتي ضد صهيونيستي بود. در آن سال‌ها کلمنت اتلي، [+] رهبر حزب کارگر، نفر دوّم دولت ائتلافي چرچيل به‌شمار مي‌رفت. در سال 1945 کلمنت اتلي رسماً نخست‌وزير شد و تا سال 1951 در قدرت بود. در سال 1951 بار ديگر حزب محافظه‌کار در انتخابات پيروز شد؛ چرچيل قدرت را به دست گرفت و در اين دوره از صدارتش فرمان کودتاي 28 مرداد 1332 در ايران را صادر کرد و آمريکائيان را به پذيرش اين طرح ترغيب نمود. [+]

کلمنت اتلي

به دليل تحولات فوق در بريتانيا، در «سند سفيد» White Paper («سند سفيد» به رئوس سياست دولت بريتانيا اطلاق مي‌شود که به پارلمان اعلام مي‌گردد و در واقع منشور سياست دولت است.) که در مه 1939 تنظيم و به پارلمان بريتانيا ارائه شد معروف به «سند سفيد ملکم مک‌دونالد» (ملکم مک‌دونالد نويسنده اين سند بود)، [+] رسماً اعلام گرديد: «دولت اعليحضرت اکنون صراحتاً اعلام مي‌کند که تأسيس دولت يهودي در فلسطين جزو برنامه‌هاي آن نيست.» در اين سند همچنين گفته شد که دولت بريتانيا قصد دارد طي يک فاصله زماني ده ساله فلسطين را مستقل کند و در اين سرزمين دولتي استقرار يابد که اعراب و يهوديان، هر دو، در آن از حقوق کافي برخوردار باشند. دولت بريتانيا مهاجرت يهوديان به فلسطين را محدود کرد و اعلام نمود که ظرف 5 سال آتي تنها 75 هزار يهودي حق مهاجرت به فلسطين دارند. در نتيجه اين سياست، جمعيت يهوديان فلسطين به يک سوّم سکنه اين سرزمين مي‌رسيد. دولت بريتانيا همچنين مخالفت خود را با تبديل اراضي مسلمانان به استقرارگاه‌هاي يهوديان اعلام کرد.

صهيونيست‌ها به «سند سفيد 1939» برخورد شديد اعتراضي کردند و اعلام نمودند که اين سند خيانت بريتانيا به تعهداتي است که در اعلاميه بالفور [+] در قبال يهوديان متقبل شده است. «سند سفيد 1939» سرآغاز مبارزه‌اي است که محافل صهيونيستي در بيرون و درون دولت بريتانيا عليه سياست‌هاي رسمي اين دولت آغاز کردند.

با پايان يافتن جنگ جهاني دوّم، بر بنياد ويراني‌هاي ناشي از جنگ و به ستوه آمدن مردم بريتانيا از مصائب دوران جنگ، دولت کلمنت اتلي به قدرت رسيد و گروه ايرگون و «صهيونيسم تجديدنظرطلب» تروريسمي خونين را عليه سياست‌هاي دولت کلمنت اتلي آغاز کرد.

در 23 دسامبر 2003 مطالب زير را از وبگاه رسمي موزه ملّي ارتش بريتانيا [+]National Army Museum homepage دريافت کردم ولي در مراجعه مجدد (31 اوت 2010) آن را نيافتم. وبگاه فوق درباره تاريخ ارتش بريتانيا در فلسطين چنين نوشته بود:

تا جنگ جهاني دوّم تلاش نظامي بريتانيا در منطقه معطوف به مبارزه با گروه‌هاي مبارز عرب بود که با مهاجرت يهوديان به فلسطين مخالفت مي‌کردند. پس از جنگ دوّم جهاني سياست بريتانيا محدود کردن مهاجرت يهوديان بود به نحوي که رضايت اعراب منطقه تأمين شود. در اين زمان، گروه‌هاي تروريستي يهودي بسيار فعال شدند. مهم‌ترين اين گروه‌ها عبارت بودند از گروه ايرگون زوي لئومي Irgun Zvai Leumi (سازمان نظامي ملّي) که به‌طور خلاصه به گروه ايرگون‌ معروف است و رهبري آن با مناخم بگين [+، +] بود و گروه لوهامي هروت ايزرائل Lohamey Heruth Israel (مبارزان آزادي اسرائيل) که به‌طور خلاصه گروه LHI لهي LEHI خوانده مي‌شد و انگليسي‌ها آن را «باند اشترن» مي‌ناميدند. [+] رهبري اين گروه با آبراهام اشترن [+] بود که در سال 1942 به دست پليس به قتل رسيد.

تاريخچه مختصر اقدامات تروريستي ايرگون و «باند اشترن» عليه بريتانيا در دوران دولت کلمنت اتلي، به روايت وبگاه رسمي موزه ارتش بريتانيا، به شرح زير است:

در نوامبر 1944 باند اشترن، لرد موين، وزير امور خاورميانه در دولت بريتانيا، را به قتل رسانيد. در پايان سال 1945 در واکنش به شورش‌هاي گسترده و بمب‌گذاري‌ در شبکه راه‌آهن بيت‌المقدس و تل‌آويو، واحد اوّل پياده نظام و واحد ششم هوايي ارتش بريتانيا به حمايت از پليس محلي فلسطين برخاست و در مقابل دو گروه تروريستي ايرگون و باند اشترن قرار گرفت. در اين زمان يکصد هزار نفر نيروي نظامي ارتش بريتانيا در سرزمين فلسطين حضور داشتند. نظاميان انگليسي، به‌ويژه پس از صدور حکم اعدام براي برخي از اعضاي ايرگون و اشترن، هدف حملات تروريستي قرار گرفتند. در 22 ژوئيه 1946 اعضاي ايرگون به بمب‌گذاري در هتل شاه داوودواقع در اورشليم دست زدند که منجر به قتل بيش از 90 نفر شد. ارتش انگليس براي سرکوب ايرگون به پيگرد وسيع اعضاي آن دست زد و بيش از 700 نفر مظنون را دستگير کرد. در سپتامبر 1946 به ابتکار دولت انگليس کنفرانس رهبران عرب و يهودي فلسطين در لندن برگزار شد ولي به نتيجه نرسيد. در فوريه 1947 دولت بريتانيا اعلام کرد که قصد دارد مسئله فلسطين را به سازمان ملل متحد محول کند. به‌رغم اين تصميم فعاليت‌هاي تروريستي ادامه يافت و منجر به استقرار حکومت نظامي در فلسطين شد. در 31 مارس1947 ايرگون پالايشگاه نفت حيفا را به آتش کشيد و اين آتش‌سوزي سه هفته ادامه يافت. در مه 1947 گروه ايرگون به زندان عکا حمله کرد و تعداد زيادي از زندانيان [عضو گروه‌هاي تروريستي صهيونيستي] را فراري داد. در 29 ژوئيه 1947 باند اشترن براي جلوگيري از اعدام سه تن از اعضاي خود دو درجه‌دار ارتش بريتانيا را ربود و به دار آويخت و اجساد آنان را در درون يک دام قرار داد. افسري که براي برداشتن اين اجساد وارد دام شد به شدت زخمي گرديد. سرانجام، در نوامبر 1947 سازمان ملل متحد به سود تقسيم فلسطين و تأسيس دولت اسرائيل رأي داد و در 15 مه 1948 قيموميت بريتانيا بر سرزمين فلسطين پايان يافت و ارتش انگليس از اين سرزمين خارج شد. در جريان اين حوادث در مجموع 338 نظامي بريتانيايي [به دست گروه‌هاي صهيونيستي] به قتل رسيدند.

هتل شاه داوود پس از انفجار

چنان‌که مي‌بينيم، در وبگاه رسمي موزه ملّي ارتش انگليس هيچ اشاره‌اي به عمليات تروريستي از سوي مسلمانان مندرج نيست و تنها دو گروه تروريستي صهيونيستي ايرگون و لهي (باند اشترن) به عنوان مسبب خشونت‌ها و اقدامات تروريستي آن زمان شناخته مي‌شوند.

به دليل اين پيشينه تروريستي گروه‌هاي صهيونيستي است که در سال 2003 رونالد بلي‌ير، در مقاله «در آغاز ترور بود»، [+] صهيونيست‌ها را آغازگران تروريسم در خاورميانه خواند.

Ronald Bleier , “In the Beginning, There Was Terror”, The Link, Volume 36, Issue 3, July- August 2003.

بلي‌ير نوشت: در خاورميانه جديد تروريسم- از قبيل بمب‌گذاري در اتوبوس، قطار، کشتي، کافه يا هتل، قتل ديپلمات‌ها يا ميانجي‌هاي صلح، کشتن گروگان‌ها، ارسال بسته‌هاي پستي حاوي بمب، و نيز قتل‌عام روستائيان بي‌دفاع- با صهيونيست‌هايي که دولت اسرائيل را تأسيس کردند آغاز شد. صهيونيست‌ها براي تأسيس دولت يهود در سال 1948 حدود 750 هزار نفر از مردم فلسطين را از سرزمين‌شان بيرون کردند و هيچگاه به آنان يا اعقاب‌شان اجازه ندادند به ميهن و کاشانه خود بازگردند. به‌علاوه نيروهاي اسرائيلي بيش از 400 روستاي فلسطيني‌نشين را خراب کردند و صدها نفر را قتل‌عام نمودند.

بلي‌ير مي‌افزايد: يکي از رسواترين اقدامات تروريستي صهيونيست‌ها در سال 1948، که به‌وسيله اعضاي گروه مخفي لهي (باند اشترن) انجام شد، قتل کنت فولکه برنادوت [+] سوئدي، نماينده و ميانجي سازمان ملل، بود. برنادوت در 17 سپتامبر 1948 به قتل رسيد يک روز پس از اين که دوّمين طرح خود را براي حل اختلاف ميان يهوديان و اعراب به سازمان ملل ارائه داد. کنت برنادوت در اين طرح خواستار پرداخت غرامت به فلسطيني‌هايي شده بود که از خانه و کاشانه خود بيرون رانده شده بودند.در آن زمان نيروهاي نظامي يهودي- اسرائيلي بيش از نيم ميليون نفر فلسطيني را از کاشانه خود بيرون کرده بودند. در نتيجه اين اقدامات، سرنوشت صدها هزار يهودي ساکن جهان عرب- به‌ويژه عراق، مراکش، يمن و مصر- در مخاطره بود. يک روز قبل از ترور برنادوت، موشه شارت، وزير امور خارجه اسرائيل، علناً او را به «جانبداري عليه دولت اسرائيل و به سود دولت‌هاي عربي» متهم کرد. برخي محققين، از جمله استفن گرين، به شواهدي استناد مي‌کنند دال بر اين‌که دولت اسرائيل مستقيماً در قتل برنادوت دست داشت. در شب بعد از سوءقصد به برنادوت، کنسول دولت چکسلواکي در اورشليم و حيفا در حال صدور 30 ويزا براي اعضاي باند اشترن بود تا به پراگ بگريزند. در فاصله 18 تا 29 سپتامبر بيش‌تر اين افراد با هواپيما به پراگ رفتند. وسعت و دقت اين عمليات فرار، وزارت امور خارجه ايالات متحده آمريکا را به شدت مشکوک کرد که تنها باند اشترن در قتل کنت برنادوت دست نداشته است. حتي برخي مقامات وزارت خارجه آمريکا معتقد شدند که عمليات ترور در چکسلواکي طراحي شده و تروريست‌ها براي انجام اين عمل از پراگ به اسرائيل آورده شده‌اند. هاوارد ساخر، مورخ يهودي- آمريکايي، معتقد است که يهوشوآ کوهن، يکي از دوستان بن‌گوريون، قاتل کنت برنادوت بود. جالب اينجاست که هشت ماه بعد، در مه 1949، دولت اسرائيل به سازمان ملل اطلاع داد که بيش‌تر اعضاي باند اشترن را طي هفته‌هاي اخير از زندان آزاد کرده است. بقيه نيز در جريان عفو عمومي 14 فوريه 1949 آزاد شدند و هيچ کس به اتهام قتل کنت برنادوت محاکمه و محکوم نشد. از منظر دولت اسرائيل قتل کنت برنادوت يک موفقيت به‌شمار مي‌رفت زيرا هيچ يک از ميانجيان بعدي سازمان ملل نتوانستند بر دولت اسرائيل فشار وارد کنند و طرح سازمان ملل براي تقسيم سرزمين فلسطين به دو بخش يهودي و عرب را به مقامات اسرائيلي بقبولانند. اگر برنادوت زنده مي‌ماند احتمالاً موفق مي‌شد از دولت اسرائيل امتيازاتي به سود اعراب بگيرد ولي جانشينان او موفق به اين کار نشدند. به‌علاوه، اين اقدام اخطاري بود به تمامي ديپلمات‌هاي غربي.

يکي ديگر از جنجالي‌ترين اقدامات تروريستي صهيونيست‌ها در سال‌هاي 1945- 1948 انفجار هتل شاه داوود در 22 ژوئيه 1946 بود. به‌نوشته رونالد بلي‌ير، اين انفجار زماني صورت گرفت که صهيونيست‌ها از اقدامات دولت حزب کارگر بريتانيا، که در تابستان 1945 به قدرت رسيده بود، ناراضي بودند زيرا اين دولت تسهيلات مورد درخواست آنان را براي مهاجرت يهوديان به فلسطين فراهم نمي‌کرد. اصرار دولت وقت بريتانيا بر محدود کردن مهاجرت يهوديان سبب شد که سه گروه اصلي نظامي يهودي در يک سازمان واحد به‌نام «مقاومت متحد» گرد آيند. اين سه گروه عبارت بودند از هاگانا، وابسته به آژانس يهود به رهبري ديويد بن‌گوريون، لهي (باند اشترن) که در اين زمان ناتان يلين مور رهبر آن بود، و ايرگون که رهبري آن با مناخم بگين بود. مناخم بگين در کتاب خود به‌نام شورش افتخار مي‌کند که وي در آن زمان به عنوان «تروريست شماره يک» شناخته مي‌شد.

«سازمان مقاومت متحد» در پايان اکتبر 1945 تصميم گرفت که به مبارزه مسلحانه عليه حاکميت بريتانيا بر فلسطين دست زند. به اين ترتيب يک رشته عمليات بزرگ تروريستي آغاز شد که با اسامي زير خوانده مي‌شدند: «شب قطارها»، «شب فرودگاه‌ها»، «شب پل‌ها» و اسامي مشابه ديگر.

پس از عمليات «شب قطارها» (17 ژوئن 1946) ارتش انگليس به جستجوي تروريست‌ها پرداخت؛ تعدادي از آن‌ها را دستگير کرد و تعدادي در درگيري مسلحانه زخمي يا کشته شدند. دو هفته بعد، در روز شنبه 29 ژوئن 1946، بزرگ‌ترين عمليات ضد تروريستي ارتش بريتانيا آغاز شد و هزاران يهودي دستگير شدند. اين حادثه در تاريخنگاري اسرائيل به «شنبه سياه» [+] معروف است. نظاميان انگليسي دفاتر آژانس يهود را در بيت‌المقدس تصرف کردند و اسناد موجود در اين دفاتر را ضبط و اعضاي شاخه اجرايي آژانس يهود را دستگير کردند و به جستجو و دستگيري در بسياري از کيبوتص‌ها پرداختند. [کيبوتص: کلني‌هاي يهودي‌نشين که شامل مزارع بزرگ مي‌شد.]

در پي «شنبه سياه»، سازمان هاگانا تصميم گرفت که در اوّل ژوئيه سه عمليات عليه انگليسي‌ها انجام دهد. گروه ضربت هاگانا، که «پالماح» ناميده مي‌شد و مرکب از زبده‌ترين نيروهاي عملياتي اين سازمان بود، مأمور شد که به قرارگاه انگليسي‌ها در اورشليم حمله کند. سازمان ايرگون مأمور شد که به هتل شاه داوود اورشليم حمله کند. اين هتل مقر حکومت انگليسي فلسطين و فرماندهي نظامي بريتانيا در فلسطين بود. عمليات سوّم به عهده گروه لهي (باند اشترن) گذارده شد که قرار بود ساختمان برادران داوود را منفجر کند. اين عمليات انجام نشد.

در اين زمان، حييم وايزمن، [+] رئيس «سازمان جهاني صهيونيست‌»، [+] با صدور اعلاميه‌اي خواستار متوقف شدن عمليات نظامي عليه ارتش انگليس در فلسطين شد. در نتيجه، کميته عالي سياسي مقاومت يهود تصميم گرفت که به درخواست وايزمن تمکين کند ولي موشه اسنه، [+] رابط هاگانا با ايرگون و لهي، به شدت با درخواست وايزمن مخالفت کرد و تصميم کميته عالي را به اطلاع مناخم بگين، رهبر ايرگون، نرسانيد و تنها از او خواست که عمليات را مدتي به تأخير اندازد.

بايد در حاشيه نوشته بلي‌ير اين توضيح را بيفزايم که اقدام فوق از سوي وايزمن به‌کلي فريبکارانه بود با اين هدف که «سازمان جهاني صهيونيست» از عواقب اقدامات گروه‌هاي تروريستي صهيونيستي مصون بماند.

سرانجام، زمان عمليات فرارسيد و در زير ستون‌هاي ساختمان هفت طبقه هتل شاه داوود 50 کيلو مواد منفجره جاسازي شد. در رستوران هتل نيز مواد منفجره کار گذاشته شد. زمان انفجار 30 دقيقه بعد بود. در اين فاصله بمب‌گذاران به برخي افراد اطلاع دادند که جان خود را نجات دهند از جمله به کنسول فرانسه، که دفتر او نزديک هتل بود، تلفن کردند و گفتند که پنجره اتاق‌هاي خود را باز بگذارد تا از انفجار آسيب نبيند. حدود 25 دقيقه بعد انفجار وحشتناکي رخ داد که به تخريب کامل تمامي قسمت‌هاي جنوبي هتل در تمامي طبقات هفت‌گانه آن انجاميد. طبق گزارش‌هاي رسمي دولت بريتانيا، در اين انفجار 91 نفر کشته شدند که 28 نفر آن‌ها بريتانيايي، 41 نفر عرب، 17 نفر يهودي و 5 نفر از مليت‌هاي ديگر بودند.

اين گريز به تاريخ تروريسم صهيونيستي در سال‌هاي اوليه پس از جنگ جهاني دوّم به اين دليل بود که پرسش‌هاي زير را مطرح کنم:

آيا مندرجات گزارش جفري گلدبرگ را نمي‌توان تهديدي عليه دولت آمريکا تلقي کرد که در صورت عدم همراهي با سياست‌هاي جنگ‌افروزانه نئوکان‌ها سرنوشتي همچون دوران دولت کلمنت اتلي را در خاورميانه تجربه خواهد کرد؟ آيا تأکيد مکرر گلدبرگ بر پيشينه تروريستي و «ايرگوني» بنيامين نتانياهو تهديدي آشکار به اقدامات «خودسرانه» در خاورميانه از سوي دولت اسرائيل، حتي به بهاي وخامت شديد روابط با دولت آمريکا، نيست؟ آيا امروزه باند نتانياهو به‌مثابه «چماق نئوکان‌ها» عمل نمي‌کند که با اهرم آن سياست‌هاي خود را به دولت آمريکا و مخالفان تداوم جنگ در منطقه خاورميانه، به سود منافع «مجتمع نظامي- صنعتي» تحميل کنند؟

قسمت سوّم