۱۳۹۲ مرداد ۳۱, پنجشنبه

در معنا و مفهوم بند از بند جدا کردن

در معنا و مفهوم بند از بند جدا کردن
اسماعیل وفا یغمایی
عرض کنم خدمت دوستان، و دوستان سابق!
دیشب از سر کنجکاوی سری به سایت ایران افشاگر زدم تا ببینم چه افشاگریهای «بحق و منصفانه و درستی» در این سایت «با آبرو وحیثیت و وزین» انجام شده است تا از آن بهرمند شوم.
در این آدرس http://iran-efshagari.com/ و در قسمت پائین سایت، ویدئوئی با نام «بسوی آزادی» و با این آدرس
http://www.youtube.com/watch?v=V_pTYGi2Mg0&feature=player_embedded#at=1497
با شرکت آقایان ابریشمچی و رفیعی وجود داشت که به سائقه ارادت سالیان قبل به این دو بزرگوار، رفتم و شنیدم، اما جای شما خالی، از اواسط برنامه و دقیقااز دقیقه شانردهم این ویدئوی محترم و متین، احساس نمودم تعدادی شاخ در نقاط مختلف کله حقیر در حال روئیدن است و چیزی نمانده است که در این فصل کهولت تبدیل به قوچی چاق و چله وشاخدار بشوم. توضیح میدهم
مجریان و شرکت کننده در این برنامه جناب ابریشمچی ستون مستحکم سوم و تاریخی سازمان مجاهدین و مسئول کمسیون ضد تروریسم شورا، و آقای حمید رفیعی از اعضای قدیمی و مسئول مجاهدین هستند.
بدون شک و تردید اگر شرایط سیاسی و چرخش کواکب آسمانی ونیز گردش نیروهای زمینی ایجاب کند و مجاهدین چنانکه خود یقین دارند فاتح بشوند،آقای مهدی ابریشمچی ازبزرگان بی بدیل آینده ایران و آقای رفیعی حتما از مسئولان رادیو و تلویزیون مملکت مهر تابان آزادی و عدالت اجتماعی خواهند بود.
تا اینجا عیبی وجود ندارد. اما گذشته از بحثهای آغاز برنامه و افاضات آقای توتونچیان مسئول «شریف و متعهد و منصف و بسیار مودب!» سایت آفتابکاران که همه مخالفان رابا «دلیل و منطق و نیروی خروشان ایمان ایدئولوژیک»، شست و به بند رخت آویخت، در دقیقه شانزدهم انسان والا و شریفی بنام محمد از استرالیا تماس گرفت و پس ازاینکه حدود ده دقیقه آقای ایرج مصداقی و سایر منتقدان را با اسناد عاطفی وشفاهی وتاکید بر حقانیت مطلق مجاهدین و شورا ورود خروشان خون شهدا و رنج اسرا واتکا به رهبریت بزرگوار،به میمنت و مبارکی در هر جای نه بدتر وزارت اطلاعات سپوخت و ثابت نمود مصداقی و سایرین عین وزارت اطلاعات و وزارت اطلاعات تالی تلو مصداقی است و سایر منتقدان هم حتما دارند موازی خطوط اطلاعات حرکت میکنند. چیزی فرمود که من واقعا تا دقایقی گیج بودم.
نخست در باره حرفهای ایشان و اطلاعاتی بودن امثال مصداقی بگویم اینهاعیبی ندارد. بقول معروف ایشان یک چیزی گفت و ما هم یک چیزی شنیدیم و از این حرفها این روزها زیاد زده میشود و من اصلا تعجب نمی کنمزیرا بعنوان مثال
سازمانی که بتواند چنان ایمان و یقینی در اعضا و هوادارانش ایجاد کند که مثلا «همسر سابق بنده»، و «مادر خوشبختانه غیر سابق فرزندم» با کمال افتخار و آرامش و ایمان ایدئولوژیک و مکتبی بتواند صفحات بسیاری را دراطلاعاتی بودن من ووجود انواع رذایل در من با حدود چهل سال زندان و غربت و آوارگی سیاه کند و فقیر را از هضم رابع وزارت اطلاعات بگذراند و از «شرف به یغما رفته)« بیچاره جد اکبر من ابوالحسن یغما شاعرنامدارو ملا ستیز قرن سیزدهم که شرفی به این بزرگی!! و طول و عرض به اوفرو رفته است و او حتما از آن دنیا کلی بد و بیراه نثار بنده نموده که باعث شده ام این شرف صد و چهل و هشت سال پس از فوتش به او فرو برود و هتک آن مرحوم را پتک کند) خود دفاع کند و کک هم به تنبان کسی نیفتد که اینها واقعی است یا نه، طبعا می تواند دیگ ایمان آقای توتونچیان عزیز و امثالهم را بجوش آورد تا با تمام قوا از منافع ملت ایران دفاع کنند، زیرا بر کسی پوشیده نیست که «تنها و تنها مدافعان ملت ایران مجاهدین و شورا» هستند وبقیه ملت ایران یعنی حدود هفتاد و پنج میلیون نفریا اسیر آخوندند یاگرفته اند خوابیده اند، یعنی مصداق همان «توده های بیهوده» که از سال 1368در فرهنگ آن عزیز خود را نشان داد شده اند، ویا بدتر از همه مثل من و مصداقی و امثالهم صد و هشتادرجه بلکه بیشتر چرخیده!و از هضم رابع و حتی بیشتر از رابع !!وزارت اطلاعات گذشته اند و باعث بدبختی خودشان و دیگران شده اند. در هر حال اینها مهم نیست و من هم به دل نگرفتم اما:
در حدود دقیقه بیست و چهاروسی ثانیه این ویدئوی عدالت نشان ،این جناب محمد از استرالیا فرمودند:
«میخواهم همین جا قسم بخورم بخون مهدی عابدی که توی کمپ لیبرتی در ماه فوریه به شهادت رسید بخون مهدی بخون سعید و کاظم و عباس قسم که بند از بندتون میگسلیم پاره میکنیم.یک لحظه از این به بعد برای شما آرامش و اسایش نخواهیم گذاشت و اینم توی گوشتون حلقه بکنید الخ....پیاده شده نوار»
خیالتان راحت باشد که مجاهدین بزرگوارند ولی ما دیگر صبرمان به آخر رسیده و بند از بند ایرج مصداقی جدا خواهیم کرد و... چیزهائی از این قبیل (نقل به مضمون که میتوانید خودتان گوش کنید).
در اینجا بود که همراه با رویش تعدادی شاخ، دیگر صبر و حوصله فقیر بعنوان یک ایرانی غربت نشین که در هر حال، حرف و حدیث یکی از تشکلهای سیاسی خارج کشور برایش بی اهمیت نیست، سر آمد، و فکر کردم این چند خط را اگر باور بفرمایند، هنوز از «سر نگرانی و علایق کهن» بنویسم.
می خواهم بگویم جناب محمد از استرالیا من در دلسوختگی شما و نفرتتان از حکومت ملایان شکی ندارم هر چند این نفرت اگر نتیجه اش بند از بند جدا کردن و روی کار آمدن یک مشت سلاخ دیگرباشد با تمام ملحقاتش یعنی خون شهدا و رنج اسرا صنار نمی ارزدولی:
سرکار معنی بند از بند جدا کردن راآیا میدانید و می فهمید پشت تلفن و در مقابل بینندگان و شنوندگان چه میگوئید و چگونه تهدید به کشتن و تکه پاره کردن میکنید آیا حواستان سر جایش است. بند از بند جدا کردن یعنی تکه تکه کردن و قصابی کردن که توسط جلادان شاهان و خلفا در موارد معدودی انجام میشد .نمونه بارزش قتل بابک خرمدین بود گوشه ای از این ماجرا چنین ثبت شده است:

رژه‌ای بخاطر دستگیری بابک در ۶صفر ۲۲۳ ه. ق / ۷ژانویه ۸۳۸- برگزار شد، که در آن بابک با لباسی از دیبا و کلاهی از سمور، سوار بر فیل - که هدیه پادشاه هند به مامون بود - ظاهر گشت، در حالی که برادرش همانند بابک با لباس و کلاه سوار بر شتر ظاهر شده بود. . کل طول خیابان باب‌العامه در هر دو طرف با سواره نظام و پیاده نظام و جمعیت زیادی از مردم پر شده بود. معتصم دستور داد تا جلاد کارش را شروع کند. ابتدا دست‌ها و پاهای بابک قطع شدند و سپس با دستور خلیفه جنازه تکه تکه شده بابک در حومه شهر سامرا به دار آویخته شد. سرش برای نمایش به دیگر شهرها و به خراسان فرستاده شد. بابک در همان مکانی به دار آویخته شد که بعدها مازیار پسر قارن، شاهزاده شورشی طبرستانو یاطس رومی، بطریق عموریه - که در زندان درگذشت - به دار آویخته شدند.عبدالله برادر بابک به بغداد فرستاده شد که در آنجا به طور مشابه اعدام شد و توسط اسحاق بن ابراهیم مثعبی به دار آویخته شد. بعضی منابع مانند خواجه نظام الملک طوسی در کتاب سیاست‌نامه نقل می‌کنند که در هنگامی که دست اول بابک را می‌بریدند، بابک صورتش را با دست دیگرش به خون می‌آلود. وقتی معتصم علت آن را پرسید، بابک پاسخ داد، که چون خونریزی باعث رنگ پریدگی صورت می‌شود، من صورتم را خونین می‌کنم که کسی گمان نکند، که بابک ترسی به دل راه داده‌است. به گفته طبری عبدالله برادر بابک با خونسردی مشابه به استقبال مرگ رفت.[

یا محمد اسپانیا !این یک نمونه بند از بند جدا کردن است.نمونه دیگر بند از بند جدا کردن منصور حلاج است بدین صورت:

پس دستش جدا کردند، خنده بزد. گفتند: خنده چیست؟ گفت: دست از آدمی بسته باز کردن آسان است. مرد آنست که دست صفات که کلاه همت از تارک عرش در می‌کشد قطع کند. پس پاهایش ببریدند، تبسمی کرد، گفت: بدین پای خاکی می‌کردم قدمی دیگر دارم که هم اکنون سفر هر دو عالم بکند، اگر توانید آن قدم را ببرید! پس دو دست بریده خون آلود بر روی در مالید تا هر دو ساعد و روی خون آلود کرد؛ گفتند: این چرا کردی؟ گفت: خون بسیار از من برفت و دانم که رویم زرد شده باشد، شما پندارید که زردی من از ترس است، خون در روی در مالیدم تا در چشم شما سرخ روی باشم که گلگونه مردان خون ایشان است. گفتند: اگر روی را بخون سرخ کردی ساعد باری چرا آلودی؟ گفت: وضو می‌سازم. گفتند: چه وضو؟ گفت: در عشق دو رکعت است که وضوء آن درست نیاید الا بخون. پس چشمهایش را برکندند قیامتی از خلق برآمد. بعضی می‌گریستند و بعضی سنگ می‌انداختند. پس خواستند که زبانش ببرند، گفت: چندان صبر کنید که سخنی بگویم. روی سوی آسمان کرد و گفت: الهی بدین رنج که برای تو بر من می‌برند محرومشان مگردان و از این دولتشان بی نصیب مکن. الحمد الله که دست و پای من بریدند در راه تو و اگر سر از تن باز کنند در مشاهده جلال تو بر سر دار می‌کنند. پس گوش و بینی ببریدند و سنگ و روان کردند. عجوزه‌ای با کوزه در دست می‌آمد. چون حسین را دید گفت: زنید، و محکم زنید تا این حلاجک رعنا را با سخن خدای چکار. آخر سخن حسین این بود که گفت: یحب الواحد افراد الواحد. پس زبانش ببریدند و نماز شام بود که سرش ببریدند و در میان سربریدن تبسمی کرد و جان بداد و مردمان خروش کردند و حسین گوی قضا به پایان میدان رضا بردند

نمونه ها زیاد است و این نوع شکنجه نامش در دستگاه شاهان قبل از اسلام شکنجه «نه مرگ» بوده است.در هر حال این تذکرات را برای اضافه شدن معلومات جناب محمد لازم دانستم بدهم که اگر ایشان روزگاری در شرایطی قرار گرفتند که نطع آماده بود و مصداقی نشسته بر نطع و تیغ اسلام و انقلاب تیز، بدانند بند از بند جدا کردن یعنی چه و در تلویزیون و یوتیوب وقتی اقرار میکنند ،بند از بند جدا میکنم معنایش چیست؟ از محمد استرالیا و ایمان تحسین انگیز اسلامی و انقلابی اش میگذرم . انشالله در پناه الله، خدای خودش صد و بیست سال عمر کند و سر و مر و گنده بماند و در ضمن زمان را گم نکند و بداند در قرن بیست و یکم هستیم و دنیا حد اقل در تئوری مقداری این موضوعات را هضم نمی کند. اماآنچه برای من مهم بود سکوت دو عضو مسئول بخصوص سکوت آقای ابریشمچی در برابر مقوله بند از بند جدا کردن بود؟ معنایش چیست رفیق بزرگوار سابق و انقلابیی که در زندان الفبای ابتدائی و هر چند ناقص و ناکافی مبارزه را از تو آموختیم و علیرغم تمام اختلافات اینجا را دیگر باور نداشتیم که اتفاق افتاد و سکوت کنی .

بزرگوارا! گویا روزگاری نسل ما فکر میکرد میراث دار سنت حلاج و بابک است و حالا خود بند از بند جدا کنی را اعلام میکند و به المعتصم و بالله و نود نود تبدیل شده است؟ من که باورم نمیشود. نظر مرا اگر میخواهی چنانکه خودت به از من میدانی مصداقی میتواند همه چیز باشد جز مامور اطلاعات.بالاخره این دنیا حساب و کتابی دارد و نمیشود ماهیت افراد را بدون سند و مدرک با تحلیل و تفسیرها و مقالات افرادی که به دلیل نادرستی ادعاهایشان نه خودشان و نه تولیداتشان در فضای واقعی سیاسی و اجتماعی روی هم صد گرم وزن واقعی سیاسی ندارند عوض کرد واگر روزی ثابت شد که مصداقی اطلاعاتی است مطمئن باش من بجای زبانم با شصت پایم حرف خواهم زد و با گوشم کوکاکولا خواهم خورد.
اما گیرم که دعای بزرگان به آسمان هفتم رفت و خداوند متعال تصمیم گرفت از قدرت الهی اش استفاده نموده و همانطور که در کلام الله پیروان فلان پیامبر را به عنتر تبدیل نمود با استفاده از تکنیک مسخ، مصداقی و تعدادی دیگر منجمله شاعر سابق و تعدادی از سابقون دیگر را به مامور اطلاعات تبدیل کند تا امثال محمد آقای استرالیا حرفشان درست در آید! اماآخر مگر کسی حق دارد بند از بند حتی مامور اطلاعات جدا کند؟مگر شما سلاخید؟ایا دادگاهی درکار نیست؟ محاکمه ای و هیئت منصفه ای؟ بل خلیفه المعتصم بالله است ونود نود جلاد و نطع و غریو خلائق تا بند از بند جدا کنند و اگر ماجرا ادامه یابد چنانکه ثبت شده است و خواجه نظام الملکگوید بعد از مصداقی نوبت بستگانش برسد و وای بر ما که کجا بودیم و چه سودائی داشتیم و در کجا راه میسپریم:
«روزی معتصم بمجلس شراب برخاست و در حجره‌ای شد، زمانی بود، بیرون آمد و شرابی بخورد، باز برخاست و در حجره‌ای دیگر شد و باز بیرون آمد و شرابی بخورد و سه بار در سه حجره شد و در گرمابه شد و غسل بکرد و بر مصلی شد و دو رکعت نماز بکرد و بمجلس بازآمد و گفت قاضی یحیی را که دانی این چه نماز بود؟ گفت: نه.گفت: این نماز شکر نعمتی از نعمت هائی است که خدای عزوجل امروز مرا ارزانی داشت که این سه ساعت پرده بکارتاز سه دختر برداشتم که هر سه دختر سه دشمن من بودند: یکی دختر ملک روم و یکی دختر بابک و یکی دختر مازیار گبر».[

بزرگوارا ! رفیق سابقا! باور کن که ما شما را نه اینچنین میبینیم و نه بر میتابیم که اینچنین باشید من و ما با شما اختلاف داریم و نمی پوشانیم ، اندیشه شما را نه در فلسفه و شناخت دینی، نه در منش سیاسی و نه در کارکرد تشکیلاتی قبول نداریم و این حق ماست ، دهها و صدها تن هم اگر هزاران مقاله بنویسند و شعر بسرایند و ما را متهم به چیزی کنند که نیستیم مطمئن باشید که ککمان نمیگزد. ماهر چه که باشیم، حتی یک غربت نشین تنها، ما کسانی هستیم که دو استبداد و ارتجاع را بر نتافته ایم و علیه آن شوریده ایم و این شورش ماهیت ما را ورز داده است!ما حتی خلاصه شده و تنها در وجود فانی خود در هیئت یک پناهنده سیاسی خاموش و دور از میهن و مردم، فاصله ای ماهیتی از این مزخرفات داریم و این را چنانکه وجود خونمان را در رگهایمان باور داریم حس میکنیم، آیا این را میفهمید ، اما چه بفهمید و چه نفهمید، بخاطر خودتان، حداقل مگذاریدبند از بند جدا کنندگان بی مسئولیت با ذخیره سکوت شما در برابر اعلام بند از بند جدا کردن مخالفان باعث شوند که من و امثال من در برابر مسئول کمیسیون ضد تروریسم شورا که بایست نگذارد بند از بند کسی جدا شود و باید مانع ترور جسمی و روانی باشدخشکمان بزند. من از شما چیزی نمی طلبم برادر سابق! خود بکن آنچه صلاح شماست فقط در پایان این مژده را میدهم که خوشبختانه در دو ماه گذشته فقط کمتر از شصت نفر این ویدئو را دیده اند !و این برای شما شانسی بزرگ است که تا دیر نشده چنین سندی را در یابید.

خدایت حفظ کند وسلامت تن و نور خرد و وجدان، و پاکیزگی انقلابی سالهای زندان مشهد مددگارت باد

اسماعیل وفا یغمائی
28 مرداد 1392

یادداشتی بر انتقاد اسماعیل وفا یغمایی


ایرج شكری
انتقاد شما به آقای ابریشمچی  به خاطر سکوت دراین مورد(تهدید به بند از بند جدا کردن منتقدان در یک برنامه تلویزیونی) وارد نیست!اولا این نوع تفکر و این نوع حق به جانب بودن در انتقام گیری، از آموزشهای خود مسعود رجوی، از قرائت «زیارت عاشورا» سرچشمه می گیرد. کافی است که به یکی دو سخنرانی او در عاشورا گوش بکنید تا به یاد بیاورید که او چگونه خودش را حسین زمان و مریدانش را مجاهدان امام حسین، رژیم و عواملش را یزیدیان زمان می خواند و به کسانی که «اسباب کشتار» را فراهم کردند و حتی کسانی که به رژیم «تمکین» و در برابر ستم و کشتار حسینیان زمان سکوت کردند، نفرت نثار می کند و در ضمن وظیفه مذهبی و تاریخی خودش را «گرفتن انتقام خون به ناحق ریخته شده و انتقام گرفته ناشده ثارالله، خون خدا» می داند. آنها(رهبری مجاهدین) به دمیدن این تعصب و درنده خویی علیه منتقدان نیاز دارند، چون اگر غیر از این را بپذیرند، یعنی باید انتقاد به عملکرد رهبری مجاهدین را بپذیرند، یعنی باید تمام آنچه برای نقش پر «عظمت» رهبری «ذیصلاح» که در مسعود رجوی ساخته و بافته بودند رشته بکنند، زیرآب انقلاب ایدئولوژیک را بزنند، همچنان که زیر آب خیلی از ادعاها مهمل دیگر را هم بزنند و از جمله بپذیرند که رویدادهای خونین و فاجعه باری که در مرداد 88 و 19 فروردین 90 اتفاق افتاد، قابل اجتناب بود و عرض اندام پوچ و غلطی بود برای ارضای خود بزرگ بینی و خود خواهی مسعود رجوی و همانگونه که همگان شاهدند کمترین نفعی به برای مجاهدین نداشت و موقعیت آنان را در عراق و صحنه بین المللی و نزد افکار عمومی بهتر نکرد. ثانیا مهدی ابریشمچی خودش دو آتشه تر از هرکسی اهل انتقام و بند از بند جدا کردن است. این تنها به همان علت نیست که مسعود رجوی در تزریق نفرت با قرائت زیارت عاشورا آن را به تشکیلات می دمد، بلکه به خاطر نقشی که او در انقلاب ایدئولوژیک داشته است، برای او(ابریشمچی) یک وسیله دفاعی است برای حفظ «چهره» خودش. اگر یادتان باشد اینها به این دلیل انقلاب ایدئولوژیک را «حماسه یی بر فراز همه حماسه های مجاهدین» نامیدند که همچنان که خود مهدی ابریشمچی در سخنرانیهای آن زمان تاکید زیادی روی آن می کرد، در این ماجرا «بحث عبارت از مایه گذاشتن از چهره بود». می گفتند مجاهدین در شهادت که و شهید شدن که اصلا مساله یی ندارند و نداشته اند، مایه گذاشتن از چهره مهم است. البته اینها درآغاز یک پوشش و لفافه ای برای هدف اصلی خود، که امام کردن مسعود رجوی بود بکار بردند، این که این اقدام را فدا کردن و پرداخت در راه انقلاب اعلام می کردند و می گفتند که طلاق گرفتن مریم برای این بوده است که او در مقام همردیف مسئول اول نباید به هیچ چیز «مشروط» باشد. خب اگر مساله همین بود و حتی باز هم اگر مریم ازدواجی معمولی با مسعود می کرد ایراد و انتقادی نبود، اما همین ازدواج یکباره به حماسه تبدیل شد و با این که هزینه را مریم و مهدی ابریشمچی پرداخته بودند اما مسعود امام و رهبر ذیصلاحی شد که تاریخ ایران از زمان مشروطه کم داشت، چرا چون با همان تفسیرها، او هم از چهره مایه گذاشته بود، یعنی پذیرفته بود که مورد این اتهام قرار بگیرد که همسر دوست صمیمی اش را از چنگش در آورده است در که فرهنگ عامه به آن «ناموس دزدی» می گویند (و در همین فرهنگ اتهام یا صفتی که به ابریشمچی ممکن بود وارد شود«دیوثی» بود) و بعد هم همه مجاهدین به «بیعت با رهبری» فرا خوانده شدند و با اعلام حقارت در برابر فدا و عظمت رهبری نوین و عقیدتی این تعهد را هم می داند که در همه شرایط در «رکاب» رهبر باشند. اما مساله خیلی زود به راهی که این دو(مهدی ابریشمچی و مسعود رجوی)می خواستند هدایت شد و انقلاب و آلترنایتو و سازمان و خلاصه هم چیز در وجود رهبر خلاصه شد و مجاهدین خلق ایران شدند «سربازان مریم و مسعود» و بالای اعلامیه هاشان هم بعد از بنام خدا، به نام مریم و مسعود قرار گرفت و ...(من در همان سالهای اول بعد از انقلاب ایدئولوژیک، این نوع ادبیات و تبلیغات را با نوشتن نامه مورد انتقاد قرار دادم). بنابراین کسانی که تا «مایه گذاشتن از چهره»، که معنی آن متّصف شدن به صفاتی زشت به خاطر کاری فاسد و غیر اخلاقی از سوی مردم بود( به ویژه آن بخش مذهبی و مسلمانی که به همان عاشورا و امام حسین و سینه زنی و عزاداری مورد اعتقاد رهبری مجاهدین معتقدند و«تعصب ناموسی» دارند و قاعدتا مجاهدین باید پایگاه اجتماعی خود را در بین همین ها جستجو کنند و از اینها حمایت جذب کنند)، برای فرار از پذیرش اشتباه خود در محاسبه سرنگونی کوتاه مدت رژیم،ریسک کردند و «مایه گذاشتند» چرا انتقاد پذیر بشوند و این خطر را بپذیرند که آن کار چهره خراب کن، حالا بعد از نزدیک سی سال روی سرشان آوار شود. آن اقدام را برای این کردند که زیر بار شکست استراتژی براندازی رژیم با مبارزه مسلحانه که قرار بود رژیم را شش ماهه و حداکثر تا سه سال سرنگون بکند، نروند و اشتباه خود را نپذیرند. یادمان هست که انقلاب ایدئولوژیک در پایان زمانبندی استراتژیک مسعود رجوی برای سرنگونی رژیم در کوتاه مدت(حد اکثر سه سال) و در اسفند سال 63 اعلام شد. البته کلید راه انداختن آن شعبده با انتخاب مریم به عنوان همردیف مسئول اول سازمان مجاهدین دو ماه سه ماه پیش از آن زده شد بود شده بود و مسعود رجوی و مهدی ابریشمچی در این مورد نیز به همه دروغ گفتند و کلاه سر هواداران پاکدل و مردم گذاشتند.
 ۳۰ مرداد ۱۳۹۲  - ۲۱ اوت ۲۰۱۳

عکسهایی از دوران مختلف زندگی دکتر محمد مصدق


در حاشیه محاکمه مجدد مصدق “موضوع کلودیا نیست، کودتاست”

در حاشیه محاکمه مجدد مصدق “موضوع کلودیا نیست، کودتاست”: سوسن آرام


mosadegh-haidariدر حاشیه محاکمه مجدد مصدق “موضوع کلودیا نیست، کودتاست”: سوسن آرام
وکلای مدافع میدانند که وقتی جرم موکلشان بسیار سنگین و غیر قابل انکار است، بهترین راه دفاع از متهم در برابر هیات ژوری وقاضی این است که در دفاعیه موضوع جرم را دور بزنند و یا آنرا به موضوع فرعی تبدیل کنند.
این کلک سابقه ای طولانی دارد واز جمله آموزش های پایه ای سیسرو وکیل نخبگان امپراطوری روم و معلم اول در علم خطابه است که درسهای او تا امروز و بویژه امروز یعنی در عصر رسانه ها راهنمای قضات ، وکلا و سیاستمداران است. نیکسون درماجرای رسوایی مالی ، کلینتون در ماجرای مونیکا لوینسکی وجانی کاچرین وکیل متبحر او.جی. سیمپسون قهرمان فوتبال آمریکا که متهم به قتل همسرش بود آنرا با موفقیت به کار گرفتند و همه متهمین علیرغم شواهد آشکاردر برابر مردم یا در دادگاه تبرئه شدند.
حالا به ۲۸ مرداد نزدیک میشویم و فضابرای کسانی که دکتر مصدق را سرنگون کردند ومدافعان آنها سنگین میشود. ایران درسالگرد کودتا ی ۳۲ همیشه به دادگاه مستبدین، کودتاچیان، آخوندها و افسران همکار آنها ، مزدوران و کسانی که حقوق مردم ایران را برای منافع شخصی خود میفروشند تبدیل میشود.
روحانیون حاکم که ۳۵ سال از منبر قدرت آیت الله کاشانی را تبرئه کردند و با چماق لیبرالیسم و ناسیونالیسم دکتر مصدق را کوبیدند، حالا در برابر مصدق سرشان را میدزدند تا بتوانند استبداد لجام گسیخته خود را پشت حمایت آمریکا از استبداد پهلوی پنهان کنند. اما سلطنت طلبان چکار میتوانند بکنند؟ کودتای ۲۸ مرداد یکی از دو فاجعه بزرگ تاریخ مدرن ایران و سرنگونی دکتر مصدق پیش شرط فاجعه دوم یعنی به قدرت رسیدن روحانیت در سال ۱۳۵۷ است. سلطنت طلبان باچه بهانه ای میتوانند از زیر بار این گناه شانه خالی کنند؟
اینجاست که آموزش سیسرو بکار میاید: موضوع اصلی را دور بزنید ودر باره یک چیزدیگر تعریف کنید، اگرکمی زرنگ باشید نه تنها میتوانید کودتا را تبرئه کنید، بلکه حتی میتوانید آنرا لازم جلوه دهید.
اما موضوع اصلی چیست؟ این است که ما گرفتار یک استبداد فراگیر هستیم که راه تنفس را چنان بر مردم ایران بسته و کشور را چنان به حال نزع انداخته که هر بحث و طرح واقدام برای بهبود وضع مردم و کشور، چه در زمینه اقتصادی چه در زمینه سیاسی، چه در رابطه با استقلال چه در رابطه با فرهنگ و.. بی فایده به نظر میرسد؛ چرا که این بیمار در حال نابودی ، یعنی کشور ماو مردم ما بیش و پیش از هر چیز باید یوغ این استبداد نفس گیر را از گردن خود بردارند تا نفس کشیدن ، فکر کردن ، تجزیه و تحلیل و طرح ریزی در این کشور امکان پذیرشود. ما تشنه دمکراسی و آزادی هستیم و قبل از هرچیز آزادی از استبداد مذهبی حاکم.
از این زاویه است که به همه چیز و حالا در سالگرد کودتا به ۲۸ مرداد مینگریم و می بینیم در ۲۸ مرداد ۳۲ تنها و تنها دولت تمام یک سده ایران که معتقد بود و میگفت: ? این کشور باید نه به اراده یک نفر بلکه به اراده اکثریت ملت اداره شود? و به این عقیده عمل میکرد، توسط یک کودتا ساقط شد و ایران پس از آن تا همین امروز، بر مسند قدرت رنگ حتی یک سیاستمدار را ندید که برای اراده مردم پشیزی ارزش قایل باشد، اما گوش تا گوش سیاستمدار داشتیم که با بی حیایی غریبی ? پیرو منویات عالیه ? خدایان حاکم، اراده و حقوق یک ملت را زیر پا گذاشته اند.
البته مردم ایران در اعتراض به نقض حقوق خود درست برعکس، در آن زمان با ” منویات عالیه اعلیحضرت” مخالفت میکردند و برای مقابله با سیاستمدارانی که با وقاحت به “پیروی از  منویات عالیه “افتخار میکردند، از همه کسانی که با این منویات مخالفت میکردند- اعم از اینکه دمکرات و انقلابی بودند یا لات وتاریک اندیش و روحانی- دفاع میکردند؛ همانطور که امروز با “منویات رهبر عالیقدر” مخالفت میکنند وبرای مقابله با روحانیونی که ملت را گوسفند و محتاج چوپان و ولی میدانند و کارگزاران وقیح آنها، از هرکس که مخالف رژیم و منویات “ولی اعظم” باشد – اعم از اینکه دمکرات و انقلابی باشد ، یا همکار دیروز و اصلاح طلب معترض امروز، یا چاقوکش و شاهزاده ، یا ساواکی ومزدور سیا- استقبال میکنند. این از نادانی این مردم نیست . این ملت فرزند انقلاب مشروطه است ونمیخواهد به استبداد تاریک تسلیم شود، اما ملتی که فرصت نداشته تا آنطور که مصدق میگفت اراده اش را به اجرا بگذارد مثل آن دختر چینی که از گهواره پایش را می بستند راه رفتن درست را نمیتواند بیاموزد. آنها که پای دختران چینی را می بستند
میخواستند او همیشه محتاج قیم باشد. به این دلیل است که مردم ایران برای? نه? گفتن به استبداد حاکم به جای آنکه برپای خود بایستند اغلب به مخالفین آن متوسل میشوند و همه دشمنا ن دشمن خود را دوست خود بشمار میاورند و از دام مستبدی به دام مستبدی دیگر میافتند واینطور بود که کودتا سرانجام به ولایت فقیه منتهی شد.اگر دولت مصدق میماند شاید موفق میشد و شاید موفق نمیشد، اما سرنگونی او و استقرار مستبد مطلق و نبود هیچ ” اگر” و عامل دیگری که شرایط را تغییر دهد کار را به استبداد اسلامی کشاند. این واقعیت تاریخی است و هر چیز دیگر حدس و گمان.
کودتای ۲۸ مرداد یکی از دو فاجعه بزرگ تاریخ بعد از مشروطیت و سرنگونی دکتر مصدق پیش شرط فاجعه دوم یعنی به قدرت رسیدن روحانیت در سال ۱۳۵۷ بود. این فجایع دو قلو را نمیتوان از هم جدا کرد. این است موضوع ۲۸ مرداد.
این موضوع قابل دفاع نیست ، کودتا چیان میدانند اگر ین موضوع مطرح بشود در دادگاه افکار عمومی محکومند ، پس آنرا دور میزنند و به مسایل فرعی میپردازند، از این قبیل :
توان تکنیکی و مالی ایران در زمان دکتر مصدق ضعیف بود وایران قدرت بازاریابی نداشت، نمیشد و نمی بایست با اتکاء بر نیروی داخلی نفت را ملی کرد!/ سیاست موازنه منفی در شرایط جنگ سرد آمریکا و انگلیس را تحریک میکرد !/ سیاست دکتر مصدق مبنی بر احترام به آزادی احزاب و اجتماعات راه را برای تقویت حزب توده و نفود خطرناک شوروی و تجزیه ایران باز میکرد!/ و ..
محاسبه کودتا چیان این است:
یا مخاطب نادان و از تاریخ ایران بی اطلاع است و حرفهای اینها را باور میکند و کودتا توجیه میشود.
یا مخاطب از تاریخ ایران مطلع است و میداند که همه اینها دروغ است و اینها دارند همان کار تیمسار آزموده دادستان نظامی را میکنند که بنا بر نوشته های آن زمان هنگام برگذاری دادگاه فرمایشی منفورترین چهره تاریخ ایران بود و به بهانه های واهی میخواست کودتا را ماستمالی کند . چنین مخاطبی به اینها میگوید? شما دارید دروغ میگوئید وحزب توده پیش مصدق عددی به حساب نمی آمد و شوروی هرگز نمیتوانست با وجود او عرض اندام کند ویاهمان مواردی هم که مصدق آزادی ها را محدود کرد کودتا چیان از آن نهایت استفاده را کرده و توطئه کودتا را با موفقیت پیش بردند؛ ویا قصد مصدق هرگز این نبود که ایران را منزوی کند بلکه همه دولتهای غربی و از جمله شوروی و تا مدتها حزب توده او را تحت فشار قراردادند و ..? که در این صورت اتهام کودتا به موضوع فرع تبدیل و ماستمالی شده و همانطور که زندانبانان مصدق میخواستند اتهامات آنها به موضوع اصلی تبدیل شده است.
سیسرو که از او در بالا نام برده شد خود این کلک را در دفاعیه مشهورخود از موکلش مارکوس کالیوس روفوس بکار گرفت و او را تبرئه کرد. مارکوس متهم بود که تلاش کرده معشوقه اش کلودیا را با سم بکشد. سیسرو در دفاعیه بعد از مقدمه وقتی به شرح ماجرا رسید گفت:? آقایان من، در این قضیه در واقع موضوع اصلی کلودیاست. ? . و به هیات ژوری خاطر نشان کرد که کلودیا همسر کنسول بزرگ در زمان زنده بودن او معشوق داشت ، شایع است کنسول را بوسیله بردگانش با ریختن سم در غذا مسموم کرده است ، و رقابت بین معشوق های متعدد بعدی و حسادت ها و ..چرا موکلش با چنین زنی رابطه داشت؟ سیسرو وانمود میکند که موضوع اصلی اخلاق کلودیاست نه این واقعیت غیر قابل انکار که موکلش قصد قتل اورا داشت، و آنچه که هیات ژوری باید تصمیم بگیرد تعیین مجازات برای رابطه داشتن با زنی با معیارهای اخلاقی پائین است نه تعیین مجازات برای قصد قتل!
مصدق خود وکیل مبرزی بود و به مستدل ترین نحوی اتهامات آنروز آزموده و امروزاینها را رد کرد و و به زبان روشن گفت نه آقایان جرم من اینها نیست, علیه من کودتا کردید چون میخواستم یک نفر در این کشور تصمیم نگیرد بلکه اکثریت تصمیم بگیرد و نفت را ملی کردم که همین اکثریت نحوه اداره آن را تعیین کند.
ممکن است محاکمه کننده گان مصدق بگویند چرا از مصدق شخصیت مقدس ساخته اید ،آیا ما حق نقد سیاست های او را نداریم؟
چرا، گذشته چراغ راه آینده است و آنکس که میخواهد مردم را از تاریخ گذشته جدا کند به ملت خیانت میکنند. اما نگاه مابه تاریخ بسیار بیشتر از آنکه به گذشته مربوط باشد ، به آینده مربوط است . معیارهایی که ما به کمک آنها گذشته را ارزیابی میکنیم و معیارهایی که مااز ارزیابی تاریخمان به دست می آوریم وآنها را به عنوان ارزش تبلیغ میکنیم ، میراثی است که برای آینده باقی میگذاریم.
مصدق مرده و استخوانهایش خاک شده است، وقتی تاریخ صعود و سقوط او را بررسی میکنیم نه آنچه راکه در گذشته دفن شد بلکه آنچه را که از او برای آینده گان به ارث ماند بررسی میکنیم و با این ارزیابی به نوبه خود برمعیارها ، ارزش ها ، فرهنگ و سیاست نسل های آتی تاثیر میگذاریم.
میراث مصدق چه بود؟ پیر مرد تا آخر عمر گریست و ملت همراه او گریست. اما صدایش دردادگاه هنگام قرائت آخرین دفاعیه در گوش مردم ماند که خدا را شکر میکرد که ” سرنوشت تیره و تار” او و ” این محاکمه وسیله ای شد که در افکار عمومی این مساله مهم طرح شود که در رژیم مشروطه و دموکراسی عزل و نصب رئیس دولت به اراده یک نفراست یا به اراده اکثریت ملت.” این میراث تاریخ صعود و سقوط مصدق است. کودتا نه مصدق بلکه اراده اکثریت ملت را به خاک و خون کشید.و اراده اکثریت همچنان زیر تیغ جمهوری اسلامی به خاک و خون کشیده میشود.
همه حق دارند با هر معیاری که میخواهند تاریخ صعود و سقوط مصدق رانقد کنند و هر ارزشی را که مایلند تبلیغ کنند، اما آنهاکه با توسل به به حقه بازی های دادگاه نظامی به محاکمه مجدد مصدق پرداخته و ادعاهای تیمسار آزموده را کلمه به کلمه تکرار میکنند، میراث مصدق – احترام به حق اکثریت مردم برای حکومت کردن بر خود – را دفن میکنند و برای کودتا وزیر پا له کردن اراده اکثریت توجیه تراشی میکنند. اینها اگر صدهزار بارهم استبداد اسلامی را محکوم کنند ، زمینه سازان استبداد هستند ودر کمپانی بزرگ استبداد که غول پیکر ترین موسسه تاریخ ایران است شریک آقای خامنه ای محسوب میشوند، حتی اگر در زمان قدرت گیری استبداد اسلامی چشم به جهان باز نکرده بودند. همچنانکه مصدق سالها پیش از ظهور جمهوری اسلامی چشم از جهان فرو بست ، اما یادش و میراثش انکار این استبداد فراگیر است. میراث کودتا استبداد است و مستبدین میراث خوار یکدیگر هستند. چه کسانی از میراث استبدادی شاه بهترین بهره برداری را کردند و برگرده مردم سوار شدند به جز همین روحانیون حاکم؟ و همین امروز چه کسانی از میراث استبداد اسلامی بیشترین بهره برداری را میکنند به جز اعضای ” بیت” شاه سابق، ، ماموران اطلاعاتی و حتی شکنجه گران و قمه کشان استبداد قبلی.
میراث مصدق عبارت است ازوفاداری به دمکراسی و حق خدشه ناپذیر مردم برای اداره حکومت ، سیاست ، اقتصاد و دارایی های خود، چه این مردم پیشرفته باشند چه عقب مانده؛ میراث مصدق وفاداری به آزادی ها و حقوق طبیعی مردم است ، حقوقی که بابهانه هایی از قبیل “مداخله و نفوذ بیگانه” ، “خطر تجزیه”،”خرابکاری”، ” توطئه براندازی”و از این قبیل خدشه بردار نیستند. آنهایی که این میراث را دفن میکنند هزار رنگ به خود میگیرند و هر روز به هزار زبان درمدح آزادی و دمکراسی آواز میدهند، اماسرانجام به همان توجیهی متوسل میشوند که همه استبدادهای تاریخ در سراسر جهان به آن روی آورده اند. چنانکه توجیه کننده گان کودتا امروز از همه رنگ هستند، سلطنت طلب بنیادگرا، سلطنت طلب مشروطه خواه، جمهوری خواه مدافع سازش با کودتا ، اصلاح طلب نادم .. اما ته استدلالهایشان را که بکاوید ، شمایل آقای خامنه ای ظاهر میشود، راستی چه فرق است
بین آنها که میگویند آزادی بی قید و شرط، توده ای ها و عوامل شوروی را تقویت میکرد و کشور را در معرض خطر تجزیه قرار میداد( و دروغ میگویند) و آقای خامنه ای که خانه دانشجورا به خاک و خون میکشد و در خیابانها حکومت نظامی برقرار میکند و بهانه اش هم این است که آزادی عوامل آمریکا و انگلیس و اسرائیل را تقویت میکند( و دروغ میگوید). چه فرقی هست بین آنکه مردم ایران در زمان مصدق را آنقدر ناقص العقل و ناتوان میداند که کودتا و استبداد فردی را برای این مردم نجات بخش و نعمت بشمار میاورد و آقای خامنه ای که مردم ایران را آنقدر ناقص العقل میداند که دیکتاتوری خودش را برای مردم نعمت بشمار میاورد؟ چه فرقی هست بین استدلال طرفداران رژیم اسلامی که استقلال راوسیله ای میدانند برای سرکوب مردم ومیگویند به کار ما دخالت نکنید تا بتوانیم راحت مردم را به بند و زنجیر بکشیم و استدلال انها که ازجنگ سرد، از نفوذ خارجی و حتی از بازار یابی و تکنولوژی هم وسیله ای ساختند برای توجیه کودتا علیه اراده اکثریت .
بلی ، نگاه ما به تاریخ نشان میدهد که آینده را چگونه میخواهیم بسازیم. و بهمین جهت وقتی به ارزیابی تاریخ دست میزنیم بلافاصله در سرنوشت نسل های آینده نقش بازی میکنیم و مسئولیت به عهده میگیریم.
بنابر این و به خاطر این مسئولیتی که بر عهده داریم ، باردیگر که وکلای زرنگ کودتا مارا مورد خطاب قرار دادند و برایمان مقاله نوشتند و سخنرانی کردند ، یا مارا به سمینار و بحث پالتاکی فراخواندند که برایمان توضیح بدهند همه موضوع ۲۸ مرداد این بود که توده ای ها و شوروی جری شده بودند یا سیاست نفتی مصدق اشکال داشت، پاسخ ما این است: ? نه آقایان و خانمهای عزیز، موضوع کلودیا نبود، موضوع کودتا بود?. به فرض که مصدق نادان بود وناتوان و ملت ایران از او نادان تر و ناتوان تر، شما چرا کودتا کردید، آیا میخواستید برای این ملت نادان قیم دانا و دایه مهربانتر از مادر بتراشید؟ و آنوقت ادعا میکنید با فلسفه ولایت فقیه مخالفید؟! به فرض که “ناتوانی مصدق در اعمال اتوریته!”،
” عوامل بیگانه پرست!” و ” براندازان!” را تقویت میکرد شما چرا کودتا کردید؟ آیامیخواستید با بستن احزاب و تعطیل آزادیها و مشت آهنین این گله نادان را بچرانید؟ و شما ادعا میکنید با سیاست ولایت فقیه مخالفید؟!
در سالگرد ۲۸ مرداد ما کودتا را محکوم میکنیم تا جمهوری اسلامی را محکوم کرده باشیم ، تا همه استبدادهای گذشته و حال و آینده، در ایران و همه جهان را محکوم کنیم و ارزشهای دموکراسی و آزادی و حق حاکمیت مردم برسرنوشت خودشان را پاس بداریم و به کمک آنها چراغی فرا راه آینده بگیریم.

کودتای باج بگیران و پژواک شوم اش

کودتای باج بگیران و پژواک شوم اش / سوسن آرام


mosadeghکودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ زخم دهان گشوده ای است بر پیکر ایران. این زخم با به قدرت رسیدن روحانیون و تاسیس یک جمهوری اسلامی به عفونت نشست. بنابر این تا وقتی این زخم ترمیم نشده و عفونت استبداد در پیکر این اجتماع ریشه میدواند مردم ایران حق و وظیفه دارند اعضای آن ائتلاف نامردمی و ضد دمکراتیکی را که دولت ملی مصدق را با کودتا به زیرکشید مورد مواخذه قرار بدهند. ائتلافی که یک سرش در بیت آیت الله کاشانی بود، سر دیگرش در دربار و سر سومش در سفارت خانه های آمریکا و انگلیس.

کودتای باج بگیران و پژواک شوم اش / سوسن آرام
روشنگری
چرا این سه نیرو- مذهب ، دربار و دولت های معظم بین المللی- با دولت مصدق سردشمنی داشتند. مصدق بنا بر مواضع رسمی اش مردی میانه رو بود: سرجنگ با دین اسلام نداشت و خودش بیش از اندکی مذهبی بود، با موجودیت دربار می ساخت و قسم خورده بودشا ه را سرنگون نکند، مرد قانون بود و برخلاف روحانیون حاکم کنونی به حقوق بین الملل احترام می گذاشت و در سطح بین المللی احترام برای ایران و ایرانی جلب کرده بود. نه تنها قصد نداشت پرچم بسوزاند وسفارت بگیرد بلکه روابط نسبتا دوستانه ای هم با سفرا و مقامات آمریکایی و انگلیسی داشت و امیدوار بود بتواند سیاست احترام متقابل و معامله دو جانبه با آن ها برقرار کند. به هیچ بلوکی هم وابسته نبود. پس چرا هر سه نیرو آن قدر از او متنفر بودند که علیرغم اختلافات شان تا سرحد کودتای مسلحانه و کشتار وزرایش با هم متحد شدند و اگر لازم می دیدند و از نفرت مردم نمی ترسیدند خود او را هم می کشتند؟
واقعیت این است که دولت مصدق تنها دولت پاسخگو به مردم ایران در طول تاریخ این کشور تا هم امروز بوده است و همین بود که این هر سه نیرو را از او بیزار میکرد. آن ها نه از شخص مصدق، بلکه از همین ویژگی دولت او نفرت داشتند.
هر سه نیرو خواهان نخست وزیری بودند که به آن ها باج بدهد و ا ز آن ها باج بگیرد. دولتی که در برابر مردم پاسخگو بود چنین کاری را نمی توانست بکند. مصدق از آن نوع سیاست مداران نبود که قدرت های بین المللی برای یک کشور جهان سومی نفت خیز بخواهند، به مراتب اولی یک دربار مستبد که رویای حفظ قدرت قجری در سرداشت و به هیچکس پاسخگو نبود مگر حامیان خارجی اش، و دستگاه روحانیتی که در طول تاریخ ایران به باج گرفتن و باج دادن به دستگاه حکومتی عادت کرده بود با چنین دولتی سر سازش نداشتند.
اگر روحانیت و در بار دو نیروی مستبد و واپس گرا بودند که زور و دروغ و توطئه و ریاکاری ابزار کارشان است و به مردم هم پاسخگو نیستند، دولت های انگلیس و آمریکا دو دولت دمکرات بودند، چگونه است که دولت های دمکرات می توانند به چنین سیاست تبه کارانه ای علیه یک ملت دست بزنند بدون این که مورد مواخذاه ملت های خود قرار بگیرند؟
مرد آن سال؟!
مجله تایم درژانویه ۱۹۵۲ روی جلد خود تصویر مصدق را به عنوان مردسال چاپ کرد. معیار تایم برای انتخاب مرد سال چه بود؟ مهم نیست، چون میدانیم شخصیت بزرگ مثل اغلب چیزهای دیگر در این دنیا برای گروه های مختلف مردم معانی متفاوتی دارد. در تاریخ ملت ها بعضی ها را بزرگ می خوانند، چون خود و مقاصد واقعی خود را پشت فضایل مردم مخفی می کنند وبعضی ها برعکس به این علت بزرگ به شمار می آیند که پشت نام آن ها فضایل مردم به نمایش گذارده می شود.
آمریکایی ها به این گفته رئیس جمهور فقیدشان جان اف کندی علاقمندند که: نپرسید کشورم برای من چه کرد، بپرسید من برای کشورم چه کردم.
در حقیقت در این سخن فضیلتی نیست، اگر از زبان یک رئیس دولت خطاب به مردم گفته شود. این سخن را اگریک شهروند عادی بگوید نشانه حس مسوولیت اوست، اما روشن است که دولت موظف است در مقابل مردم پاسخگو باشد و به آن ها بگوید برای کشور چه کرده است، نه این که مردم را در این رابطه مورد بازخواست قرار دهدکه شما برای کشور چه کرده اید؟!
برتولت برشت نمایشنامه نویس معاصر می گفت وقتی در کشوری دایم از وظیفه فرد در مقابل کشور صحبت می کنند معلوم است یک جای کار می لنگد، وقتی که دایم گوشزد می کنند منافع کشور بر منافع شخصی مقدم است، معلوم است که دارند نظمی را اداره می کنند که با منافع تک تک افراد در تضاد است . پس برشت با زبان گزنده خود اطمینان می داد: منافع من و شما نسبت به همه چیز اولویت دارد و آن نظمی که برای من و شما خوب نباشد، نظم بی فایده ای است[ نقل به معنا]
برشت کسی نبود که بتوان او را متهم کرد از حس وظیفه اجتماعی بری یا تهی باشد، او می گفت حتی شیوع بیماری یا جنگ مرا به این فکر می اندازد اشتباه من در این میان چه بود؟
این در نهاد آدمی است که نمی خواهد منافع شخصی اش با منافع عموم در تضاد باشد، وهمین جاست حقه ی کارمردمانی که با سواری بر دوش مردم “بزرگ” می شوند. آن ها با یک مغلطه، این حس اجتماعی مردم- نیک نهادی طبیعی مردم-را به خدمت می گیرند و منافع مشتی قدرت طلب را به جای منافع عموم یا کشور یا دستور خدا جا میزنند و به حرف های خود به کمک این قالب ظاهر با شکوه می دهند.
moadegh2
به راستی شهروندان آمریکایی و انگلیسی در آن سال شوم ۱۹۵۳مسیحی یا ۱۳۳۲ شمسی چه نفعی در سلب آزادی مردم ایران داشتند، چه نقشی در برپایی کودتایی داشتند که تنها دولت معتقد به دموکراسی سده اخیر ایران را سرنگون کنند؟ هیچ. اگر مردم انگلیس یا آمریکای ۱۹۵۳ می دانستند که دولت های شان دست در دست عده ای خود فروش از آ خوند و نظامی و درباری گرفته تا عده ای چماق دار خیابانی، اولین دولت دموکرات ایران را ساقط کردند، آیا دولت مردان ” بزرگ ” خود را مورد بازخواست قرار نمی دادند که آقایان آیزنهاور و چرچیل چرا در ائتلاف با اوباش و خود فروشان و مستبدان و واپس گرایان علیه آزادی و دموکراسی و استقلال کشور ی ضعیف کودتا کردید؟ معلوم است که اگر مردم حقیقت را می دانستند این سوال را پیش آن ها می گذاشتند. اما این گونه مردان بزرگ هرگز حقیقت را به مردم نمی گویند و اسناد کودتا ی ۲۸ مردادرا هم وقتی انتشار دادند که آن مردم مرده بودند و “بزرگان” شان هم همراه آن ها، و اسنادی که افشا شد دیگر “خبر” نبود، تاریخ بود و کمتر شهروند انگلیسی یا آمریکایی روح اش از آن باخبرشد.
مرد سال ۱۹۵۱ تایم از این نوع مردان بزرگ نبود، برای این بود که باید سرنگون می شد. او نه وعده میداد نه موعظه می کرد، مصدق نه به مردم وعده نفت رایگان، یا بازگشت به عظمت آریایی، یا تبدیل شدن به قدرت جهانی، یا فتح کربلا، و یا رسیدن به بهشت آسمانی داد، و نه به ملت تشر زد که وظایف خود را در برابر دولت ، یا کشوریا خدا فراموش نکنند.
او به سادگی می دانست که مردم به طور طبیعی دوست ندارند زیر یوغ کسی باشند، چه یوغ خارجی چه یوغ داخلی. او می دانست مردم بطور طبیعی می خواهند آزاد باشند و می خواهند از دارایی های خود، به همت خودشان و عادلانه بهره مند شوند. او به مردم اعتقاد داشت و چندین بار چه در دادگاه و چه در خاطرات خود تکرار کرد که این مردم ایران نیستند که دزد و دغل اند و منافع مردم را به بیگانه می فروشند. بیشتر آن ها که دست به چنین کارهایی می زنند همان روشنفکران تحصیل کرده یا از غرب برگشته ای هستند که دوز و کلک و خود فروشی و مردم فروشی را هنگام بالا رفتن از پلکان ترقی یادگرفته اند. برخی تصور کرده اند این اعتقاد مصدق – که دهخدا هم آن را مورد تاکید قرار می داد – نشان کوته بینی یا مطلق گویی یا ستیز ه جویی او با روشنفکران بود. در حالیکه این اشتباه است . مصدق خود روشنفکر تحصیل کرده غرب بود. او حقیقتی را بیان می کرد: مردم به عنوان جمع، در شرایط مناسب بر ناهنجاری ها و انحرافات فردی در جامعه غلبه می کنند و سعی می کنند اجتماع خود را به نفع خود اداره کنند، اما در هر جامعه انبوه سیاست مداران و روشنفکرانی هستند که همیشه در جهت باد میروند تا منافع خود را تامین کنند. و در این کشور به تناوب دربار، مذهب یا دولت ها ی غربی جهت باد را تعیین کرده اند.
مصدق نه ابر مرد بود، نه قهرمان ، اوفقط وظیفه خودش را انجام می داد. به عنوان نخست وزیر او موظف بود خواست مردم را به انجام برساند و به آن ها پاسخ بدهد. او از آن دسته مردمان بزرگ بود که پشت نام شان خواسته های یک ملت قرار دارد، ملتی که صدها هزار مصدق اش به علت شرایط ناهنجار اجتماعی به اشکال مختلف می سوزند و هرگز فرصت خدمت به مردم شان را پیدا نمی کنند. کودتا ی ۲۸ مرداد فقط علیه دکتر محمد مصدق نبود، علیه همه این مصدق های خاموش و بی نام بود.
تایم مصدق را به عنوان مرد سال ۱۹۵۱ انتخاب کرد، چون او با تلاش برای بریدن زنجیر استعمار در خاورمیانه در جهان ولوله انداخته بود. اما عکس آن انبوه مصدق های مغموم ۱۹۵۳ که در خاموشی می سوختند، هیچ جا چاپ نشد.
و این طور است که زخم به چرک می نشیند
مردم انگلیس و آمریکا اگر مردان بزرگی از آن دست داشتند – و دارند – که حقیقت را از آن ها پنهان می دارند، در عوض میراثی از دمکراسی داشتند، عصایی متکی بر قانون، آزادی و حقوق بشربه دست شان بود، و بر جاده ای راه می پیمودند که مدنیت هموارش می کرد. آن ها می توانستند و می توانند با تکیه بر چنین میراث پربارو دارایی سرشاری گلیم خود را از آب بکشند و در جاده دمکراسی و توسعه پیش بروند.
ما چه داشتیم؟ ما با میراثی از استبداد، کوله باری از خرافه های مذهبی و سنتی، و زیر تازیانه سرکوب بر جاده سنگلاخی راه می پیمودیم که مشتی خائن و ابن الوقت تحت عنوان سیاستمدارو روزنامه نگار و دانشمند و روشنفکر دایما در کار کندن گودال و برپاکردن دست انداز در آن بودند.
چه عجب اگر در این راه سنگلاخ به زمین بخوریم و زخمی که از کودتا برتن داشتیم دهن باز کند. چه عجب که نسل ها ی زخم خورده از کودتا فقط به انتقام بیندیشند و از این کوله بار نکبت و ذلت و استبداد و سنت، ابزاری نکبت بار بیرون بکشند، و در برابر مردان بزرگ نمایی که علیه شان کودتا کرده بودند مرد بزرگ نمایی از همان جنس بنشانند که پشت نام مردم منافع آیات عظام و دستگاه رهبری روحانیت شیعه را پنهان کرده بود و به نام قدرت مردم، در جستجوی به قدرت نشاندن این دستگاه بود و از مردم می خواست به نام خدا و دین و کشور و منافع عموم در راه این هدف او جانفشانی کنند.
این طور بود که در انقلاب ۵۷ زخم کودتا به عفونت نشست و این بار حکومتی بر ما غالب شد که دیگر نه به مردم، ونه به خارجی پاسخگونیست، تنها به خودش پاسخگو ست و خود را به جای خدا نشانده است. مردان “بزرگ ” و رهبران این رژیم دیگر حتی مثل مردان” بزرگی” که مصدق را سرنگون کردند، پشت نقاب فضایل مردم هم پنهان نمی شوند، بلکه یک سره مردم را موظف می کنند به خواست آن ها اندیشه بورزند، حرف بزنند، لباس بپوشند، از زندگی و شادی های آن صرفنظر کنند، دم توپ بروند، گرسنگی بکشند، با حسرت به غارت اموال خود توسط آن ها چشم بدوزند… و دم نزنند وگرنه آن ها را دسته جمعی اعدام می کنند، یا مثل قاتلان زنجیره ای که هرگز از قتل خسته نمی شوند در خانه و خیابان و بیابان می کشند. از این دولت دیگر سوال نباید کرد، پاسخ نباید خواست. این ها خدایانند ، از ” خدا” نباید پرسید برای ما چه کرده است، ما موظفیم به ” خدا” جواب بدهیم برای او چه کرده ایم! امسال “رهبر”- خدای خدایان- خود مفهوم محترم پاسخگویی را هم که ستون مهره هر دولت دمکرات است به تباهی وفساد آلوده کرد و در طول این سال دولت مردان – و دولت زنان- رژیم هر روز با شادمانی خدمت ” خدا ” گزارش می دهند چگونه قدرت را از مردم سلب کرده اند. اگر کودتا چیان از جیب مردم به یکدیگر باج می دادند، این ها یک سره مردم را گروگان گرفته اند وباج خواهی می کنند، مردم باید به آن ها باج عمامه ، با ج عبا، باج این که آن ها “فرزند ذکور” خدا هستند، باج سبیل بدهند!
کودتای باج بگیران آن سال پژواک شوم اش را درحکومت گروگان بگیران این سال ها به نمایش گذاشت.
ما به مصدق نیاز نداریم
مصدق به مردم اعتقاد داشت، او با مردم بی ریا بود، و تلاش می کرد به عنوان نخست وزیر به مردم خدمت کند. اما وقتی که او را سرنگون کردند، مردم به زمین خوردند. چرا ؟ چون او تکیه گاه مردم بود. و خطا درست همین جا بود- هم خطای مصدق ، هم خطای مردم.
مصدق به فکر خدمت به مردم بود اما مردم را آماده نکرد که خودشان روی پای خودشان بایستند، او که یکی از برجسته ترین سیاست مداران ایران بود و همیشه در اندیشه تاسیس دمکراسی در ایران، حتی یک حزب از خود نداشت، چه رسد به سازمان دادن مردمی که می خواست به آن ها خدمت کند. ابزار کار او کتاب قانون بود – که هیچ سنگر نهادینه شده ای در ایران نداشت – و دولت مردانی که میراث جامعه کهن بودند، و از این رو اکثریتی از آن ها خود خدمت و خوش خدمت و دله دزد و منتظر فرصت و عضو حزب باد و آماده انجام هر خیانت. در نتیجه کتاب قانون او را به آسانی به آب خدعه و توطئه شستند و یا به زور سرنیزه سوراخ سوراخ کردند، و دولت مردانش هم دیدیم که چه نیرویی به کودتا دادند.
آیا چوبی که از این رژیم خورده ایم و چوبی که از آن کودتا خوردیم بیدارمان کرده است؟ آیا در یافته ایم که نه تنها نمی توان دفع فاسد به افسد کرد بلکه با “مردان بزرگ” – حتی اگر خوب هم باشند – نمی توان به جنگ آن “مردان بزرگ” رفت که علیه ما توطئه می کنند و به ما زور می گویند؟
آیا آن سخن ساده اما پرمعنای برشت را دریافته ایم که من و تو در اولویت قرار داریم ، همه جا: در براندازی یک رژیم و در بر پاسازی یک رژیم، در برافکندن نظمی فاسد و در پی افکندن نظمی سالم؟ که ما به ابر مردان و ابر زنان نیاز نداریم چه از جنس شیطان چه از جنس خدا. که ما باید از دولت قوی تر باشیم تا بتوانیم دولتی بسازیم که در خدمت ما باشد؟
که ما از دولت ها و ” بزرگان” قوی تریم، اگر خودمان را بشناسیم و بخواهیم بر پای خود بایستیم؟
پاسخ کودتا چیان، گروگان گیران و مصدق را به تاریخ دیدیم، اما پاسخ آن ها پرونده اعمال آن ها را ارزیابی می کند، آینده ایران و ایرانی را پاسخی که ما برای این سوال ها فراهم می کنیم تعیین خواهد کرد.