۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

https://www.chebayadkard.com/


https://www.chebayadkard.com/chebayadkard/sokhan/20101206/englisharticle-57.pdf

https://www.chebayadkard.com/chebayadkard/sokhan/20101206/englisharticle-58.pdf

https://www.chebayadkard.com/chebayadkard/sokhan/20101206/englisharticle-59.pdf

https://www.chebayadkard.com/chebayadkard/sokhan/20101206/englisharticle-60.pdf

https://www.chebayadkard.com/chebayadkard/sokhan/20101206/englisharticle-61.pdf

https://www.chebayadkard.com/chebayadkard/sokhan/20101206/englisharticle-62.pdf

https://www.chebayadkard.com/chebayadkard/sokhan/20101206/englisharticle-63.pdf


Azarbayjan official TV report about Ashoura, green movement & political ...

Iran Tabriz 11pm Dec 18, 2010 Petrol Price Hike صفهای بنزین در تبریز

Iran Exclusive Kermanshah Ashura 16 Dec 2010 Kianoosh Asa's family visit...

.نامه خانواده نوری زاد به خامنه ای:افشای نامه دخترنوريزاد به خامنه ای و آزار او توسط ماموران


27آذر

روزهاست که از محمد نوری زاد خبری نيست. زندانبان صراحت و او را خوش نداشته است. او را توهين و تحقير کرده و در دادگاه سه دقيقه ای حکم بر حکم او افزوده است.

حالا خانواده محمد نوری زاد پرچم زينب (س) را در دست گرفته اند. نامه ای خطاب به رهبری نوشته اند.

آنها در نامه از دخترکی کوچک گفته اند که روزی در نزد رهبری برخاست و با صراحت از او انتقاد کرد. اگر چه مورد بازخواست شديد اطرافيان رهبری قرار گرفت اما آنروز توانست پاسخی در خور از رهبر بگيرد.

آنها اما دوباره از عاشورايی نوشتند که ماموران حجاب از سر ناموس نوری زاد برداشتند انها را زدند و مادری که ذکر يا زينب بر لب داشت را بر روی خاک کشيدند و بردند.

آيا صدای مظلومان به جايی خواهد رسيد؟

متن نامه خانواده محمدنوری زاد خطاب به رهبری را که در اختيار کلمه قرار گرفته است پيش روی شماست:

به نام خدای هرچه مهرباني؛ هرچه خوبی

رهبر معظم جمهوری اسلامی ايران

اين‌که امروز از پس اين‌همه حادثه، خطاب به شما دست به قلم برده‌ايم، تنها به اين خاطر است که تمام راه‌های قانونی و مجراهای مرتبط را طی کرده و سرگردان و زخم‌ديده و بي‌پاسخ مانده‌ايم.

دوست داشتيم بي‌پرده و بي‌واهمه شما را ”پدر“ خطاب مي‌کرديم اما در اين شرايط بحرانی که بر ما رفته و مي‌رود، ترجيح‌ داديم هم‌چون معمولي‌ترين عضو جامعه، نامه‌ای برای شما بنويسيم؛ مگر که اين درد بی پايان ما، اندک تسکينی يابد.

آقای خامنه‌ای

يادتان هست سال‌ها پيش، در ميان انبوه جمعيت ولايت‌مدار و نگاه پر مهر برادران، دختری کم سن و سال با دستی لرزان به شما نزديک شد و گفت: ”آقا! من نمي‌دانم شما را چه صدا بزنم. يکی شما را مولای من خطاب می کند، ديگری شما را سيّد و مقتدا می خواند و آن يکی: رهبر“ و شما گفتيد: ”بگو خامنه‌ای!“ دخترک گفت: ”آقای خامنه‌اي، من از شما انتقاد دارم ولی مي‌خواهم خودتان اين نامه را بخوانيد و به اين دو آقا ندهيد. چون آنها نمي‌خواهند کسی از شما انتقاد کند!“ شما با مهر کاغذ تا شده‌اش را گرفتيد و زير عبا گذاشتيد. شما رفتيد و ندانستيد که ماموران و برادران، دخترک را با آن که کم سن و سال بود، بسيار مواخذه کردند. دخترک مي‌لرزيد و مي‌گريست و سوال و جواب مي‌شد، اما در دلش خوشحال بود که آقای خامنه‌ای گفته است نامه را مي‌خواند.

آقای خامنه ای!

دخترک در نامه اش گفته بود: ”…در روز راهپيمايی روز قدس، سخنراني شما را از صداوسيما مشاهده مي‌کردم. يادم است شما از علی(ع) و صاحب قلم صحيفه، سخن گفتيد. از کساني‌که عبادات طولاني‌شان به نظرشان نمي‌آمد، در اوج قدرت، و در لحظات تلخ انزوا، يتيم‌نوازی مي‌کردند و دل کسی را نمي‌شکستند… در اين ميان يادم هست که مردی بلند شد، مثل اينکه نامه‌ای داشت؛ و شما چقدر تلخ او را در انظار هزاران هزار شکانديد. خدا من را ببخشد اگر تهمتی بر شما بزنم. قصدم توهين نيست؛ يک سوال است. اين درست که شايد شما يا آن شخص در شرايط بدی بوده‌ايد، اما آن فرد تا آخر عمر، خود را از ولايت، طردشده مي‌داند. آن مرد اشتباهش يک صدای بلند و برخاستن بي‌جا بود؛ مرا ببخشيد اما شما اشتباهتان در مقام ولايت اسلامی بود و آنجا که سخن از علی(ع) مي‌رفت…“ و حتی در ادامه‌ی نامه، بي‌دليل نوشته بود: ”من شما را علی زمان نمي‌دانم!“ نوشته بود: ”اصل نامه به فلان شماره، به دفتر رهبری ارسال شد ولی روال، بر رساندن اين‌گونه نامه‌ها به شما نيست!“

آقای خامنه‌ای

برای شما زياد نامه مي‌نويسند. برای شما به‌وفور گله و شکايت و ناله و التماس دعا پست مي‌شود، ولی کمتر کسي‌ست که توانسته‌باشد از شخص شما پاسخی دريافت کند. دخترک اما اين اتفاق معدود تاريخی را به نام خودش ثبت کرد. او انتقادی صريح و بي‌پروا و بي‌واسطه کرده بود. انتقادی که پاسخ داده شد و عجيب که مخاطب، آن را پذيرفته بود؛

پاسخ شما اين‌چنين بود: ”دختر عزيزم، از تذکر شما خرسند و متشکرم و اميدوارم خداوند همه‌ی ما را ببخشد و از خطاهای کوچک و بزرگ ما که کم هم نيستند، درگذرد. من در باب آنچه شما يادآوری کرده‌ايد، هيچ دفاعی نمي‌کنم؛ گاهی گوينده از تلخي لحن خود، به قدر شنونده آگاه نمي‌شود و در اين موارد، همه بايد از خداوند متعال بخواهند که آن گوينده را متوجه و اصلاح کند و اگر ممکن شود به او تذکر دهند. توفيق شما را از خداوند متعال مسئلت مي‌کنم…“

آقای خامنه ای!

آن دختر، امروز ديگر اقبال گذشته را ندارد تا از رصد عزيزان بگذرد و بي‌ترس صدايتان کند: ”آقای خامنه‌ای! من از شما انتقاد دارم!“

اکنون حدود يک‌سال است که محمد نوري‌زاد، پدر آن دخترک، به خاطر انتقاد از شما در زندان است. خانواده‌اش حق ديدار و شنيدن صدای او را ندارند. ماموران شريف و عزيز، همسر و فرزندان او را مورد الطافی قرارداده‌اند که حريم قلم، شرح ماوقعشان را برنمي‌تابد. چندين‌بار او را محکوم کرده‌اند، بي‌آنکه حتی سخنانش را بررسی کنند و در آخر او را ”مزدور اجنبی“ خواندند.

آقای خامنه‌ای!

شنيده‌ايم که شما روزهای زيادی را در زندان گذرانده‌ايد. از سرمای آن‌جا بر خود لرزيده و از دوری عزيزان خود اشک ريخته‌ايد. در آن‌جا شايد عنوان ”اعتصاب غذای خشک“ به گوشتان خورده باشد. حالا، محمد نوري‌زاد بيشتر از يک‌هفته است که در اعتصاب غذای خشک به سرمي‌برد. يعنی نه آبی مي‌نوشد و نه غذايی مي‌خورد.

ما تمام اين روزها، هم‌چون همه‌ی کسانی که سلامتی عزيزشان را در خطر مي‌بينند، هر مسيری را که به ذهنمان ‌رسيد، پيموديم تا مگر از حال او خبری به‌دست ما رسد. به مسئولين مربوطه، نامه نوشتيم و به ديدار علمای دينی رفتيم تا شايد کسی بتواند امکان شنيدن صدای او را برای ما فراهم کند و ما را از اين‌همه بي‌خبری و نگرانی برهاند.

آقای خامنه‌ای!

علما ما را به ”توسل“ فراخواندند و ”صبوری“. ما نيز ظهر عاشورا با لبی تشنه و قلبی ترک‌خورده مقابل اوين نشستيم و -حتی به توصيه‌ی ماموران- با صدای آرام زيارت عاشورا خوانديم. ناگهان در مقابل چشمان حيرت‌زده ی ماموران انتظامي، برادران شريف و بزرگوار لباس شخصي، بي‌هيچ کلامي، دعا از ما ربودند و حجاب از سر ما کشيدند و بر سر و دست ما تا توانستند، نواختند و تنها خدا شاهد است که در ظهر عاشورا، چه کردند با ما… تنها چيزی که در خاطرمان مانده، صحنه‌ی کشيده‌شدن بدن مادرمان بر روی زمين است، درحاليکه زمزمه ی زير لبش ”يا زينب“ بود…

آقای خامنه‌ای!

مادر ما بر اثر برخورد شنيع و ناجوانمردانه‌ی عزيزان، بلافاصله در بخش مراقبت‌های ويژه بستری شد. و ما، خانواده‌ای که حالا نه مادر داشت و نه پدر، شام غريبان را اشک ‌ريختيم و زخم يک‌ديگر را مرهم کرديم.

آقای خامنه‌ای!

کاش زماني‌که همسر و فرزندان و خواهران محمد نوري‌زاد را مي‌زدند و مي‌بردند، يا وقتی از آنها بازجويی مي‌کردند، و يا حتی زماني‌که شبانه رهايشان کردند، دست‌کم خبری از حال و روز وی به خانواده‌اش مي‌دادند يا نهاد و مرجع پاسخ‌گويی را معرفی مي‌کردند.

آقای خامنه‌ای!

ما شما را مثل محمد نوری زاد، ”پدر“ خطاب نمي‌کنيم. شما را با اجازه‌ی خودتان به نام مي‌خوانيم، و به دل شکسته‌ی مادر و پدری پير و زحمتکش، برادری جانباز، همسری زخمی و بيمار و فرزندانی سرگردان و بي‌پناه ارجاع مي‌دهيم که امروز حتی نمي‌دانند چه کسی مسئول است و کدام گناه نکرده، جسم و روحشان را کبود کرده است.

در پناه خدای آزادی

خانواده‌ی محمد نوري‌زاد- شنبه ۲۷ آذر۸۹