۱۳۹۰ خرداد ۱۴, شنبه

گلستان ارم: جعلنامه‌ای در انکار هویت فرهنگی ایرانی قفقاز و تركي شمردن قفقازيان

گلستان ارم: جعلنامه‌ای در انکار هویت فرهنگی ایرانی قفقاز و تركي شمردن قفقازيان
فیروز منصوری
گلستان ارم: جعلنامه‌ای در انکار هویت فرهنگی ایرانی قفقاز
گلستان ارم
نوشتۀ: عباسقلی آقا باكيخانوف

به سعي و اهتمام: عبدالكريم علي‌زاده،
محمد آقا سلطانوف،
محمد آذرلي،
اژدرعلي اصغرزاده،
فاضل بابايف
چاپ اول: 1970
ناشر: ادارۀ انتشارات علم، باكو 
پس از اینکه دولت سوسیالیست روسیه، سرزمینهای اشغالی در شمال رودخانة ارس را که «اران» و «قراباغ» نامیده می‌شد، با نام جغرافیایی ساختگی «آذربایجان» شهرت داد و نامور ساخت، به کار جعل فرهنگ و تاریخ پرداخت.
در سال 1923 در اجرای این منظور، مؤسسه‌ای «آذربایجانی‌تدقیق و تتبع‌جمعیتی» با برنامه‌های وسیع در باکو تشکیل شد و برای پیشبرد مقاصد از میان 42 رشتة مختلف و تخصصی، بخش‌های اتنوگرافی، تورکییات، تاریخ، فولکلور، موسیقی، زندگی عشایر و تاریخ زبان ترکی در آذربایجان جدید در این مؤسسه آغاز به کار کرد و نوشته‌های مسئولان این بخش‌ها برای چاپ در نشریة انجمن در اولویت قرار گرفت. نخستین شمارة نشریة «جمعیت تدقیق و تتبع» در 157 صفحه در سال 1926 در باکو به زبان روسی انتشار یافت، که مطالبی چون: 1. مقالة میششانیوف: «قبل از تاریخ آذربایجان و تمدن باستانی آرارات»؛ 2. پالخوموف: «مسئلة سرزمین آذربایجان»؛ 3. پروفسور میلر: «گزارش تحقیقات در منطقة تالش»، 4. ژیرقوف: «تدقیق در زبآنهای داغستان»؛ 5. سیسونف: «اهالی ترک آذربایجان در قرن 17»؛ 6. آشمازین: «زبان داغستان و شیوه‌های صرف و نحو آن.»؛ 7. چوبان زاده: «کنگرة تورکییات»؛ 8. زیفیلد: «گزارش فعالیت دوسالة جمعیت تدقیق آذربایجان» از اهمّ مقالات منتشرشده در آن است.
چهارمین نشریة جمعیت تدقیق و تبتع آذربایجان «در سال 1926 به نام گلستان ارم، نوشتة عباسعلی‌آقا  باکیخانوف (قدسی)، در 196 صفحه به زبان روسی در باکو انتشار یافت.
پژوهشگر نامی ترک، محمدفؤاد کوپرولوزاده، در شمارة دوم نشریة «تورکییات مجموعه» چاپ استانبول 1926، در بخش معرفی و نقد کتاب آن نشریه، این کتاب روسی را بررسی نموده و مطالبی دربارة آن نگاشته است که قسمتی از آن نوشته، ترجمه و نقل می‌شود:
«... مؤلف اثرش را نخست به فارسی نوشته و سرانجام به روسی ترجمه و چاپ کرده است.
در آغاز کتاب، مقدمه‌ای به قلم محمدحسین بهارلی در 12 صفحه تنظیم و در شرح حالی که از این مؤلف آورده است، چنین گفته است: عباسقلی‌آقا به یکی از خاندان‌های خان‌های قدیمی قفقاز منسوب است. او در جوانی به تحصیل فارسی و عربی پرداخته است و از طرف ژنرال یرخوف مأموریت یافته و سیر و سفرهایی انجام داده است. غیر از گلستان ارم، در زمینه‌های مختلف آثار عدیده از خود به یادگار گذاشته است. در زمان مأموریتش خدمات ارزنده‌ای به میهن خود انجام داده و امروزه در آذربایجان از او به نیکی یاد می‌کنند. گلستان ارم برای آنان که در تورکییات به‌ویژه تاریخ آذربایجان قصد تحقیق دارند، منبع جامعی می‌باشد. ضمناً تاریخ داغستان و شروان را از دوران قدیم تا دورة استیلای روس‌ها در بر دارد. می‌توان گفت که این کتاب نخستین تاریخ آذربایجان است. ...»
... کوپرولوزاده، پس از نقل مقدمة حسن بهارلی می‌نویسد: «... در این اثر از پنج دوره از تاریخ آذربایجان سخن رفته است. به‌غیر از فصل پنجم، چهار فصل آن به اختصار تدوین شده، مؤلف در تهیة آنها ادعای استفاده از منابع و مآخذ ارمنی، یونانی، روسی، فارسی و عربی را طرح کرده است. این ادعا جز یک تلقین و تصور کهنه و پوسیده چیز دیگری نیست. فقط بخش پنجم آن مفصل و جاندار است که در گزارش رویدادهای تاریخی از زمان وفات نادرشاه تا زمان عهدنامة گلستان (1813)، به تفصیل، به جنگهای ایران و روس می‌پردازد.

صفحه عنوان شماره دوم نشريه «توركييات مجموعه‌سی»، استانبول 1926

بررسي كتاب «گلستان ارم»، به قلم محمدفؤاد  كوپرولوزاده، در شماره دوم نشريۀ «توركييات مجموعه‌سي»، استانبول، 1926
حسن بهارلی می‌نویسد: کتاب آثار داغستان، به قلم محمدحسین داغستانی نشریة 1903، ترجمة ترکی گلستان ارم است.
کتاب تاریخ آذربایجان که در سال 1923 از طرف دولت جمهوری آذربایجان به چاپ و نشر رسیده است، ترجمة کامل متن روسی گلستان ارم است به اضافة خطاهای فاحش و فراوان. این امر نشان می‌دهد که نویسندگان این آثار از دنیای دانش و پژوهش دوری جسته، تنها به قصد نگاره و نگارش، انتحالات (دزدی آثار دیگران)، فراوانی را فراهم آورده‌اند. قدسی در این اثر از چهره‌های ممتاز ولایت شروان و سرزمینهای همسایة آن تنها به معرفی مختصر 24 نفر از سخنوران قفقاز می‌پردازد. و در پایان، ترجمة حال خویش و آثار دیگرش را نام می‌برد که چون مورد علاقة ما نیست، ذکر آن را لازم نمی‌دانم.
اینکه کتاب گلستان ارم، به چه علتی به زبان روسی نوشته شده است، روشن نیست. اگر این کتاب به ترکی انتشار می‌یافت، بیشتر بدان توجه می‌شد...» (متن کامل مقاله در نزد نویسندة مقاله موجود است).
در هیچ تذکره و تاریخی، از نویسنده‌ای به نام عباسقلی‌آقا باکیخانوف (قدسی) نامی نیست و فهرست آثاری از او درج نشده است.
عزیز دولت‌آبادی در کتاب سرایند‌گان شعر پارسی در قفقاز از میان 227 نفر از سخنوران پارسی‌گوی قفقاز، 6 نفر از آنان را اهل باکو، 77 نفر را اهل شروان، 56 نفر را از قراباغ، 36 نفر را از گنجه و 13 نفر را اهل داغستان معرفی کرده است و شرح حال و آثار آنها را به دست داده است. در گلستان ارم فقط مطالبی دربارة 24 نفر از سخنوران شروان و نواحی همجوار آن به قلم آمده است.
عزیز دولت‌آبادی هیچگونه اثر و آثاری و نامی از باکیخانوف به دست نیاورده است و به‌ناچار عین نوشته‌های مندرجه در گلستان ارم را نقل کرده و در صفحات 21 و 56 و 256 و 313، به خطاها و مطالب نادرست مندرجه در کتاب دانشمندان آذربایجان و فهرست نسخ خطی کتابخانة ملی تبریز دربارة باکیخانوف (قدسی) اشاره کرده و مدرک ارائه داده است.
شهر باستانی «باکو» از قرنها پیش تا سال 1920 که سرزمین «قفقاز» را با نام ساختگی «آذربایجان» نامیدند، «باکو» یا «بادکوبه» نامیده می‌شد. بعد از این نامگذاری جعلی بوده است که نام آن شهر را «باکی» تلفظ کردند و به قلم آوردند. همانگونه که امروزه پان‌ترکیست‌ها «ماکو» را «ماکی» می‌نویسند. 
نه‌تنها در دورة فتحعلی‌شاه، بلکه تا پایان دورة سلطنت قاجاریه هم در سرزمین قفقاز کسی را با لفظ «اوف» (= زاده) نامگذاری و شناسایی نمی‌کردند. در کتاب سرایندگان شعر پارسی در قفقاز نام صدها نفر از بزرگان قفقاز فهرست شده است که در آن حتی نام یک‌نفر هم با پسوند «اوف» دیده نمی‌شود. کلمة «باکیخانوف» (= خان‌نشین باکوزاده) از ساخته‌های دولت سوسیالیستی شوروی در دورة بعد از سالهای 1920-1923 است.
باکیخانوف تاریخ ننوشته، بلکه آن ‌را انکار کرده است. شیخ شامل داغستانی (1212-1287 ﻫ .ق) هم‌سن و همزمان با مؤلف قلابی گلستان ارم است و مبارزه سی‌و‌پنج‌سالة آن قهرمان نام‌آور با دولت تزار روسیه، آوازه در جهان انداخته بود. گلستان ارم از این دلاورمرد داغستان حتی یک‌بار هم یاد نمی‌کند. کارگزاران دولت روسیه مندرجات کتاب آثار داغستان میرزاحسن داغستانی را که در سال 1312 ﻫ .ق در پطرزبورغ چاپ شده بود، به نام تحقیقات باکیخانوف تلبیس کرده‌اند. گلستان ارم را باکیخانوف ننوشته است. آن مجموعة مزّور و صدها کتاب و آثار دیگر منتشره در باکو در دورة بعد از سالهای 1922، به وسیلة همان نویسندگان روسی که در جلد اول نشریة «آذربایجانی‌تحقیق و تتبع‌جمعیتی» نام و عنوان آنان به چاپ رسیده، تهیه و تدوین شده و با مقداری کلمات فریبنده و رویدادهای واضح و مسلم درآمیخته است تا نیات سیاسی «ایران‌ستیزی» و تحریف تاریخ و سایر بدآموزی‌ها را ادامه دهند؛ کاری که تا به امروز نیز دوام یافته و در حال توسعه و تبلیغ است.
گلستان ارم تنها هدفش تبلیغ و تزریق مطالب واهی دربارة مهاجرت ترکان از ترکستان به ایران و اسکان‌یافتن آنان در قفقاز و آذربایجان و دیگر سرزمینهاست. در این زمینه سخن‌هایی چنین سرهم‌بندی شده است:
«... بعد از آنکه هلاکوخان‌بن‌ تولی‌بن‌چنگیزخان در زمان برادر خود منگوقاآن به ایران آمد، در سنة 656 ق. معتصم با ... خلیفه را به قتل و دولت بنی‌عباس را بر هم زد. دویست‌هزار خانوار ترک را که با خود آ‌ورده بود و اکثر ایلات ایران سوای الوار و اکراد از ایشانند، در مواضع مختلف جای داد و سلطنت ایران را برای خود محکم کرد.» (چاپ باکو، ص 70؛ چاپ تهران، ص 84)
«... امیرتیمور در سال 806 ق، بعد از پیروزی در روم و گرجستان به قراباغ آمد... در باب ملک‌داری وصیت‌های نیکو فرمود و پنجاه‌هزار خانوار ترک را که از روم و شام بعلاوه بعضی از طایفة آیرم در نواحی گنجه از آن جمله است، آورده بود و ایشان غالباً از نسل همان دویست‌هزار خانوارند که با هلاکوخان از ترکستان به ایران آمده و به مرور زمان تفرقه یافته بودند، در ملک گنجه و قراباغ و ایروان جای داد که هنوز اکثریت این ممالک از نسل ایشانند. ...» (چاپ باکو، ص 80؛ چاپ تهران، ص 97)
«... و این طایفه (ذوالقدر) از جنس ترکان است که هلاکوخان از ترکستان آورده و در شیراز ساکن بودند. ...) (چاپ باکو، ص 93؛ چاپ تهران، ص 115)
«... تفصیل این اجمال آنکه طایفة قاجار از جنس اتراک جلایر از جمله دولت هزار خانوار است که هلاکوخان از ترکستان آورده ... بسیاری از ایشان به تصاریف زمان به ولایت روم و شام رفته بودند، امیر تیمر در جمله پنجاه‌هزار خانوار ایشان را آورده در نواحی ایروان و گنجه و قراباغ جای داد. ...» (چاپ باکو، ص 172؛ چاپ تهران، ص 220).
نخست از چگونگی کوچ ایلات و عشایر و مهاجرت آنان از سرزمینی به سرزمین‌های شناخته و ناشناختة دیگر سخن می‌دارم. همانگونه که بارها دیده‌ایم و از تلویزیون به کرات نشان داده می‌شود، ایلات و عشایر کوچرو به هنگام حرکت، اکثراً زنان و کودکان را سوار چهارپایان کرده، همراه آنها کودکان نوپا و شیرخوار در آغوش مادر در پشت او بسته، مرغ و خروس خود را هم پابسته از بارها آویزان می‌کنند. همراه همین چهارپایان حامل انسان و اثاثیة ضروری، مردان پیاده یا سواره هماهنگ و همپا با حرکت گاو و گوسفند، حتی سگ، گام برداشته به راه خود ادامه می‌دهند. هیچ سواره‌نظام و لشکر مهاجم و غارتگر که با اسبان خود چارنعل و به‌همراه چابک‌سواران آدمکش و ویرانگر خود می‌تازد، نمی‌تواند با کاروان ایلات همگام و هماهنگ باشد. همة فرمانروایان سلجوقی، غوز، مغول، تاتار و ترک همراه مهاجمان و نظامیان جنگی خود با ایلات بیابان‌نورد و نیزه‌داران دشمن‌شکن شهرها را مسخر و ویران می‌کردند نه با ایلات دامدار. و اما این ادعا که براساس آن هلاکوخان دویست‌هزار خانوار ترک را از ترکستان به ایران آورده است و بعد از فتح بغداد آنان را در گنجه و قراباغ، ایروان، روم و شام اسکان داده است، درخور دقت است. هرگاه هر خانوار مهاجر مغولی یا ترکمان را تنها زن و مرد با یک فرزند در نظر بگیریم، تعداد نفرات دویست‌هزار خانوار همراه هلاکوخان دست‌کم 000/600 نفر می‌شود؛ یعنی شش‌برابر جمعیت تماشاگران فوتبال گردآمده در ورزشگاه یکصدهزاری نفری آزادی تهران که انبوه جمعیت آنان را بارها از تلویزیون نشان داده‌اند یا به چشم خود دیده‌ایم. برای حمل بار و بنه و نفرات کم‌طاقت و کودکان خردسال هر خانوادة ترکستانی تهیة لااقل دو رأس اسب و استر یا الاغ و گاو ضرورت داشته است. دویست‌هزار خانوار را به‌زحمت 400 هزار رأس چارپای باربر جابجا می‌کند و به حرکت درمی‌آورد. نان و آب و خوراک روزانه 600 هزار نفر ترکستانی مغولی‌تبار و آب و علف 400 هزار رأس چهارپای باربر مهاجران را چه کسی، از کجا و چگونه تأمین می‌کردند؟ از کدام مسیری، در چند روز، چند ماه و چند سال این گروه به مقصد ادعایی مؤلف رسیدند؟ شادروان عباس اقبال‌آشتیانی با استفاده از منابع مختلف به‌ویژه تاریخ جهانگشای جوینی در کتاب تاریخ مغول می‌نویسد:
«... منگوقاآن تصمیم گرفت که لشکری فراوان به ایران روانه دارد تا از یک طرف اسماعیلیه را دفع کنند و از طرف دیگر خلیفة بغداد را از میان برداشته راه تسخیر ممالک مصر و شام را باز نمایند. منگوقاآن بعد از مشورت با سران مغول برادر کوچکتر خود هلاکو را که در این تاریخ بیش از سی‌و‌شش سال نداشت نامزد این مأموریت نمود و امر داد که با 120 هزار نفر از سپاهیان زبدة چنگیزی و جمعیتی از شاهزادگان و امرای بزرگ تاتار به ‌طرف ایران حرکت کنند.
هلاکو در ربیع‌الاول سال 651 ﻫ. از اردوی منگوقاآن به طرف جیحون سرازیر گردید و جماعتی از استادان نفظ‌انداز و چرخ‌‌انداز ختا را با مقداری عرادة جنگی و منجنیق با خود همراه برداشت و چون خود در حرکت شتاب زیاد نداشت، یکی از امرای عیسوی اردوی خویش کیتوبوقا را با 12 هزار نفر مقدمتاً روانة قهستان و رودبار کرد و خود در تاریخ 653 به شهر سمرقند رسید... . هلاکو با همراهان فراوان و مستعد خود به ماوراءالنهر رسید و در خارج سمرقند اقامت گزید و در این محل از طرف امیرمسعودبیک پذیرایی شایان از او بعمل آمد و پس از چهل‌روز اقامت در آن حدود خود را به شهر کش انتقال داد... . هلاکو در اواخر سال 653 از جیحون گذشت و از طریق بلخ و خاف به خراسان آمد و در این تاریخ بود که امیر ارغون دبیران و عمال زبردست خود را به هلاکو معرفی کرد تا همگی در خدمت خان باشند و از این به بعد امر او را اجرا کنند. یکی از جملة این دبیران عطاملک جوینی پسر صاحب‌دیوان بهاء‌الدین بود ... .»
تسخیر الموت و سایر دژهای ملاحده در کوهستآنهای سخت‌گذر البرز در تاریخ جهانگشای جوینی شرح و بسط یافته است.
... مؤلف گلستان ارم برای نوشته‌های خود هیچ‌گونه منبع و مأخذی ارائه نکرده است. دویست هزار خانوار (600 هزار نفر) ترک بیگانه و آواره، مهاجران بی‌دام و دارایی زیردست هلاکو در این سال‌ها کجا بودند؟ چرا هلاکوخان آنان را در بهشت برین مازندران یا در بغداد، مرکز خلافت مسلمین جهان اسکان نداد و به شام و روم برد تا بعد از 140 سال امیرتیمور آن ترکمانان متفرقه را جمع و جارو بکند و به گنجه و قراباغ و ایروان تحفه ببرد؟ ببینید ترکمان بیچارة بی‌خبر چگونه آلت دست و بازیچة دست استعمار می‌شود!؟
بزرگترین و کثیف‌ترین تلاش مؤسسة «آذربایجانی‌تدقیق و تتبع‌جمعیتی» در 90 سال گذشته، ساختن کتابهای جعلی خطی برای ستیز با فرهنگ و تمدن ایرانی، به‌ویژه تحریف تاریخ پرافتخار صفویه، است: از سفرنامة ونیزیان تا کتاب دربارة سازمان اداری حکومت صفوی. نقد و بررسی 9 فقره از این آثار که در کتاب جداگانه‌ای به قلم آمده است، به‌زودی انتشار خواهد یافت.
جعلنامة گلستان ارم شاه‌اسماعیل را صاحب اشعار آبدار ترکی به نام ترکی‌شاهخطائی معرفی می‌کند که در میان خلق مشهور است. به نام شاه طهماسب تر و خشک را به هم بافته و در پایان نوشته است: «... هرچند اوایل عمر خود را گاهی به ملاعب و مناهی صرف نموده اما از انتظام مصالح رعیت و سپاهی چیزی فرونگذاشت. طبعی سلیم و سلیقة مستقیم داشته، در باب توبة خود که توبتاً نصوحاً تاریخ آن افتاد فرموده است:
یک‌چند پی زمرد سوده شدیم 
 یک‌چند به یاقوت تر آلوده شدیم
آلودگی بود به هر رنگ که بود 
 تقسیم به آب دیده آسوده شدیم
باید به مؤلف محترم یادآوری کرد که این رباعی از شاه‌طهماسب نیست و سرودة قطب‌الدین شیرازی است که در لغت‌نامة دهخدا به صورت زیر درج شده است:
یک‌‌چند به یاقوت تر آلوده شدیم
  یک‌چند پی زمرد سوده شدیم
آلودگی بود ولیکن تن را  که بود
 شستیم به آب توبه و آسوده شدیم
به گفتة باکیخانوف، شاه طهماسب خصایص اهالی بلاد چندی را نیز به سیاق نظم بیان کرده است.
سگ کاشی به از اکابر قم
 با وجود این که سگ به از کاشی است
باکیخانوف کور خوانده؛ چراکه این بیت از شاه‌طهماسب نیست. محمدحسن ناصرالشریعه، مؤلف تاریخ قم می‌نویسد: «شعری که صاحب بستان‌السیاحه به شرح فوق به شاه‌طهماسب نسبت داده، در کتاب مقامح الفضل و نتیجه المنتهی با نام عبدالرحمن جامی که سنّی متجصی بوده نقل شده است.» (تاریخ قم، چاپ سوم، 1350، ص 11)
نمونة دیگر:
ز تبریزی بجز حیزی نبینی 
 همان بهتر که تبریزی نبینی
در اینجا هم باید گفت، این بیت نیز از «طبع سلیم و سلیقة مستقیم شاه‌طهماسب» نیست. در کتابخانة مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران، نسخه‌ای خطی به شماره 7395 به نام تذکرة صادقی کتابدار موجود است و آن را باستانی‌راد به دانشگاه داده است. در بخش هجویات آن نسخه بیت فوق با مختصر تفاوتی، به صورت رباعی درج شده است. شادروان محمدعلی جمال‌زاده، قبل از انقلاب اسلامی، مقالاتی در جراید تهران می‌نگاشت. در یکی از آن مجلات که نام آن را به یاد ندارم، دربارة اصفهانی‌ها و اصفهان مقاله‌ای نوشته و اشعار پیش‌گفته را با تعیین نام سُرایندگان آنها درج کرده بود:
عارفی شب دید شیطان را به‌خواب 
  گفت: یا شیطان به حق بوتراب
اصفهانی‌زاده شاگرد تو نیست؟
  گفت: استاد است آن عالیجناب
اصفهان جنتی است پرنعمت
  هرچه در وی گمان بری شاید
همه چیزش نکوست الّا آنک
  اصفهانی در او نمی‌باید
گلستان ارم، گونه‌ای مثلة شده از قطعة اخیر را، به نام شاه‌طهماسب قالب زده است. شاه اسماعیل در سال 914 ﻫ. از همدان به محمدخان شیبانی نامه‌ای فرستاده و در آن آورده است:
ز مشرق تا به مغرب گر امام است
  علی و آل و ما را تمام است
(شاه اسماعیل صفوی- استاد و مکاتبات تاریخی همراه با یادداشتها). به اهتمام: دکتر عبدالحسین نوائی. انتشارات بنیاد فرهنگی ایران ص: 48)
گلستان ارم از این بیت مضمونی دیگر ساخته است: «... بعد از او (شاه طهماسب)، پسرش شاه‌اسماعیل ثانی قریب به یکسال متصدی امور سلطنت گشته برخلاف اکثر قوانین پدر و جدّ خود می‌خواست که امور ملک و ملت را قراری تازه دهد، کلمات لا  اله الا ا...، محمد رسول ا...، علی ولی ا... را به عذر این‌که به دست هر ناپاکی آلوده می‌گردد از سکه برداشت و به جای آن نوشت:
ز مشرق تا به مغرب گر امام است
 علی و آل او ما را تمام است.»
(چاپ باکو، ص 101؛ چاپ تهران، ص 126)
یعنی: شاه اسماعیل ثانی با برداشتن کلمات لا اله الا ا...، محمد رسول ا...، سکه‌های سلطنتی را بدون ولی ا...، تنها به نام علی و آل او رایج کرد تا دست‌های هر ناپاکی فقط با این جملات تماس پیدا کرده سکه‌ها را آلوده نمایند. در پانوشت صفحه هم مزخرفاتی چند، ردیف کرده است.
مقصود غائی و هدف نهائی نویسندگان گلستان ارم پرده‌پوشی حقایق تاریخی دوران قاجاریه، بیراهه‌نمایی و کتمان جنایات استعمارگران است. دولت انگلستان به خاطر آسوده غارت‌کردن هندوستان، طرح درگیرکردن و مشغول‌ساختن روس‌ها در سرزمین‌های ایران را با مقدمات جنگ‌های ایران و روس به عمل و اجرا درآورد و با حیله و دسایس سرگور اوزلی‌ها و موریه‌ها، عهدنامة گلستان را به دولت قاجار تحمیل کرد.
ادامة نیات این دولت به وسیله هـ . ویلوک و مکدونالد کینز در سال 1828 جامة عمل می‌پوشد. خوانندگان گرامی پیش از این‌که دست برین مجموعة مزور بزنند، بهتر است نخست کتاب «سرگور اوزلی طراح عهدنامه گلستان، اولین سفیر انگلیس در دربار قاجار»، تحقیق دکتر فریدون زند فرد را مطالعه نمایند. ضمناً به تعلیقات مندرجه در کتاب اثر سلطانیه نسخة خطی موزة بریتانیا، چاپ انتشارات روزنامة اطلاعات نیز بذل توجه فرمایند.
متن علمی و انتقادی گلستان ارم به موجب قرار شورای انتشارات فرهنگستان علوم آذربایجان شوروی سوسیالیستی، به سعی و اهتمام آکادمیسین عبدالکریم علی‌زاده و همکاران، بدون اشاره به متن روسی چاپ نخست، به خط فارسی با افزوده‌های فراوان در سال 1970، توسط انتشارات علم باکو به طبع رسیده و تزویر و تحریف، جامة تبلیغ پوشیده است.
این اثر ساخت روس را در سال 1382 بار دیگر «مرکز اسناد و خدمات پژوهشی» با 24 صفحه پیشگفتار و مقدمه ناشر، در مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه چاپ کرده‌اند و در آن چاپ علاوه بر مطالب دایرﺓ‌المعارف جمهوری آذربایجان شوروی و نوشته‌های عبدالکریم علی‌زاده، از نوشته‌های مفصل رحیم‌رئیس‌نیا دربارة زندگی عباسقلی‌آقا  باکیخانوف بهره‌برداری شده است.
در این مقدمه، که با خواندن آن باید به خدا پناه برد، با شیوه‌ای کاتولیک‌تر از پاپ، چه مناقب و مناصب عالیه، مقام و منزلت‌های علمی و پژوهشی و نظامی، تالیفات و آثار گرانقدر، عهده‌داربودن مأموریت‌های سیاسی و درباری، مسافرت‌های ویژه جهت شرکت در اجلاس دولت‌ها و مذاکرات صلح و عقد عهدنامه‌ها، مأموریت تاراج کتابخانه سلطنتی صفویه در اردبیل را با فضایل و مدایح دیگر به قبا و ردای باکیخانوف وصله کرده‌اند و برای غفلت‌زدگان خوش‌باور ارمغان آورده‌اند.

گلستان ارم
نوشتۀ: عباسقلي‌آقا    باكيخانوف
چاپ اول روايت دوم: 1382
ناشر: مركز اسناد و خدمات پژوهشي وزارت امور خارجه

گلستان ارم
نوشتۀ: عباسقلي‌آقا    باكيخانوف
چاپ اول روايت سوم: 1383
ناشر: ققنوس
مقدمة (ستایش‌نامه) مذکور، در نهایت باکیخانوف را در سال 1845 راهی حج می‌کند و سرانجام در اواسط دسامبر 1846 به هنگام بازگشت از مکه، در «وادی فاطمه» درمی‌گذراند و جنازة آن‌جناب را در همانجا به خاک می‌سپارد.
 
پي‌نوشت:
1. گروهی از جوانان ناآگاه شهر ماکو که در کلاس‌های آموزش زبان ترکی به خط لاتین توسط آقای علی داشقین در خوی آموزش دیده‌اند پیکره‌ای از بابک خرمدین را بر لوح سنگی ساخته‌اند و با خط‌های فارسی و لاتین و لفظِ عثمانی مضمون: «عصیر لر دو ب کلیب گِتسه ده تاریخ اونوتمیور مرد اوغول لاری» را در پایة پیکره کنده‌کاری کرده‌اند و مبتکران آن ‌را چنین معرفی کرده‌اند: هاکی نین آولوسال کولتورول حرکتی.»

ه مطلب گفتگو با آیت ا... حاج سید ابوالفضل موسوی زنجانی

ه مطلب گفتگو با آیت ا... حاج سید ابوالفضل موسوی زنجانی
احمد صدر حاج‌سید‌جوادی: بسم ا... الرحمن الرحیم. روز سه‌شنبه 29 شوال‌المکرم 1403 قمری، مطابق با هجدهم مردادماه  1362 هجری شمسی خدمت حضرت آیت‌ا...  حاج سید ابوالفضل موسوی زنجانی شرفیاب شدم و تقاضا می‌کنم. راجع به مرحوم دکتر فاطمی اگر خاطراتی خدمتشان هست بفرمایند، که برای ‍‍‌‍‌‍‍‌[ ثبت در] تاریخ ضبط بشود.
‌آیت ا...حاج سیدابوالفضل موسوی زنجانی: بسم ا... الرحمن الرحیم. من با مرحوم دکترحسین فاطمی در زمان وزارت خارجه‌اش ارتباطی نداشتم. اولین برخورد با ایشان موقعی بود که در سال 1333 از طرف نهضت مقاومت انتخابات سنا را شروع کردند.  نهضت مقاومت 75 نفر کاندیدا معرفی کرد. یک روز یا دو روز از آن موضوع گذشته بود. من نزدیکی‌های ظهر از جایی می‌آمدم منزل؛ دیدم در کوچه  جوانی قدم می‌زد. از من سؤال کرد، «خانة فلان کس کجاست؟»
   گفتم: «اینجاست.»
   گفت: «خودتان هستید؟»
   گفتم: « بله.»
  پاکتی به من داد. باز کردم دیدم  پاکتی دیگر توی آن هست به نام « نهضت مقاومت». آن را در هیئت مرکزی نهضت مقاومت باز کردم. آقایان دوستان و همکاران ‍‍‌‍‌‍‍‌[در آنجا] بودند. ایشان سه موضوع نوشته بود، که یکی را من فراموش کرده‌ام. یکی گله کرده بود که چرا نام من در لیست کاندیداها ذکر نشده. دومی اینکه، اگر توانایی هست، من حاضرم روزنامة  باختر امروز  را بنویسم و شما منتشر کنید. در مجمع آقایان این ‍‍‌‍‌‍‍‌[نامه] که خوانده شد، ملایم‌ترین حرف از طرف آقای مهندس بازرگان زده شد که گفت، « ولش کنید»؛ ولی دکتر بختیار حرف‌های کثیف و فحش‌های رکیکی داد و  تصمیم گرفته شد که جواب ندهند؛ ولی من ایستادگی کردم و جواب موکول شد به نظر من.  جواب به این شرح دادم که : «مصلحت  شما را در آن تشخیص دادیم که عمداً شما را فراموش کنیم و اما روزنامة راه مصدق ‍‍‌‍‌‍‍‌[را] داریم.  استعداد‍‍‌‍‌‍‍‌[انتشار]  روزنامه‌ای دیگر وجود ندارد. چنانچه از مطالبی که در زمان تصدی وزارت‌ امورخارجه  ذخیره کرده باشید کمک بکنید، منتشر می‌کنیم.»
    اینطور نوشتم و این رابطه قطع شد تا رسید به سی‌ام تیر سال سی و سه. آن‌روز من به امضای شخصی اعلامیة تعطیل عمومی دادم. شهر را پرکردند با سرباز و تانک. ظهر گذشته بود‍‍‌‍‌‍‍‌[که] بنده را بردند.وارد اطاق بختیار شدیم. عده‌ای هم بودند. بختیار یک نیم‌خیزی پشت میز کرد. یکی از اعلامیه‌های من ‍‍‌‍‌‍‍‌[در] دستش بود. گفت: « این را آقا صادر کرده؟»
   گفتم: «بله.» 
   گفت: « به چه مناسبت؟»
    گفتم: «فضولی موقوف. امری است قانونی.»
    در پیش این اشخاص لفظ‌ «‌فضولی موقوف» به ایشان برخورد و دستور توقیف مرا داد. مرا بردند به طرف لشکر2. در بین راه یک بندة خدایی یک خربزه و یک نان سنگک و یک بسته  کوچک ماست برای خانه‌اش می‌برد؛  و چون من قصد داشتم غذای زندان را نخورم، خواهش کردم آنها را به من بدهد و پول بگیرد. و او داد به من و پول نگرفت. ما را به اطاقی بردند که در آنجا 11 نفر اشخاص توده‌ای بودند. آنها ناهار خورده بودند، خربزه را پاره کردم. مقداری با سنگک خوردم و بعد از آنها خواهش کردم که :«‌آقا! خربزه ضایع می‌شود؛ میل کنید.»
    گفتند:« اگراجازه بدهید، می‌دهیم  به سلول بغلی.»
    گفتم:« خیلی خوب.»
    شب را با آنها گذراندم. فردا نزدیک‌های غروب، آن دکتری که مربوط به آنجا بود، آمد برای احوالپرسی همه. ضمناً به من گفت:‌« اگر میل دارید جای شما را عوض کنم.»
    گفتم:« من اختیارم را در خانه گذاشتم و اینجا اختیاری ندارم.»؛ ولی موقعی که بیرون می‌رفت، اشاره‌ای کردم و او درک کرد، و ما را  منتقل کردند از آن اطاق به منطقة دیگری که یک اطاق نسبتاً بزرگی بود که فرشی هم نداشت. ولی یک موجودی در آنجا به نام دکتر طباطبایی بود. شب را گذراندم. بعد درک کردم که آن‌طرف راهرو اطاق کوچکی است که پردة نازکی دارد. معلوم شد که در آن اطاق مرحوم دکتر فاطمی خوابیده است. صبح که شد، آن آقا را احضار کردند و من تنها ماندم. بعد دیدم که  یک خانمی از پشت اتاق مرحوم دکتر گاهی می‌آید و می‌رود بیرون. آن خانم را صدا کردم.
    گفتم: « خانم! مثل اینکه شما وسایل چای دارید؟»
    گفت:«بله.»
    گفتم: « من چای‌‌خورم، ولی نمی‌گذارند آدم من بیاید اینجا چای درست کند. یک استکان چای به من بدهید.»
    چای را که آورد، من خیلی عذرخواهی کردم که اسباب زحمتش شدم، یکدفعه این عبارت را گفت که، « قربان جدّت بروم.»؛ که با تعجب ‍‍‌‍‌‍‍‌[او را] نگاه کردم و گفتم: «‌شما مسلمانید؟»
    گفت: «بله.»
    گفتم:‌« جداً؟»
    گفت: «‌آقا! بله.»
    گفتم: «آن جدّ ، جدّ من فقط نیست؛ جدّ او هم هست. در دوراهی جهنم و بهشت قرار گرفته‌ایم. مبادا راه جهنم را انتخاب کنیم.»
    گفت:«  من خدمتگزار او هستم.»
    در این بین اجازه دادند از منزل برای من ناهار آوردند. در ناهار مقداری گوجه‌های درشت بود. من یک نعلبکی از آن خانم گرفتم. توی کاغذ سیگار نوشتم:«‌آقای محترم! من مدت متمادی اینجا نخواهم بود؛ یا تبعید می‌شوم یا‌ آزاد. در هر صورت میل دارم بین شما و دنیای خارج ارتباطی برقرار کنم. به چه کسی می‌توانید اعتماد بکنید؛ ‍‍‌‍‌‍‍‌[او را]معرفی کنید.»
   آن کاغذ را تا کردم و گذاشتم توی نعلبکی‍‍‌‍‌‍‍‌[ و] چند تا گوجه فرنگی گذاشتم توی آن و  به آن خانم گفتم:‌« ببر برای آقای فاطمی.»
   گفت:‌«‌آقا! آن بیچاره نمی‌تواند بخورد؛ هرچه می‌خورد، برمی‌گرداند.»
   گفتم:‌«خوشحال می‌شوم.»
   بُرد. دکتر مرد هوشیاری بود. هفت هشت دقیقه که گذشت، کاغذی مچاله‌شده به پردة اتاق‍‍‌‍‌‍‍‌[خورد و]  پای پرده افتاد.  من حس کردم که این ‍‍‌‍‌‍‍‌[باید] جواب من باشد. یک سربازی هم که توی راهرو قدم می‌زد، فرستادم دنبال آن «ساقی» که مرد خوبی بود. کاغذ را برداشتم. نوشته بود: « 1.  دویست تومان پول می‌خواهم 2.  من به هیچکس اعتماد ندارم 3. به دوستان بگویید محاکمة  من نزدیک است. والسلام.»
    ما سعی کردیم. به فضل خداوند کسی را یافتیم آنجا و استخدام کردیم که همه‌روزه نامة ایشان را به من برساند و نامة مرا به ایشان.  و به شرط اینکه خانة ما هم نیاید. از آن تاریخ تا آخرین مرحله که نامة‌ آخری ایشان دو ساعت بعد از شهادتش به ما رسید، ما اغلب روزها نامه داشتیم. این نامه‌ها غالباً توی کاغذ سیگار نوشته شده بود که به شکلی مخفی باشد و پیدا نشود؛ ولی بعدها، یک تعداد کاغذهای بزرگ ‍‍‌‍‌‍‍‌[هم ] فرستاده شد. آن کاغذهای سیگاری قابل عکس‌برداری نشد،  ولی بقیه عکس‌برداری شد و الان هم نسخه‌‌هایش موجود است.
    من نوشتم به ایشان که، « شما با اعتماد به من، به این شخص اعتماد کنید. دویست تومان دادم. نوشتم بعد از این هفته‌ای پنجاه تومان به شما خواهد رسید. ماورای آن موکول به درخواست خودتان است. شما با اطمینان به این شخص نامه بدهید.»
    این جریان ادامه یافت تا آخرین مرحله. بعد نامه‌های بزرگی هم از ایشان دست ما آمد که مطالب خوبی درآنها بود. در یک‌جا می‌نویسد:« به وسیله‌ای از آقای دکتر مصدق سؤال شود که  وظیفة ما در این محاکمه چیست؟‌آیا اینها را به افتضاح بکشانیم یا معتدل بیاییم؟ من که هرگز حاضر نیستم به اعتدال رفتار کنیم؛  زیرا حساب می‌کنم، چنانچه جان خود را از دست بدهم، ‍‍‌‍‌‍‍‌[آن را] در مصرف عقیدة خود صرف کردم.»
    این موضوع را در نامة دیگری هم بعد از محکومیت به اعدام به من نوشته است که ، « الساعه یک ساعت از ‍‍‌‍‌‍‍‌[صدور ]حکم فرمایشی اعدام می‌گذرد. ولی ‍‍‌‍‌‍‍‌[قسم] به جد اطهرتان، اگر کوچکترین اثری در روحیة من بخشیده باشد.»  باز آنجا تکرار می‌کند، « چنانچه جان خود را از دست بدهم، درست در مصرف عقیده صرف شده است.» بعد آنجا‌ ــ  چون این آقایان وفات کرده‌اند،  عرض می‌کنم ‌ـ شکایت کرده است از مرحوم شایگان و  مرحوم رضوی؛ که از من درخواست می‌کند، « اگر از راه خانوادة اینها بتوانی، به اینها تذکر بده که، پیش هر سرباز گریه نکنند؛ پیش هر افسر، مصدق بزرگ را تخطئه ننمایند. من محکوم به اعدام هستم. آنها که بالاخره بعد از چندی آزاد خواهند شد؛ ‍‍‌‍‌‍‍‌[پس] چرا نهضت ملی را به باد می‌دهند؟»
    این هم مضمون یک نامه‌اش بود. نامه‌های دیگر‍‍‌‍‌‍‍‌[ هم هست]  که به تفصیل دیگر نمی‌توانم ‍‍‌‍‌‍‍‌[به آنها اشاره کنم] ؛ ولی بعضی اوقات نکات برجستة آنها را می‌توانم یادآوری کنم. در یکی از نامه‌هایی که به مرحوم خواهرش نوشته بود ‌ـ‌ـ من شب که آن خانم را خواستم، ‌آن خانم عینک نداشت. ‍‍‌‍‌‍‍‌[و]پاکت را داد من بخوانم ـ‌ در آنجا نوشته بود:‌« خواهر عزیز! محاکمة من نزدیک است؛ طبعاً احتیاج به پول خواهد بود. من که چیزی ندارم. میل دارم از برادرم مصباح‌السلطنه تقاضایی نشود؛ زیرا این برادر در زندگی بیش از سیصدهزارتومان برای من خرج کرده. دیگر در زندگی از یک برادر چقدر می‌توان متوقع شد؟ همینطور میل دارم متعرض پدرزنم نشوید. او سربازی بیش نیست و نزدیک به یک‌سال است که معاش زنم و بچه‌ام را متکفل است. بهتر است به « شمشیری» و «احمد توانگر» مراجعه بکنید. اگر از آنها هم نتیجه حاصل نشد، به برادرم‌ «سیف‌پور» بنویسد از آمریکا بفرستد. اگر آن هم عملی نشد، به فلان کس مراجعه کنید. خداوند این شخص را به جای پدر در زندان به من عطا کرد. من خجلت نمی‌کشم که از ایشان درخواست بکنم.»
    بعد از خواندن این موضوع، دیگر جای آن نبود ‍‍‌‍‌‍‍‌[که] من ‍‍‌‍‌‍‍‌[به خواهر دکتر فاطمی] بگویم:« برو اینجا، آنجا و بعد بیا اینجا.»
    گفتم:‌« خانم! هرچه مخارج محاکمه باشد به عهدة من؛ ولی اگر بنا باشد پولی به هم به اشخاص داده باشند، من قول کمک در ‍‍‌‍‌‍‍‌[پرداخت] آن را می‌دهم نه تقبل همة‌ آنها را.»
    این جریان بود. عرض به خدمت شما؛ من موقع محاکمه که رسید، یک سرهنگ پوراسحاقی بود که با من از زمان پهلوی ارتباط داشت‍‍‌‍‌‍‍‌[و]  گاهی هم از من قرض می‌کرد. او را خواستم ‍‍‌‍‌‍‍‌[و]  به او گفتم : « شما را من گفته‌ام به دکتر فاطمی معرفی کنند؛ ولی نه قبول کن و نه رد کن تا من بفهمم.»
   ‍‍‌‍‌‍‍‌[به] مرحوم دکتر هم، همین را نوشتم.
   او نوشت: « من به او اعتماد ندارم؛ ولی ‍‍‌‍‌‍‍‌[اگر] شما امر می‌کنید، اطاعت می‌کنم.»
    یک‌وقت صبح خبردار شدیم که آقای سرهنگ رفته‌اند...  عصری متوجه شدیم یکی از اقوام ایشان به تهمت توده‌ای در حبس است. رفته ‍‍‌‍‌‍‍‌[و] با یک وضع بدی استعفا داده است که من ننگ دارم برای این شخص. از این طرف هم، چون آن شخص مدافع شایگان و رضوی بود در این محکمه، برای من محظوری بود، یکی از سخت‌ترین روزهایی که  گذشت نگذارم این اظهارات در ‍‍‌‍‌‍‍‌[روزنامة] اطلاعات  منتشر شود.  ‍‍‌‍‌‍‍‌[پس از آن]مرحوم سرتیپ قلعه‌بگی معرفی شد. تلفن کردم ‍‍‌‍‌‍‍‌[و ایشان] آمد. به آن مرد جلیل و شریف پیشنهاد کردم . ‍‍‌‍‌‍‍‌[او گفت:]  « با کمال اطاعت، با کمال افتخار.»
    گفتم:« حق‌الزحمة شما چقدر خواهد بود؟»
    خدا شاهد است ‍‍‌‍‌‍‍‌[که] گفت:«  همه جا پول؟‍‍‌‍‌‍‍‌[مگر]  من ایرانی نیستم؟ ‍‍‌‍‌‍‍‌[مگر]  من مسلمان نیستم؟»
    دیناری نگرفت. بعد ایشان از من درخواست کردند که یک اتومبیلی در اختیار باشد که برود موکلش را ببیند و بیاید.  با کمال تأسف در تهران کسی حاضر نشد و به‌زور، من هزارتومان ‍‍‌‍‌‍‍‌[در] جیبش گذاشتم.
   گفتم:«‌آقا! تاکسی را آنجا نگهدار...»  و به احتمال اینکه ایشان معلومات قضایی‌شان ضعیف باشد، از آقای شهیدی، وکیل رسمی عدلیه درخواست کردم شب آمد اینجا. پنج هزارتومان آماده ‍‍‌‍‌‍‍‌[کرده] بودم به ایشان بدهم به صفت مقدمه  و بیعانه ‍‍‌‍‌‍‍‌[ و] نه تمام پول؛  که ایشان بروند با ایشان مشورت کنند.‍‍‌‍‌‍‍‌[اما] این مرد جلیل دیناری نگرفت.

   دکتر احمد صدر حاج‌سیدجوادی: شهیدی یا شهیدزاده؟
   ‌آیت ا... حاج سیدابوالفضل موسوی:« شهیدزاده... بله، شهیدزاده. بعد، نوشته‌هایی‍‍‌‍‌‍‍‌[را] که در دفاع ‍‍‌‍‌‍‍‌[از] ایشان نوشته بودند پهلوی دکتر؟ آنها را هم  یک نفر پیدا کردیم، آوردیم در خانه تایپ کند. یکی از مشکل‌ترین کارها این بود که من برای احتیاط، موقعی که می‌رفتند، میل داشتم بگویم جیب اینها را بگردند که مبادا یک نسخه ‍‍‌‍‌‍‍‌[از نوشته‌ها] برود بیرون. خدا ‍‍‌‍‌‍‍‌[رفتگان] آن مرد را رحمت کند. مرد شریفی است. من پیش از اینکه دولت مصدق ساقط بشود، شش هفت‌ماه قبل، از بس راجع به ایشان حرف‌های مختلفی شنیده بودم،  من به آقای دکترمصدق به این شکل پیغام دادم که:آن مقدار که انتظار داریم ، مردم به این شخص اعتماد کنند، اظهار اعتماد نمی‌کنند.
   مرحوم مصدق به من ابلاغ کردند:‌ با کمال اعتماد.
   این حکایت آن مرحوم است که به صورت اجمال عرض شد.»

   دکتر حاج‌سیدجوادی: «بله، بسیار متشکر از محبت شما.»

دروغ های حکومت جهل و جنايت و ترور اسلامی در مورد قتل هاله سحابی!

دروغ های حکومت جهل و جنايت و ترور اسلامی در مورد قتل هاله سحابی!
بهرام رحمانی

bahram.rehmani@gmail.com

روز چهارشنبه، يازدهم خرداد ۱۳۹۰ برابر با اول ژوئن ۲۰۱۱، هاله سحابي، زندانی سياسی و دختر عزت الله سحابي، در مراسم خاک سپاری پدرش، با ضربه ناگهانی و برق آسای يکی از آدم کشان حرفه ای حکومت اسلامي، بر زمين کوبيده شد و لحظاتی بعد در راه بيمارستان جان داد.
هاله سحابي، از فعالين مدافع حقوق زنان در جريان اعتراضات سال 1388، دستگير، محاکمه و به دو سال زندان محکوم شده بود.
در روزهای اخير، با توجه به وخامت حال پدرش عزت الله سحابي، با مرخصی از زندان بيرون آمده بود.
هاله سحابي، در زمان خاک سپاری پدرش، با هجوم وحشيانه مامرو و يا ماموران حکومت قرار گرفته و به بيمارستان منتقل شد و چشم از جهان فروبست.
ماموران حکومت اسلامي، خانواده سحابی را مجبور کردند پيکر بی جان هاله سحابی را شبانه به خاک بسپارند.
در حالي‌ که مقامات رسمی و رسانه ‌های دولتی مدعي‌ اند که هاله سحابی بر اساس ايست قلبی جان سپرده است، شاهدان عينی که در مراسم تدفين عزت ‌الله سحابی شرکت داشتند، می گويد که شاهد ضربه زدن به هاله از سوی شخصی بوده اند که پس از تهاجم، خود را در ميان ماموران و لباس شخصی ‌ها پنهان کرده است.
شاهدان عينی گفته اند يکی از عوامل لباس شخصی که توسط يک سرهنگ لباس شخصی فرماندهی می شدند، هاله را در برابر دوربين‌ های اطلاعات و نيروی انتظامی به پهلوی هاله ضربه ‌ای وارد ساخت. هاله سحابی پس از ضربه به پهلويش بر زمين افتاد. ماموران حتی فرصت ندادند که به وضعيت او رسيدگی شود. آن ها فحاشی می کردند و عربده می ‌کشيدند. آمبولانسی در محل نبود تا اقدامات اورژانس را انجام دهد؛ به ناچار، در حالی که اطرافيان، تن نيمه جان هاله را به سوی خودرو سواری می ‌کشيدند و در شرايطی که نيمی از بدنش از در بيرون بود، همان ماموران لباس شخصی و مسلح، در خودرو را بر بدن نيمه ‌جان او فشار می ‌دادند. ماموران، ده تن از شزکت کنندگان در مراسم عزاداری را پس از ضرب و شتم بازداشت کردند و به پليس امنيت تهران بردند. آن ها، تابوت مهندس سحابی را از دست تشييع‌ کنندگان ربودند، «مراسم نماز را، بر خلاف موازين دين و اخلاق لغو، و جسد» را توسط ماموران خودشان، به گورستان منتقل و گورستان را با ماموران مسلح خود محاصره کردند. ماموران، جسد هاله را نيز مجددا به گروگان گرفتند و اجرای مراسم تدفين را بر خلاف «عرف و اخلاق مذهبی»، در همان شب، به خانواده‌ سحابی اجبار کردند. اين نخستين تدفين شبانه در گورستان لواسان بود. «تغسيل و کفن» در تاريکی و در سوله‌ ای متروکه، بدون نور و حداقل امکانات لازم انجام شد.
ماموران امنيتی و لباس شخصي، که هر موبايل و دوربينی را ضبط می ‌کردند، با ده ها دوربين، صحنه را ثبت کرده ‌اند.
«خبرگزاری دانش جو» وابسته به «سازمان بسيج دانش جويی»، مرگ هاله سحابی را «مشکوک» اعلام کرد و سايت «رجا‌نيوز» هم از دستگيری دو فرد مسلح در مراسم تشييع جنازه عزت‌الله سحابی خبر داد.
اين خبرگزاری در گزارشي، پنج شنبه 12 خرداد ماه 1390 برابر با 2011، با عنوان «از کشته شدن هاله سحابی چه کسانی سود مي‌برند؟» تلاش کرده حرکت سبز اسلامی (صلح طلبان حکومتی) و مخالفان حکومت اسلامی را عامل مرگ فرزند عزت ‌الله سحابی معرفی کند.
«خبرگزاری دانش جو» نوشته که با شنيدن خبر درگذشت هاله سحابی «ذهن هر انسانی با توجه به سوابق ضدنظام سحابی و دخترش، به سمت نيروهای داخلی متمايل می شود.»
اين ارگان سرکوب و سانسور حکومتي، «کشته شدن دختر سحابی که خود نقش بارزی در حوادث پس از انتخابات ۸۸ داشته است، بهترين نقشه ‌ای بود که در شرايط کنونی اجرای آن ممکن شده بود.»
سايت «رجا‌نيوز» هم در گزارشی ادعا کرده است: «يگان امداد منطقه لواسانات ناجا يک نفر را که حامل سه بمب دستی ريموت ‌دار بود، دستگير کرد و در يک مورد ديگر نيز فردی که سه کلت کمری را حمل مي‌ کرد که با کاليبر گلوله‌ هايی که در ايران موجود نيست، بازداشت کرد.»
ديگر رسانه‌ های حکومتی نيز پس از انتشار خبر درگذشت هاله سحابي، تلاش کردند که مرگ وی را تنها ناشی از عارضه قلبی عنوان کنند.
اين در حالی است که شاهدان عينی اعلام کرده ‌اند هاله سحابی بر اثر هجوم نيرو‌های امنيتی و ضرب و جرح جان خود را از دست داده است.
سايت ‌هايی هم چون «رجا‌نيوز»، درگيری نيرو‌های امنيتی با شرکت ‌در اين مراسم را تاييد کرده و حتی ادعا کرده که پليس در انتقال هاله سحابی به بيمارستان نيز با خانواده وی همکاری داشته است.
نوع ارائه خبر رسانه ها و سايت ‌های حکومتی درباره نحوه درگذشت هاله سحابي، ادامه همان روشی است که در دو سال گذشته در دستور کار قرار داده ‌اند. اين سايت ‌ها و خبرگزاری ها، در جريان اعتراضات پس از مضحکه انتخابات رياست جمهوری 1388، اخباری از اين دست مبنی بر دستگيری افراد ناشناس منتشر می ‌کردند تا بعدها اين افراد را مسئول هرگونه حادثه‌ ای معرفی کنند.
سران و مقامات و مسئولين حکومت اسلامي، هرگز مسئوليت حوادث دو سال گذشته از جمله جان باختن دست ‌کم بيش از صد تن از معترضان را همواره تلاش کرده ‌اند «دشمنان را آمر و عامل» اين حوادث معرفی کنند.
آن چه که در اين مورد کاملا روشن است و قابل پرده پوشی نيست قتل هاله، مستقيما توسط مامورين امنيتی حکومت اسلامی است.
عزت الله سحابي، از روز نهم ارديبهشت و به دليل سکته مغزی به بيمارستان منتقل شد او يک ماه گذشته در کما بود و ساعت 2 و ده دقيقه بامداد سه شنبه در گذشت. ديروز و در جريان تشييع پيکر اين فعال سياسي، دختر او جان باخت.
يحيی شامخي، فرزند هاله سحابی در مصاحبه با «روز» از درگيری در جريان تشييع پيکر پدر بزرگش خبر داده و گفت: «پيکر پدر بزرگم را که از خانه خارج کرديم اجازه تشييع ندادند می خواستند سريع جنازه را بگيرند و ببرند. فضا متشنج شد و درگيری هايی رخ داد در همين حين که جنازه را به زور می کشيدند تا ببرند مادرم افتاد. بی هوش بود همراه پدرم به درمانگاه بردند اما نيم ساعت بعد خبر آمد که دکترها گفته اند بر اثر ايست قلبی رفته و...»
او می افزايد: «دو پزشک معتمد خانواده که عضو فاميل هستند پيکر مادرم را معاينه کردند و گفتند که ضربه نمی توانست عامل ايست قلبی شود بلکه شرايط بسيار عصبی و پراسترسی که به علت وجود بسيار زياد ماموران امنيتی و نيروهای مختلف لباس شخصی و... به وجود آمده بود و نوع رفتار اين نيروها و برخوردهايی که کردند و فضای وحشتناکی که ايجاد کردند منجر به ايست قلبی مادرم شده. مادرم عکس پدرش را در دست داشت عکس را کشيده و پاره کردند و ايست قلبی و جان باختن مادرم نتيجه فضای استرس و بالا گرفتن تشنج و عصبی بودن وضعيت موجود بود.»
فرزند هاله سحابي، سپس از درگيری های خود ماموران با هم سخن می گويد: «قرار نبود جايی ببرند اما بردند پزشکی قانونی کهريزک. گويا گروه های مختلفی دخيل بودند در اين امر و اختلافاتی داشتند با هم. بردند و بدون اين که روی جنازه کاری کنند آوردند و شبانه مادرم به خاک رفت.»
وي، هم چنين خبر می دهد که خانواده اش اجازه برگزاری هيچ مراسمی ندارند و می گويد: «بنا داشتيم مراسم پدر بزرگ و مادرم هم زمان برگزار شود اما همين الان که با شما صحبت می کنم به ما گفتند بايد لغو شود و اجازه هيج مراسمی نيست.»
يک شاهد عينی نيز به رسانه ها گفته است: در برخورد اول ما خانم ها و از جمله هاله سعی می کرديم مسير را باز کنيم تا تشييع انجام شود. همان جا ضربه روحی شديدی بر هاله وارد شد. «ما به اتفاق هاله جلو تر از بقيه بوديم و يکی از پرسنل نيروی انتظامی عکس مهندس را از دست هاله گرفت و پاره کرد. بعد خواست هاله را بزند ما فرياد کشيديم و من داد زدم که به دختر متوفی را هم رحم نمی کنيد؟ دستش را عقب کشيد. هاله به شدت ناراحت شده بود که چرا عکس مهندس را پاره کردند که ديديم عکس های مهندس را از دست همه می گيرند و پاره می کنند. بچه ها را کتک می زدند و جنازه را به زور گرفتند در همين حين هاله افتاد
اين شاهد عينی که از نزديکان هاله سحابی است توضيح می دهد: «آن ها جنازه را گرفته بودند و می خواستند ببرند داخل آمبولانسی که تدارک ديده بودند و دفن کنند. هاله جلو رفت که اعتراض کند و بگويد که حداقل به حرف خودتان پايبند باشيد که افتاد من آن موقع يک متری او بودم نديدم مشتی يا لگدی بزنند اما دوستانی که در زاويه ديگر بودند گفتند هاله را هل دادند و برای همين افتاد. بعد هم که دچار ايست قلبی شد اما مساله اساسی اين است که آقايان در اين چند روز تمام شرايط را برای ايست قلبی هاله فراهم کردند تمام اتفاقاتی که افتاد فشارهايی که بر هاله و همسرش، آقای شامخی وارد کردند و همه توهين ها و تهديدها و فشارها، شرايطی را به وجود آورد که منجر به جان باختن هاله شد. حتی وقتی هاله افتاده بود و دچار ايست قلبی شد او را سوار ماشين که کردند با چنان خشونتی پاهای او را فشار دادند تا وارد آمبولانس کنند که واقعا وحشتناک بود.
اين شاهد عينی سپس می افزايد که اگر علت مرگ يک ايست قلبی ساده بود چرا اين همه فشار آوردند تا شبانه هاله را دفن کنند؟ ايست قلبی نتيجه فشارهای ماموران امنيتی و جو متشنج و درگيری ای بود که ايجاد کرده بودند و مسئوليت آن با جمهوری اسلامی است.
وي، توضيح می دهد: ديروز از صبح انواع ماموران امنيتي، انتظامي، لباس شخصی و... را در آپارتان 100 متری هاله ريخته بودند ما نشسته بوديم آن ها مدام می گفتند بايد همين امروز هاله را دفن کنيد بعد از ظهر پيکر هاله را از منزل آورديم سوار آمبولانس کنيم که جلوی منزل، جسد را گرفتند و با خود بردند تا ساعت ها نمی دانستيم کجاست. بعد گفتند برای پزشکی قانونی برده بودند کهريزک. نزديک غروب برگرداندند. شب در غسال خانه کوجک قبرستان که نور نداشت شستند و اين قدر شرم آور بود که غسال خانه تاريک را با نور چراغ های ماشين روشن می کردند و دو پروژکتور نيز آوردند که قبرستان تاريک را روشن کنند و... همه اين ها نشان می دهد که ايست قلبی عادی نبوده و از چه می ترسند.
علاه بر اين ها، احمد منتظري، فرزند آيت الله منتظری که قرار بود «نماز را بر پيکر عزت الله سحابی اقامه کند و در تشييع جنازه حضور داشت» به رسانه ها، گفته است: «من در دو سه متری خانم سحابی بودم. درگيری سر جنازه بود و يک باره با فرياد پزشک بياريد و... متوجه شدم که ايشان افتاده اند بالای سرشان رفتم روی زمين افتاده بودند و کسانی که شاهد بودند می گفتند يکی از ماموران عکس عزت الله سحابی را از دست ايشان گرفته، پاره کرده و بعد به او ضربه ای زده و خانم سحابی را زمين انداخته است. در اصل ماموران می خواستند جنازه را سوار آمبولانس کرده و ببرند و جوانانی که زير جنازه بودند اجازه نمی دادند و درگيری شده بود و به اين قضيه منتهی شد.»
او، می افزايد: «همان زمان جنازه مهندس سحابی را با خود بردند و مراسم نماز را خودشان به جا آوردند. تعداد زيادی را نيز دستگير کردند که بعد آزاد کردند اما 12 نفر هم چنان در بازداشت هستند که يکی از آن ها حامد، يکی از فرزندان من است.»
لباس شخصی ها علاوه بر عروس مهندس عزت الله سحابی يکی از عروسان خانواده طالقانی را نيز دستگير کردند و به کلانتری ميدان نيلوفر بردند که هر دوی آنان پس از چند ساعت آزاد شدند.
نيروهای امنيتی درب مسجد را بستند و افراد مسن را داخل مسجد زندانی نمودند و جوانان را با ضرب و شتم به داخل خودروهای نيروی انتظامی بردند و به نقاط نامعلوم منتقل کردند.
علاوه بر اين نيروهای لباس شخصی پلاک خودروهايی را که برای شرکت در مراسم سحابی در خيابان سهرودی حاضر شده بودند می کندند. در اين ميان حتی پلاک چند خودروی آژانس که اقوام نزديک سحابی را به مسجد آوردند هم توسط لباس شخصی ها کنده شد.
تعدادی از «مادران صلح» دستگير شدند که با تاريکی هوا خبر رسيد که آزاد شدند اما گزارش از ضرب و شتم آنان حين دستگيری ها خبر می دهد.
تعداد نيروهای لباس شخصی از تعداد شهروندانی که برای شرکت در مراسم به مسجد حجت بن الحسن آمده بودند بيش تر بودند. آن ها با توحش هر که را در مسجد بود می زدند.
مامورين حکومتي، با وحشی گری تمام و ضرب و شتم شرکت کنندگان در مراسم خاک سپاری پدر هاله، پيکر بی جان و کوبيده شده هاله را به درمانگاه لواسان منتقل کردند. طبق گفته اکبر دلاور، کارشناس مرکز فوريت های پزشکی لواسان «وقتی خانم سحابی را به اين مركز منتقل كردند، حداقل 30 دقيقه از زمان فوت او می گذشت.»
عليرضا جانه، يکی از آدم کشان حکومتي، در مورد اين قتل به خبرگزاری حکومتی ايسنا گفت: «خانم هاله سحابی بيماری قلبی داشتند. مدارک پزشکی وی نيز موجود است. فوت پدر و گرمای هوا مزيد بر علت و منجر به فوت ايشان شد.»
احتمالا اگر شانسی هم برای زنده ماندن هاله وجود داشت مامورين در راه بيمارستان، اين شانس را از او گرفتند و کار او را يک سره کردند.
جانيان حکومتي، برای سرپوش گذاشتن بر اين وحشی گری و قتل عمدشان، خانواده سحابی را وادار کردند تا پيکر خانم سحابی را شبانه دفن کنند. پيکری که بايد به پزشکی قانونی منتقل می شد و برای مشخص شدن علت مرگ به عنوان سند جنايت حکومت آدم کش مورد کالبد شکافی و تحقيق توسط پزشک قانونی بی طرف قرار می گرفت، اما جانيان حکومت، شبانه جسد او را در گورستان لواسان و در کنار پدرش، دفن کردند. بنابراين، جامعه ايران، جنايت ديگری را در پرونده سرتاسر جهل و جنايت و ترور حکومت اسلامي، ثبت کردند.
آن چه که به معنای واقعی می تواند جلو بربريت و و حشی گری حکومت اسلامی را بگيرد و زمينه را برای سرنگونی آن فراهم سازد تغيير فرهنگ سياسی در جامعه است. فرهنگ سياسی و اجتماعی مردم، نبايد اجازه دهد که دولت ها به حرمت و موجوديت انسان ها بی رحمتی کند تا چه برسد که جان انسان ها را بگيرد.
باين ترتيب، برخورد ماموران هر روز وحشی تر و خشن ‏تر از روز پيش می شوند و لحظه ای نيست که جنايت جديدی نيافرينند. تهديد و ترور، تجازو و غارت، شکنجه و اعدام کسب کار دايمی همه سران و مقامات و مسئولين حکومت اسلامی است. آن ها، هم چون هيولاهايی تشنه خون هستند و هرگز ماشين آدم کشی حکومت اسلامی نيز از حرکت باز نمی ايستد. از اين رو، تنها زمانی جامعه ايرانبه به ارمش و آزادی و عدالت و برابری خواهند رسيد که کليت حکومت اسلامی با قدرت و مبارزه کارگران و مردم محروم و آزاده سرنگون شود تا آن ها، سرنوشت خود و جامعه را به دست خويش رقم بزنند.

شنبه يازدهم خرداد 1390 - چهارم يونی 2011

اسرائیل و شوک «معامله پنهان با ایران»



دویچه وله : هفته‌ی گذشته ایالات متحده آمریکا شرکت عظیم کشتیرانی "برادران عوفر" را همراه با شش شرکت بین‌المللی دیگر به فهرست تحریم‌های خود اضافه کرد. این شرکت‌ها متهم هستند تحریم‌های اعمال شده علیه جمهوری اسلامی ایران را نقض کرده‌اند.
"برادران عوفر" که بزرگترین شرکت خصوصی اسرائیل است، متهم شده از طریق "پاسیفیک تانکر"، از شرکت‌های زیرمجموعه‌ی خود که دفتر مرکزی‌اش در سنگاپور است، یک نفتکش به شرکت کشتی‌رانی جمهوری اسلامی فروخته است.
تکذیب اسرائیل، تایید آمریکا
خبر تحریم یک شرکت اسرائیلی، در این کشور که سرسخت‌ترین حامی اقدام‌های تحریمی علیه ایران به شمار می‌رود، جنجال کم‌سابقه‌ای برپا کرده است. کمپانی عوفر در نخستین واکنش خود هرگونه معامله با ایران را تکذیب کرد و انتساب شرکت پاسیفیک سنگاپور به این مجموعه را نادرست خواند.
روزنامه آلمانی "دی ولت" در گزارشی از قول یکی از سخنگویان وزارت امور خارجه آمریکا نوشت: «ما موضوع را با دقت مورد بررسی قرار دادیم و به این نتیجه رسیده‌ایم که "پاسیفیک تانکر" زیرمجموعه‌ی کمپانی عوفر و همان شرکتی است که نفتکش مورد اشاره را به ایران فروخته است.» این اظهارات سرآغاز ماجرایی شد که در رسانه‌های اسرائیل به عنوان «عوفر - گیت» از آن یاد می‌شود.
معامله پنهانی با اجازه‌ی موساد؟
یک روزنامه‌ی اسرائیلی روز یکشنبه (۸ خرداد / ۲۹ مه) مدعی شد به اسنادی دست یافته که نشان می‌دهد تانکرهای شرکت پاسیفیک در شش سال گذشته دست‌کم هفت بار در بندرهای ایران پهلو گرفته‌اند. مطابق برخی گزارش‌ها، ظاهرا نفت‌کش‌های یکی دیگر از شرکت‌های وابسته به گروه تجاری برادران عوفر نیز در فاصله‌ی سال‌های ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۱ میلادی هشت بار از ایران نفت خام بار زده‌اند.
اندکی پس از انتشار گزارش‌های تازه در مورد جزییات معامله‌های پنهانی با ایران، منابع خبری از قول نزدیکان خانواده‌ی عوفر مدعی شدند حضور نفت‌کش‌های وابسته به کمپانی‌های اسرائیلی در بندرهای ایران با "اجازه‌ی ویژه‌ی" نهادهای امنیتی این کشور بوده است. دفتر بنیامین نتان‌یاهو، نخست وزیر اسراییل، این موضوع را بلافاصله تکذیب کرد.
سابقه معامله‌های پنهان
مقام‌های دولتی اسرائیل و جمهوری اسلامی اتهام‌های آمریکا و رسانه‌های اسرائیلی را بی‌اساس خوانده‌اند و منکر هرگونه رابطه تجاری پنهان میان دو کشور شده‌اند. رابطه پنهان تجاری با ایران پیش از این نیز در اسرائیل جنجال آفریده بود. ناهم مونبار، یک دلال اسلحه‌ی اسرائیلی، در سال ۱۹۹۸ میلادی به اتهام ارسال اسلحه و تجهیزات جنگی به جمهوری اسلامی به ۱۶ سال زندان محکوم شد.
ظاهرا در ارسال تجهیزات نظامی آمریکا برای ایران در دهه‌ی ۱۳۶۰ خورشیدی نیز که جنجال بزرگی به پا کرد پای اسرائیل درمیان بوده است. در این  جنجال که به "ماجرای مک فارلین" و "ایران - گیت" مشهور شد، اسنادی انتشار یافت که نشان می‌داد آمریکا در قبال یاری جمهوری اسلامی برای آزادی چند گروگان آمریکایی در لبنان با تامین بخشی از نیازمندی‌های این کشور در جنگ با عراق موافقت کرده است.
درگذشت ناگهانی بنیانگذار کمپانی عوفر
با انتشار خبر درگذشت سامی عوفر در روز جمعه (۱۳ خرداد / ۳ ژوئن) باردیگر موضوع معامله‌های پنهانی احتمالی با ایران درصدر اخبار رسانه‌های اسرائیلی قرار گرفته است. پلیس اسرائیل علت مرگ سامی عوفر را بیماری سخت و کهولت او عنوان می‌کند. او ثروتمندترین مرد اسرائیل و همراه برادرش مالک یکی از بزرگترین شرکت‌های کشتیرانی جهان بود.
در همین حال گمانه‌زنی‌ها در مورد آگاهی نیروهای امنیتی اسرائیل در مورد پهلو گرفتن نفتکش‌های شرکت‌های وابسته به کمپانی عوفر افزایش یافته است. روز سه شنبه (۱۰ خرداد / ۳۱ مه) قرار بود کمیسیون اقتصادی پارلمان اسرائیل در نشست ویژه‌ای به اتهام‌های مطرح شده علیه کمپانی عوفر رسیدگی کند. این نشست پس از چند دقیقه، به شکل غیرمنتظره‌ای خاتمه یافت. رئیس کمیسیون، کارمل شاما هاکوهن، پیش از این نشست یادداشتی را دریافت کرده بود که ظاهرا محتوای آن با قطع جلسه ارتباط داشته است.
توقف بررسی پارلمان اسرائیل
رئیس کمیسیون اقتصادی می‌گوید، این یادداشت پاسخ به درخواست کمیسیون برای بررسی موضوعی بوده که او اجازه‌ی افشای آن را ندارد. او بدون اشاره به سازمان اطلاعات اسرائیل، موساد، به خبرنگاران گفته است کسانی که این یادداشت را تهیه کرده‌اند نه از مقام‌های سیاسی هستند نه از مسئولان اقتصادی. ناظران احتمال می‌دهند قطع این جلسه به درخواست نیروهای امنیتی صورت گرفته باشد.
رئیس پارلمان اسرائیل پیشتر هشدار داده بود که بررسی این پرونده می‌تواند به افشای اطلاعات فوق محرمانه منجر شود. او توصیه کرده بود نشست کمیسیون اقتصادی پشت درهای بسته برگزار شود.
احتمال جاسوسی از بندرهای ایران
ریچارد سیلوراشتین، یکی از وبلاگ‌نویسان آمریکایی که روابط گسترده‌ای با محافل اسرائیلی دارد، به نقل از یک دیپلمات کهنه‌کار این کشور ادعا می‌کند، نفت‌کش‌های کمپانی عوفر در انتقال جاسوسان موساد به ایران با این تشکیلات همکاری می‌کرده‌اند. به گزارش "دی‌ولت" نمایندگان کمپانی عوفر در گفتگو با شبکه دوم تلویزیون اسرائیل، همکاری با موساد را نه تایید و نه تکذیب کرده‌اند.
آری الداد، یکی از نمایندگان پارلمان اسرائیل، معتقد است، احتمال همکاری کمپانی هوفر با موساد منتفی نیست. او می‌گوید، ممکن است ماموران موساد از فرصت پهلو گرفتن نفتکش‌های شرکت‌های وابسته به عوفر برای عکسبرداری و جاسوسی از بنادر ایران استفاده کرده باشند. ناظران اعتقاد دارند شاید به همین دلیل باشد که دولت اسرائیل تمایل دارد جنجال‌های مربوط به این ماجرا هر چه زودتر خاتمه یابد، اما مرگ ناگهانی سامی عوفر کمکی به دولت نکرده است.

از بهناز شرقی نمین تا هاله سحابی



ایرج مصداقی

 در سه دهه‌ی گذشته کمتر روزی بوده است که مردم ایران در سایه‌ی نکبت ولایت فقیه فاجعه‌ای را از سر نگذرانده باشند. قتل بیرحمانه‌ی هاله‌‌ی سحابی قطعاً اولین جنایت نظام جهل و جور و جنایت نیست و آخرین آن هم نخواهد بود.
تجربه نشان داده است که سکوت و یا توجیه هر یک از این جنایات و تلاش برای منزه جلوه دادن چهره‌ی سردمدار این دستگاه پلید، جانیان را در انجام جنایات خود تشجیع و تشویق می‌کند.  

***
قتل‌ فجیع هاله سحابی به دست نیروهای امنیتی و «سربازان گمنام امام زمان» یک بار دیگر بیرحمی و شقاوت نظام جمهوری اسلامی و کارگزاران دستگاه ولایت را پیش چشم جهانیان پدیدار کرد.

اگر امروز جهانیان از ظلمی که بر خانواده‌ی داغدار و عزادار سحابی روا می‌شود باخبر می‌گردند در سه دهه گذشته هزاران جنایت در خفا صورت گرفته و جهان از آن خبردار نشده است. از این بابت می‌توان گفت خوشا به سعادت هاله سحابی که مرگ دلخراشش یک بار دیگر نقاب از چهره‌ی کریه نظام ولایت فقیه و گرداننده اصلی آن برداشت.

***

 قتل بیرحمانه‌ی هاله سحابی در ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ در لواسان مرا می‌برد تا قتل دلخراش بهناز شرقی در ۲۷ اسفند ۱۳۶۱ در قزلحصار.  هر دو  تنها دختر خانواده بودند.


بهناز شرقی نمین
 
صبح ۲۷ اسفندماه ۱۳۶۱، بهناز شرقی نمین سوپروایزر بخش مامایی بیمارستان‌های «حمایت‌ از مادران» در خیابان مولوی و «عیوض زاده» در خیابان چرچیل و ‌ مادر دو کودک خردسال پیش از آن که برای تعطیلات سال نو به سفر برود برای ملاقات با برادرش شهنام، همراه با دختر ۵ ساله‌اش نیما به زندان قزلحصار مراجعه می‌کند. چند روز قبل حاج‌داوود رحمانی رئیس زندان قزلحصار به او قول داده بود که بمناسبت فرارسیدن عید نوروز اجازه دهد برادرش را ببیند.
بهناز در مقابل در اصلی زندان قزلحصار با مخالفت پاسدار محمدرضا جبلی، فرزند اسد، متولد ۱۳۴۰، دارای شناسنامه شماره ۷۸ صادره از شهریار، عضو بسیج، ساکن شهریار، مأمور به خدمت در زندان قزلحصار مواجه می‌شود.
درخواست بهناز برای ملاقات با برادرش با مخالفت و توهین پاسداران زندان مواجه می‌شود و پس از اصرار وی، کار به مشاجره کشیده می‌شود.
پاسدار محمدرضا جبلی وی را تهدید می‌کند «چنانچه محوطه را ترک نکنی خُردت می‌کنم». بهناز که چنین توقعی نداشت و تصور نمی‌کرد پافشاری برای دیدار با برادر آن‌هم در شب عید و از سوی خواهری که از راه دور آمده، چنین بهایی داشته باشد، موضوع را جدی نمی‌گیرد‌ و هم‌چنان روی ملاقات با برادرش پافشاری می‌کند. پاسداران او را مجبور می‌کنند که از محوطه بیرون رود. او در حالی که میان در ایستاده بود، همچنان برای ملاقات با برادرش اصرار می‌کند اما ناگهان پاسدار جبلی تهدید خود را عملی کرده و با بستن درب برقی زندان سر وی را در مقابل چشمان دختر خردسالش لای درب آهنی زندان می‌گذارد و باعث مرگ فجیع او می‌شود. در صورت جلسه‌ی دادگاهی که بعدها برای رفع و رجوع جنایتی که مرتکب شده بودند، ترتیب داده شد، آمده است که سر بهناز «بین درب و میله آهنی و قسمتی از جدار چهارچوب قرار گرفته و له شده است». در همین گزارش تأکید شده که او «در اثر فشار و له شدن صورت و ضربه به سر فوت کرده است». (۱)

پس از قتل فجیع بهناز، حاج داوود رحمانی دو نفر از زندانیان را که برای بیگاری به محوطه‌ی زندان برده شده بودند، مجبور به انتقال پیکر درهم‌ شکسته‌ی بهناز به بهداری زندان می‌کند و برانکاردی را که با آن جنازه را حمل کرده بودند، به آتش می‌کشند. چرا که مدعی بودند «نجس» شده است.
پیکر بهناز بدون اطلاع خانواده توسط نیروهای امنیتی در بهشت زهرا به خاک سپرده می‌شود و خانواده‌ی داغدار او امکان برگزاری مراسم یادبود را پیدا نمی‌کنند.

جنایتکاران که نمی‌‌توانستند قتل بیرحمانه‌ی بهناز را در حالی که سر و صورتش له شده بود، ایست قلبی جلوه دهند کوشیدند بخشی از مسئولیت را به گردن مقتول بیاندازند.
در حکم «شعبه ۱۴۱ دادگاه کیفری یک پاسداران مرکز» که به منظور رفع و رجوع این جنایت فجیع برپا شده بود، بهناز نیز مقصر جلوه داده شده و آمده است:‌

«در مجموع خانم مراجعه کننده هم در این رابطه ظاهراً بی تقصیر نبوده است زیرا اولاً آن درب اصلاً محل مراجعه افراد عادی نبوده و می‌بایست از درب دیگری مراجعه می‌کرده و ثانیاً با تحقیقی که به عمل آمده درب برقی به هنگام بسته شدن دارای صدای نسبتاً زیادی است که در اثر اصطکاک بر روی ریل به وجود می‌آید و به صورت آهسته بسته می‌شود و بطوری سرعت ندارد که فرصت انجام عمل را با سرعت زیاد خودش سلب نماید... با لحاظ این تخلفات از ناحیه خانم مراجعه کننده ...»

 
 
 
 
هاله سحابی
 
صبح ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ زندانی سیاسی هاله سحابی، در مراسم تشیيع جنازه پدرش عزت‌الله سحابی که تحت کنترل شديد نيروهای امنيتی برگزار می‌شد بر اثر ضرب و شتم نیروهای امنیتی و خونریزی داخلی در مقابل چشمان حیرت زده همسر، فرزندان و مادرش جان‌ داد. هاله که به اتهام تبليغ عليه نظام از طريق «حضور مکرر در تجمعات غير قانونی و اخلال در نظم عمومی» و اقدام علیه «امنیت ملی» به دوسال حبس محکوم شده بود برای شرکت در مراسم ختم پدرش به مرخصی آمده بود.

در اخبار و به نقل از شاهدان آمده است یکی از مأموران امنیتی که قصد داشت تصویر بزرگ مهندس سحابی را که در دستان هاله بود بگیرد، با کشیدن آن تصویر از دست هاله، بر اثر مقاومت و اعتراضی که وی انجام داد، با آرنج خود محکم به پهلوی هاله زد و او را نقش بر زمین کرد.

از اولین ساعات انتشار خبر قتل هاله سحابی، دستگاه‌های تبلیغاتی نظام سراسیمه تلاش می‌کنند با انکار قتل هاله سحابی دلیل مرگ وی را گرمای هوا و ایست قلبی جلوه دهند. جنایتکاران که بهتر از هر کس به جنایت خود آگاهند بدون آن که جنازه را کالبد شکافی کنند شبانه اقدام به دفن آن می‌کنند.


***

به شباهت‌های این دو قتل فجیع در فاصله ۲۸ سال توجه کنید. از سال ۶۱ تا سال ۹۰ تغییری در رفتار نظام نکبت ولایت فقیه صورت نگرفته است.
آن روز خمینی بود و دستگاه جنایتکارش که آیت‌الله منتظری آن را بدتر از ساواک نامید و امروز خامنه‌ای و بیت‌ فاسد و جنایت پیشه‌ی او که روی جنایتکاران تاریخ را سفید کرده‌اند.

آن روز بهناز در مقابل چشمان از حدقه‌ در آمده‌ی فرزند ۵ ساله‌اش که کودکانه می‌گریست و فریاد می‌زد و کمک می‌خواست پرپر زد و امروز هاله سحابی در مقابل بهت و ناباوری فرزندان برومند و بستگان داغدارش به خاک افتاد.

بهناز شرقی برای ملاقات با برادر از بیمارستان محل کارش به قزلحصار شتافت؛ جایی که قتل‌گاهش شد و مخفیانه در بهشت زهرا به خاک سپرده شد.

هاله سحابی برای وداع با پیکر پدر از زندان به لواسان و خانه‌‌ی پدری آمد؛ جایی که قتلگاه او شد و در سکوت شب با تهدید نیروهای وابسته به دستگاه ولایت در بهشت فاطمه لواسان به خاک‌‌سپرده شد.

آن روز خانواده‌ی شرقی امکان برگزاری مراسم بزرگداشت دخترشان را نداشتند و امروز خانواده سحابی و شامخی با تضیقات گوناگون برای برگزاری مراسم یادبود هاله مواجه شدند.

آن روز مادر شرقی پس از اعتراض به حکم صادره از سوی «دادگاه» مورد ضرب و شتم قرار گرفت و امروز شرکت‌‌کنندگان در مراسم یادبود هاله سحابی با ضرب و شتم مواجه شده و بازداشت شدند.


آن روز «دادگاه کیفری یک پاسداران مرکز» که نمی‌توانست منکر وقوع قتل شود حکم به پرداخت نصف دیه یک فرد مسلمان داد (۲) و امروز از همان ابتدا بلندگوهای ولایت یک صدا تبلیغ می‌کنند که هاله سحابی در اثر هیجان و ایست قلبی جان داده است تا هیچ‌یک از «سربازان گمنام ولایت» در مظان اتهام قرار نگیرند.  



ایرج مصداقی ۱۲ خرداد ۱۳۹۰



پانویس:


۱- مقاله من در مورد بهناز شرقی را در آدرس زیر می‌توانید ملاحظه کنید.
http://www.didgah.net/print_Maghaleh.php?id=16970

۲- مادر سرهنگ‌پور نمین و پدر شرقی نمین از دریافت دیه خودداری کردند.